جمله زبانی زمستان گذشت و بهار آمد را به نثر ادبی تبدیل کنید صفحه 32 نگارش دوازهم
جواب فعالیت صفحه ۳۲ کتاب نگارش پایه کلاس دوازدهم جمله زبانی زمستان گذشت و بهار آمد را به نثر ادبی تبدیل کنید از سایت نکس لود دریافت کنید.
زمستان گذشت و بهار آمد به نثر ادبی بنویسید
زمستان کوله بار سفرش را بست و جایش را به بهار داد.
زمستان خانه اش را تحویل بهار داد و خودش به سفر رفت.
بهار که بر می گردد رمستان خودش می داند که باید برود.
زمستان در ایستگاه زندگی سوار قطار شد و بهار از سفر برگشته بود.
نثر ادبی : خورشد کم رمق و ناتئان انگار دوباره از خواب بیدار شده بود. از خواب زمستانی عمیق و طولانی خورشید دستان پر مهرش را به سمت زمین دراز کرده تا دوباره شکوفه ها و گل ها را به جان زمین بریزد تا بذر سبز تازگی و طراوت به روزگار ببخشد. زمین خودش را آماده کرده است که پذیرای قدوم مهربان و پر برکت بهار باشد. که به شکرانه حضور دوباره بهار فریاد بزند زندگی را دوست دارد.
پریچهر : آسمان کم کم نفس های سرد خود را قطع کرده و با آغوشی باز به سوی گرما رفته و برای زمستان دست خداحافظی تکان میدهد .
زمین ، لباس سفید خود را از تن درآورده و پیراهن های گل دار بهاری بر تن میکند
ناشناس : زمستان مثله خورشیدی در حال غروب غروب کرد و بهار مانند ماهی زیبا طلوع کرد.
نویسنده : در شب برفی در ایستگاه یخبندان زمستان را دیدم که داشت برای رفتنش برف میگریست.
راحله : شبی دیدم زمستان گریه کنان میرود صبح دیدم بهار خنده کنان می آید.
نگین : زمستان زمین را سپید پوش کرده بود و نگاه یخ زده اش را به زمین انداخته بود و بهار آمد و نگاه گرم خود را به زمین سفید پوش انداخت و آن را با نگاهش سبز کرد.
رسول : زمستان دیگر به ایستگاه پایانی رسید و ایستگاه بعدی در خطی دیگر از روزگار عمر ایستگاه بهار است.
مرتضی غلامی : زمستان لباس سفیدش را در اورد و بهار لباس سبز را پوشید.
نیما : یخ دل زمین آب شد و زمین همچون سنگ سبز رنگ قیمتی درخشید.
غریبه : دیگر وقت ان رسیده بود که درخت عریان زمستان ابای زمردین بهار را به تن کند
نویسنده : زمستان کوله ی سرد و سفید خود را جمع کرد و رفت تا بهار جای ان را پر کند.
آوا : زمستان مانند عروسی غزل خدافظی را خواند تا عروس رنگارنگ بهار خود را نمایان کند
حسین : زمستان چون عروسی لباس سفید خود رادر آورد و بهار جایگزینش شد.
نویسنده : اشک در چشمان زمستان جمع شده و بااندوه به آمدن بهار مینگریست انگاری فهمیده بود که باید جایش را به بهار بدهد.
برای دریافت "جمله زبانی زمستان گذشت و بهار آمد را به نثر ادبی تبدیل کنید صفحه 32 نگارش دوازهم" لطفا نظری در نظرات پایین سایت برای ما بفرستید یا از دکمه صورتی ارسال نظر استفاده کنید.
برای بارش برف یه جمله زبانی بگید؟؟
واقعا دستتون درد نکنه خیلی خوب بود
همه ی متن ها عالیییییی بودن دست همگی درد نکنه👌👌👌
عالییییی بودن همه ی متن ها👌👌👌
درختان از خواب بیدار میشوند و زندگی جدید را شروع میکنند
نه نه سرما کوله ی سفیدش را بر میدارد و گریه کنان و بی رمق جای خود را به عمو نوروز میدهد تا چهره ا ی از مهربانی و لطف را نشان شکرگزان بدهد
زمستان دست بلورینش را بر قلب زمین فشردو پس ازبیداری زمین جانی دوباره برزمین حکم فرما شدوبهار نمایانترازهمیشه تابلوی پراز احساس خودرا برزمین نقش بست.
