انشا پرواز بدون بال صفحه 81 کتاب نگارش نهم در قالب نوشتاری درس ششم

نویسنده

افسوس ک این کنج قفس راه ندارداکنون ک یک پنجره کوتاه نداردپرواز کنم تا ک رها گردم از این غمآخر دل بیچاره ک همراه نداردنفس تنها

نویی

موضوعع خوبیه ولی خیلی کوتاه نوشته بودید انشای معمولی ام انقدر کم نیست

دل شکسته...

خیلی قشنگ بود... 🙂🖤

انشا صفحه ۸۱ کتاب نگارش نهم درس ششم پرواز بدون بال در قالب داستان خاطره گزارش طنز زندگی نامه سفرنامه نامه رسمی غیر رسمی درباره درمورد قالبی برای نوشتن برگزینیم از سایت نکس لود دریافت کنید.

انشا درباره پرواز بدون بال قالب نوشتاری

انشا پرواز بدون بال در قالب نوشتاری دلنوشته یا ادبی

مقدمه : چه پرواز هایی که بدون بال بوده و به سقوط منتهی نشده است… این روزها پرنده ای هستم که با بال شکسته به دنبال جایی برای پناه بردن است…

بدنه : جایی که پناهش باشد جایی که بتواند اندکی را در آن بگذراند جایی که بتواند تکلیف بال شکسته اش را روشن کند… دلگیرم از اینکه کسی نیست تا منه بی بال و پر را همراهی کند تا درمانی باشد بر زخمم و مونسی برای این تنهایی به ماتم نشسته ام… دلم پرواز میخواهد…. اما بدون بال هم مگر میشود؟ دلم اوج گرفتن میخواهد دلم میخواهد بر بلندای آسمان بی پایان خدایم بروم و بنگرم به آنانی که یک روز فکر میکردم غمخوار من هستند اما شکارچی بیش نبودند..

نتیجه گیری : به قول شاعر : دلم پرواز میخواهد ولی در انزوای خویش چه بی پروا نجوا میکنم در شب.

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

پریچهر : موضوع : پرواز بدون بال
قالب : داستان
چقدر زیباست پرواز ، مخصوصا برای منی که آسمان را تنها از این فاصله دیده ام .
علاقه به لمس آسمان و پرواز با پرندگان ، مدت هاست در سرم میرقصد و من را به سوی خود فرا میخواند ، حتی ، در فیلم ها هم دیده ام ، مرد عنکبوتی هم بال نداشت ، اما در آسمان بوده و به همه کمک میکرد ، من هم میخواهم آنطور باشم ، من هم میخواهم پرواز کرده و به آسمان چنگ بزنم .
پشت بام ما ، مطمئنا مرا به آسمان نزدیک تر میکند ، پرواز و اوج گرفتن برایم از آن جا آسان تر است .
چادر گل گلی نماز مادرم را ، از پشت به گردن بسته و دستانم را تکان میدهم و با تکان خوردن چادر مثل بال ، لبخند بر لب هایم میشنیند‌.
بر لب پشتبام ایستاده و چشمانم را میبندم ، زیر لب زمزمه میکنم ، پرندهای زیبا ، آسمان قشنگ ، ابر های نرم ، من دارم می آیم ، و با پرشی بلند و تکان دادن دست هایم….
دیگر چیزی به خاطر نمی آورم ، اما یادم می آید من الان باید بر فراض آسمان ها میرقصیدم ، نه بر آغوش تخت بیمارستان .

میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
مریم 1 سال قبل
0

خیلی خوب بود عالی بود خیلی خیلی ممنون ازشما

نویسنده آینده 2 سال قبل
0

خوبه

از 10بهش3میدهم

ناشناس 2 سال قبل
-1

اره خوبه ولی حتی انشاهای معمولی و ساده من از این بهترن

السا جعفری 2 سال قبل
0

السا جعفری : عااااااااااااااااااااااااااااااااالی بود

نویسنده 2 سال قبل
10

افسوس ک این کنج قفس راه ندارداکنون ک یک پنجره کوتاه نداردپرواز کنم تا ک رها گردم از این غمآخر دل بیچاره ک همراه نداردنفس تنها

3
دل شکسته... 2 سال قبل

خیلی قشنگ بود... 🙂🖤

یه نفری 2 سال قبل
-2

با عرض معذرت این انشا زیاد به موضوع مرتبط نیست البته انشای شما محترم و فقط این نظر منه

یه نفری 2 سال قبل
2

با عرض معذرت این انشا زیاد به موضوع مرتبط نیست البته انشای شما محترم و فقط این نظر منه انشای شما محتوای بسیار قشنگی داره ولی احساس میکنم به موضوع مرتبط نیست

نویی 2 سال قبل
3

موضوعع خوبیه ولی خیلی کوتاه نوشته بودید انشای معمولی ام انقدر کم نیست

نویسنده 2 سال قبل
1

روزمرگی تموم شدنیه

تک ستاره 2 سال قبل
1

برایـ رهاییـ میشهـ انشا هایـ زیباتریـ نوشتـ… بهتر از اینـ همـ میتوانـ نوشتــ

نویسنده 2 سال قبل
2

قالب گزارش

-1
نویسنده آینده 2 سال قبل

آره

برای پاسخ کلیک کنید