جمله زبانی زمستان گذشت و بهار آمد را به نثر ادبی تبدیل کنید صفحه 32 نگارش دوازهم

ناشناس

تصمیم اخر نقاش فصل ها ریختن رنگ بر روری بوم سفید نقاشی اش بود

مهسا

زمستان دست بلورینش را بر قلب زمین فشردو پس ازبیداری زمین جانی دوباره برزمین حکم فرما شدوبهار نمایانترازهمیشه تابلوی پراز احساس خودرا برزمین نقش بست.

Shila moezie

دختر افسرده فصل ها یکرنگی چهره خود را کنار گذاشت و آرایشی از رنگ ها بر چهره اش نشاند

ناشناس

روزهای سردو بی روح زمستان رخت سفید شان همانند عروسی غمگین وناراحت از زمین برداشته و می روند و بهار دامن سبز وگلدارش را با گرمی و مهربانی بر تن سرد وبی روح زمین میکند وشادی وطراوت را به زمین هدیه میدهد

💙Fattemeh

درانتهای کوچه اسفند زمستان چمدان به دست عزم رفتن می کند و بهار بقچهٔ مهر خود را بر زمین میگستراند

جواب فعالیت صفحه ۳۲ کتاب نگارش پایه کلاس دوازدهم جمله زبانی زمستان گذشت و بهار آمد را به نثر ادبی تبدیل کنید از سایت نکس لود دریافت کنید.

جواب فعالیت نگارش دوازدهم

زمستان گذشت و بهار آمد به نثر ادبی بنویسید

زمستان کوله بار سفرش را بست و جایش را به بهار داد.
زمستان خانه اش را تحویل بهار داد و خودش به سفر رفت.
بهار که بر می گردد رمستان خودش می داند که باید برود.
زمستان در ایستگاه زندگی سوار قطار شد و بهار از سفر برگشته بود.

نثر ادبی : خورشد کم رمق و ناتئان انگار دوباره از خواب بیدار شده بود. از خواب زمستانی عمیق و طولانی خورشید دستان پر مهرش را به سمت زمین دراز کرده تا دوباره شکوفه ها و گل ها را به جان زمین بریزد تا بذر سبز تازگی و طراوت به روزگار ببخشد. زمین خودش را آماده کرده است که پذیرای قدوم مهربان و پر برکت بهار باشد. که به شکرانه حضور دوباره بهار فریاد بزند زندگی را دوست دارد.

پریچهر : آسمان کم کم نفس های سرد خود را قطع کرده و با آغوشی باز به سوی گرما رفته و برای زمستان دست خداحافظی تکان میدهد .

زمین ، لباس سفید خود را از تن درآورده و پیراهن های گل دار بهاری بر تن میکند

ناشناس : زمستان مثله خورشیدی در حال غروب غروب کرد و بهار مانند ماهی زیبا طلوع کرد.

نویسنده : در شب برفی در ایستگاه یخ‌بندان زمستان را دیدم که داشت برای رفتنش برف میگریست.

راحله : شبی دیدم زمستان گریه کنان میرود صبح دیدم بهار خنده کنان می آید.

نگین : زمستان زمین را سپید پوش کرده بود و نگاه یخ زده اش را به زمین انداخته بود و بهار آمد و نگاه گرم خود را به زمین سفید پوش انداخت و آن را با نگاهش سبز کرد.

رسول : زمستان دیگر به ایستگاه پایانی رسید و ایستگاه بعدی در خطی دیگر از روزگار عمر ایستگاه بهار است.

مرتضی غلامی : زمستان لباس سفیدش را در اورد و بهار لباس سبز را پوشید.

نیما : یخ دل زمین آب شد و زمین همچون سنگ سبز رنگ قیمتی درخشید.

غریبه : دیگر وقت ان رسیده بود که درخت عریان زمستان ابای زمردین بهار را به تن کند

نویسنده : زمستان کوله ی سرد و سفید خود را جمع کرد و رفت تا بهار جای ان را پر کند.

آوا : زمستان مانند عروسی غزل خدافظی را خواند تا عروس رنگارنگ بهار خود را نمایان کند

حسین : زمستان چون عروسی لباس سفید خود رادر آورد و بهار جایگزینش شد.