زمستان خرامان خرامان در تاریکی شب میگریست وبهار باشوروشادی به پیشوازمردم عاشق میامد
زمستان نگاهی با لبخند به اخرین دیدارش به بهار کرد و لباسی سبز و پر از گل به مناسبت امدنش داد و رفت …. فاطی
شکفتن بهار کالبد خشکیده برودت را هیچ کرد.
😘
عالی بود 💜💜
✓یخ دل زمین آب شد و بهار سبز و شکوفا شد.
✓زمستان با رفتنش درختان و گیاهان را بیدار کرد تا دوباره رویش کنند.
عالییی👌
خوب بود🌹
زمستان مسافری بود که بلیطش بهار بود
عالی♥
زمستان مسافری بود که بلیطش بهار بود.
زهرا سیلاوی
عالی🌸
عالی بود❤❤❤
ماه نقابی ابری را روی صورت زیبایش کشید .
جمله ای ادبی را به زبانی میشه تبدیل کنید
خورشید طلوع کرد
گل خورشید شکفت ؟؟؟ جوابش چی میشه
جمله ی ادبی یه زبانی
زمستان با رفتنش خورشید را بیدار کرد تانور پر فروغش را بر زمین بپاشد
محمدصفاکر
زمستان خانه سفیدوسرد خود را به بهار رنگی وگرم داد و رفت
عالییییی نوشتی
خیلی خوب نوشتی افرین
عالی بود
فردین کرمیان
زمستان کوله بار غمش را بست و بهار شادی کنان سفره ی رنگارنک خود را بر زمین بهن کرد…فرشته
خورشید با تابیدنش جان برف را گرفت ولیکن جانی دوباره به طبیعت داد.
دستان گرم بهار گریه ی زمستان را پوشاند
دمت گرم دادا…خیلی خوب بود😉
خیللللللیییی عاشق جملت شدم
دوست دارمخیلی
(زمستان همانند خورشیدی خسته که به هنگام غروب با گل های زیبا خداحافظی میکند ، غروب کرد و بهار همانند ماهیهای پرنده ی زیبای مدیترانه طلوع کرد) محمد
بهار و امد و با بوسه ای زمستان را به خواب برد
زیبا بود💫
زمستان از جایش بلند شد بهار را دید که به سمت او می آید خوشحال شد او را در آغوش گرفت و خداحافظی کرد، نیمی از زمین را به او سپرد و رفت
زمستان با گیسوان سپید خود را در خوابی آرام فرو بردو در خواب شاهد آمدن بهار شد
بهار که برمیگردد زمستان لباس سفیدش را در نیاورد و لباس سبز بر تن میکن
خورشید با تابیدنش جان برف را گرفت ولیکن جانی دوباره به طبیعت داد
عالی بودن مرسی
عاشقتم عاشق خودت و متنت
اشک در چشمان زمستان جمع شده و بااندوه به آمدن بهار مینگریست انگاری فهمیده بود که باید جایش را به بهار بدهد.یاسمن
زمستان چون عروسی لباس سفید خود رادر آورد و بهار جایگزینش شد حسین
عروسان درحال رفتن گل ریزان شدند
خیلی خوب نوشتی
عاشق جملت شدم
زمستان کوله ی سرد و سفید خود را جمع کرد و رفت تا بهار جای ان را پر کند
زمستان مانند عروسی غزل خدافظی را خواند تا عروس رنگارنگ بهار خود را نمایان کند
اوا
زمستان برف ریزان رفت و بهار شکوفه ریزان آمد
زمستان در افق محو شد و بهار در معرض دید قرار گرفت یاسی
سوز سرمای زمستان خبر از سودای سلابت سبزه ها میداد
دمت گرم
دیگر وقت ان رسیده بود که درخت عریان زمستان
ابای زمردین بهار را به تن کند
عالی بود
یخ دل زمین آب شد و زمین همچون سنگ سبز رنگ قیمتی درخشید. نیما
زمستان لباس سفیدش را در اورد و بهار لباس سبز را پوشید مرتضی غلامی
گلگونی بودنش نشان از رفع رنگ پریدگی اش میداد…!