نویسنده : اشک در چشمان زمستان جمع شده و بااندوه به آمدن بهار مینگریست انگاری فهمیده بود که باید جایش را به بهار بدهد.

میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
سپیده 1 سال قبل
0

جمله زبانی باد وشاخ وبرگ درختان راتکان می داد

حسین 1 سال قبل
3

زمین زمستان را مانند لباسی سفید و یخ زده در اورد و بهار را مانند دامنی سبز پوشید

Sana 1 سال قبل
2

زمستان باروبندیل خودراحمع میکند و کوچ میکند و بهار بازیباییش جانشینش می شود

Sana 1 سال قبل
4

زمستان باروبندیل خودراحمع میکند و کوچ میکند و بهار بازیباییش جانشینش می شود

نیلوفر آبی 1 سال قبل
0

زمستان گوشه دامن پربرفش را ازسر درختان برگرفت و بهار چارقد گلدارش را برسر آنها کشید.

آدرینا 1 سال قبل
3

زمستان غزل خداحافظی را خواند وبهار از پشت کوه ها سر کشید.

رز سفید 1 سال قبل
1

زمستان واپسین نفسش را کشید و بهار عطر خوش گلها و گیاهان رادرهواپرکرد.

مرتضی 2 سال قبل
0

عالی بود

نویسنده 2 سال قبل
19

زمستان مثله خورشیدی در حال غروب غروب کرد و بهار مانند ماهی زیبا طلوع کرد.Coco

0
سحر. 2 سال قبل

عااااالی😊

مصطفی عرب جعفری 2 سال قبل
22

زمستان رخت بر بست و بهار جامه افکند

نویسنده 2 سال قبل
11

زمستان رخت بر بست و بهار جامه افکندمصطفی عرب جعفری

مصطفی عرب جعفری 2 سال قبل
1

زمستان رخت بر بست و بهار جامه افکندمصطفی عرب جعفری

راحله 2 سال قبل
4

شبی دیدم زمستان گریه کنان میرودصبح دیدم بهار خنده کنان می آید

نویسنده 2 سال قبل
16

شبی دیدم زمستان گریه کنان میرود ،، صبح دیدم بهار خنده کنان می آیدRaheleh

8
Masoomeh 2 سال قبل

خداوند قلم رنگارنگ خود را برسر زمستان بی رنگ کشید و بهار شد

Shila moezie 2 سال قبل
31

دختر افسرده فصل ها یکرنگی چهره خود را کنار گذاشت و آرایشی از رنگ ها بر چهره اش نشاند

1
زمستانی 1 سال قبل

عالی بود

نویسنده 2 سال قبل
7

زمستان زمین را سپید پوش کرده بود و نگاه یخ زده اش را به زمین انداخته بود و بهار آمد و نگاه گرم خود را به زمین سفید پوش انداخت و آن را با نگاهش سبز کردنگین

ناشناس 2 سال قبل
37

تصمیم اخر نقاش فصل ها ریختن رنگ بر روری بوم سفید نقاشی اش بود

2
AmirNaser2001 2 سال قبل

حاجی دمت گرمخیلی خفن نوشتی

نویسنده 2 سال قبل
2

جهان پس از مرگی 3ماه دوباره متولد شد

محمد 2 سال قبل
3

عالی بود ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

سارا 2 سال قبل
2

عالی عزیزم

مهدیه 2 سال قبل
9

فصل هارا ورق بزن با بهارش برقص باتابستانش بچرخ وبا پاییزش عاشقانه قدم بزن بازمستانش بشین.حال وقت رقصیدن است برخیز.

Sogand 2 سال قبل
7

گلگونی بودنش نشان از رفع رنگ پریدگی اش میداد…!

نویسنده 2 سال قبل
10

زمستان لباس سفیدش را در اورد و بهار لباس سبز را پوشید مرتضی غلامی

نویسنده 2 سال قبل
6

یخ دل زمین آب شد و زمین همچون سنگ سبز رنگ قیمتی درخشید. نیما

غریبه 2 سال قبل
12

دیگر وقت ان رسیده بود که درخت عریان زمستانابای زمردین بهار را به تن کند

2
ناشناس 2 سال قبل

عالی بود

غریبه 2 سال قبل
20

سوز سرمای زمستان خبر از سودای سلابت سبزه ها میداد

0
امیرحسین 2 سال قبل

دمت گرم

نویسنده 2 سال قبل
13

زمستان در افق محو شد و بهار در معرض دید قرار گرفت یاسی

هاجر 2 سال قبل
6

زمستان برف ریزان رفت و بهار شکوفه ریزان آمد

نویسنده 2 سال قبل
3

زمستان کوله ی سرد و سفید خود را جمع کرد و رفت تا بهار جای ان را پر کند

معصومه 2 سال قبل
12

عروسان درحال رفتن گل ریزان شدند

0
محمدعلی کمالی 2 سال قبل

خیلی خوب نوشتیعاشق جملت شدم

نویسنده 2 سال قبل
5

زمستان چون عروسی لباس سفید خود رادر آورد و بهار جایگزینش شد حسین

نویسنده 2 سال قبل
0

اشک در چشمان زمستان جمع شده و بااندوه به آمدن بهار مینگریست انگاری فهمیده بود که باید جایش را به بهار بدهد.یاسمن

علیرضا صادقی 2 سال قبل
3

عاشقتم عاشق خودت و متنت

نیلوفر 2 سال قبل
1

عالی بودن مرسی

نویسنده 2 سال قبل
3

بهار که برمیگردد زمستان لباس سفیدش را در نیاورد و لباس سبز بر تن میکن

4
شکیلا 2 سال قبل

خورشید با تابیدنش جان برف را گرفت ولیکن جانی دوباره به طبیعت داد

ن 2 سال قبل
7

زمستان با گیسوان سپید خود را در خوابی آرام فرو بردو در خواب شاهد آمدن بهار شد

نویسنده 2 سال قبل
5

زمستان از جایش بلند شد بهار را دید که به سمت او می آید خوشحال شد او را در آغوش گرفت و خداحافظی کرد، نیمی از زمین را به او سپرد و رفت

نویسنده 2 سال قبل
5

بهار و امد و با بوسه ای زمستان را به خواب برد

نویسنده 2 سال قبل
-1

(زمستان همانند خورشیدی خسته که به هنگام غروب با گل های زیبا خداحافظی میکند ، غروب کرد و بهار همانند ماهیهای پرنده ی زیبای مدیترانه طلوع کرد) محمد

لاله 2 سال قبل
19

دستان گرم بهار گریه ی زمستان را پوشاند

8
محمدعلی کمالی 2 سال قبل

خیللللللیییی عاشق جملت شدمدوست دارمخیلی

1
ROYA 2 سال قبل

دمت گرم دادا…خیلی خوب بود😉

نویسنده 2 سال قبل
10

خورشید با تابیدنش جان برف را گرفت ولیکن جانی دوباره به طبیعت داد.

نویسنده 2 سال قبل
7

زمستان کوله بار غمش را بست و بهار شادی کنان سفره ی رنگارنک خود را بر زمین بهن کرد…فرشته

عالی 2 سال قبل
-1

فردین کرمیان

نویسنده 2 سال قبل
4

محمدصفاکرزمستان خانه سفیدوسرد خود را به بهار رنگی وگرم داد و رفت

1
فرشته کمالی 2 سال قبل

عالی بود

0
مریم 2 سال قبل

خیلی خوب نوشتی افرین

-1
محمدعلی 2 سال قبل

عالییییی نوشتی

نویسنده 2 سال قبل
1

گل خورشید شکفت ؟؟؟ جوابش چی میشهجمله ی ادبی یه زبانی

Maedeh 2 سال قبل
3

ماه نقابی ابری را روی صورت زیبایش کشید .جمله ای ادبی را به زبانی میشه تبدیل کنید

0
Vhd 2 سال قبل

خورشید طلوع کرد

نویسنده 2 سال قبل
7

زمستان مسافری بود که بلیطش بهار بود.زهرا سیلاوی

1
ماعده 2 سال قبل

عالی بود❤❤❤

1
فاطمه 2 سال قبل

عالی🌸

1
محمد رضا عالی بود 2 سال قبل

زمستان گذشت و بهار آمد

مریم 2 سال قبل
1

عالی♥

سارا 2 سال قبل
2

خوب بود🌹

مژگان 2 سال قبل
5

عالییی👌

0
نااناذ 2 سال قبل

واقعا دختر

لیلا 2 سال قبل
7

عالی بود 💜💜

عبدالقیوم 2 سال قبل
0

😘

Reza 2 سال قبل
6

شکفتن بهار کالبد خشکیده برودت را هیچ کرد.

3
Katrin 2 سال قبل

عالیه💜

5
M 2 سال قبل

خیلی مچکرم از کمک هاتون

نویسنده 2 سال قبل
17

زمستان نگاهی با لبخند به اخرین دیدارش به بهار کرد و لباسی سبز و پر از گل به مناسبت امدنش داد و رفت …. فاطی

ماهان 2 سال قبل
12

زمستان خرامان خرامان در تاریکی شب میگریست وبهار باشوروشادی به پیشوازمردم عاشق میامد

مهسا 2 سال قبل
32

زمستان دست بلورینش را بر قلب زمین فشردو پس ازبیداری زمین جانی دوباره برزمین حکم فرما شدوبهار نمایانترازهمیشه تابلوی پراز احساس خودرا برزمین نقش بست.

کیمیا 2 سال قبل
21

نه نه سرما کوله ی سفیدش را بر میدارد و گریه کنان و بی رمق جای خود را به عمو نوروز میدهد تا چهره ا ی از مهربانی و لطف را نشان شکرگزان بدهد

1
اعغ 2 سال قبل

اره اره

ناشناس 2 سال قبل
5

درختان از خواب بیدار میشوند و زندگی جدید را شروع میکنند

Nesar 2 سال قبل
2

عالییییی بودن همه ی متن ها👌👌👌

ناشناس 2 سال قبل
6

واقعا دستتون درد نکنه خیلی خوب بود

ناشناس 2 سال قبل
24

روزهای سردو بی روح زمستان رخت سفید شان همانند عروسی غمگین وناراحت از زمین برداشته و می روند و بهار دامن سبز وگلدارش را با گرمی و مهربانی بر تن سرد وبی روح زمین میکند وشادی وطراوت را به زمین هدیه میدهد

علی 2 سال قبل
7

زمستان دیگر به خط اخر رسیدبهار سر اغاز زندگی شد

💙Fattemeh 2 سال قبل
23

درانتهای کوچه اسفند زمستان چمدان به دست عزم رفتن می کند و بهار بقچهٔ مهر خود را بر زمین میگستراند

M 2 سال قبل
1

خیلی مطالبوت مفهومی بود 💥

ناشناس 2 سال قبل
1

عالی بود

ناشناس 2 سال قبل
0

عالی

mastore 2 سال قبل
2

خرس ها هشیار شدند که گویا بانگ هزاردستان آمد.

علی 2 سال قبل
5

زمستان به پایان خط رسید و بهار سر خط زندگی شد

‌narges 2 سال قبل
6

بلند شد ولباسش را تکاند واماده رفتن شد دلگیر شدم زیپ کیفش را باز کرد و باقی مانده ی دونه های برف را داخلش ریخت سرمای دم غروب والتیامش با چای داغ را هم در کیفش جای داد به او گفتم میروی گفت آری اما بعد من بهار میآید بهاری که شروعش سال جدید وسرسبزی است بهاری که بوی نویی میدهد و همه چیز را نو میکند حتی حال و احوالمان

درسا 2 سال قبل
10

شیفت کاری زمستان ک ب پایان رسید شجاعانه جای خود را با بهار عوض کرد

... 2 سال قبل
3

زمستان بار سفر بست و بهار رخ نمود.

n 2 سال قبل
2

زمین چادر سفیدش را از سر برداشت و چادر سبز خود را به سر کرد .

معصومه 2 سال قبل
1

زمستان سلانه سلانه به ایستگاه قطار می رود زیرا زمان سفر فرار رسیده است و میزبانی دنیا را به بهار می سپارد.

برای پاسخ کلیک کنید