بازآفرینی کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد انشا ضرب المثل داستان صفحه 44 نگارش نهم

نویسنده

خلاصه تر شود

ناشناس

خلاصه ترش کنید چه خبره

نویسنده

خلاصه تر بنویسید

آرزو

ولی لطفا یکم مختصر تر بنویسید بهتر هم میشن

dorsa;;;;

معلم میفهمه |:

دانلود انشا صفحه ۴۴ کتاب نگارش پایه نهم ضرب المثل بازآفرینی معنی کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد داستان مثل نویسی مفهوم کوتاه درباره درمورد با موضوع از سایت نکس لود دریافت کنید.

جواب مثل نویسی نگارش نهم

بازآفرینی مثل کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد

یکی بود یکی نبود، در این روزگار ناسازگار و نامراد، دو بازرگان کهنه کار و سرد و گرم چشیده بودند که همکاری و دوستی آنها بین مردم ضرب المثل بود. اسم یکی از آنها شنبه بود و دیگری جمعه نام داشت. روزی شنبه همه ی دارایی اش را به کالا تبدیل و بار کشتی کرد تا در سرزمین های دور بفروشد و سود زیادی نصیبش شود. از قضا، طوفان درگرفت و کشتی شنبه به همراه دارایی اش از بین رفت و او مفلس و بیچاره شد. نزد دوستش جمعه آمد و از او خواست تا مبلغی را به او قرض بدهد تا دوباره بتواند به تجارت بپردازد، اما جمعه در پاسخ به او گفت که اگر تاجر بودی، همه ی دارایی خود را جمع نمی کردی که به یک باره آن را از دست بدهی و شنبه را از خود دور کرد.

مدتی بدین منوال گذشت. شنبه از آنجایی که مرد با تجربه ای بود، به هر زحمتی که بود، مقام و شوکت پیشین خود را بازیافت. روزی چمعه نادم و دلخسته پیش شنبه آمد و گفت «پس از بیرون کردن تو، دزد به انبار من دستبرد زد و الان چیزی ندارم، به جز حسرت و ندامت و از تو کمک می خواهم. » شنبه گفت: «شنبه به جمعه نمی رسد، همان گونه که کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد»

دانلود انشاء درباره کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد

این ضرب المثل را معمولا زمانی به کار می بریم که فردی در مقابل ما عملی را با بی انصافی و ناجوانمردی انجام می دهد، اتفاقا زمانی می رسد که فردی که در حقش این رفتار ناروا انجام شده، می تواند در مقام جبران و یا تلافی آن رفتار با طرف مقابل بر بیاید. در این زمان است که پس از اعتراض طرف مقابل می گویند که کوه به کوه نمی رسه، ولی آدم به آدم می رسه. در واقع می توانیم این طور بگوییم که این ضرب المثل به نوعی اشاره به این دارد که از هر دستی که بدهی از همان دست هم می گیری. اینکه در برابر دیگران هر طوری که رفتار کنی، همانطور هم جواب می گیری. اما داستان این ضرب المثل طبق آنچه که حسن ذوالفقاری در کتاب «داستان های امثال» آورده این است که… در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود، «بالا کوه» و «پایین کوه». از میانه آن دو کوه چشمه ای روان بود که به هر دو آبادی می رفت و زمین های آن ها را سیراب می کرد. این ماجرا ادامه داشت تا اینکه ارباب ده «بالا کوه» تصمیم می گیرد، برای به دست آوردن زمین های ده پایین و البته سلطه به مردم آن، راه چشمه را به پایین کوه ببندد.

با این اتفاق زمین های ده پایین کم کم خشک شدند و مردم به نشانه اعتراض همراه با کدخدا به ده «بالا کوه» رفتند؛ اما ارباب آن ده در جواب این اعتراض ها گفت یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت! مردم ده پایین از این پیشنهاد و این حرف ناراحت شدند، چند روزی گذشت تا اینکه تصمیمی گرفتند. به پیشنهاد کدخدای ده، بیل و کلنگ را برداشتند و زمین را کندند و قنات حفر کردند. با این کار آب چشمه دوباره به زمین های آن ها راه پیدا کرد و کم کم چشمه بالا کوه خشک شد. خبر به ارباب بالاکوه رسید. چاره ای جز تسلیم ندید. به ده پایین رفت و گفت: شما با این کار چشمه ما را خشک کردید. اگر می توانید سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگرداند. کدخدای ده پایین گفت: اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمی رسد. تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد اما آدم به آدم می رسد.

انشا درباره کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد سفر فامیل ما به اروپا تموم میشه و برمیگرده به ایران و این جریان رو برای همسرش تعریف میکنه این خانم هم که سرش درد می کنه برای این کارها میگه حتما یه چیزی هست. شما حتما با هم تلپاتی دارید که این خانم اومده و اینجوری باهات صحبت کرده و شوهرش هم گفته که خیلی شبیه پسر مری هستی. تا اینکه چند روز بعد ایمیلی از خانم مری دریافت می کنند که : من با مدرسه شبانه روزی انگلیس تماس گرفتم و اونها به من گفتند که محل تولد من جایی تو خاور میانه هست و وقتی اصرار کردم که محل دقیق رو به من بگن گفتند که پدر من یک ایرانی بوده. ّ خوندن این ایمیل برای آقای فامیل ما خیلی جالب بوده و حتی یک اپسیلون هم فکر نکرده بود که این خانم قصد بدی از این کار داشته باشه و مثلا بخواد از این آقا پولی بگیره یا. خانم مری هم که بی طاقت شده به انگلستان سفر می کنه، چون با مکاتبات تلفنی نتونسته بوده اطلاعات کافی به دست بیاره، سالها از اون موقعی که اون به مدرسه می رفته گذشته بوده و کارکنان جدید مدرسه اطلاعات چندانی نداشتند.

وقتی به در مدرسه می رسه قلبش تند می زده و با خوش فکر می کنه آیا امکان داره که بعد از سالها و در میانسالی خودش، خانوادش رو پیدا کنه ؟! با کارکنان مدرسه صحبت می کنه و ازشون اسم پدرش رو می پرسه. خانم مری در آستانه شصت سالگی بوده و احتمال اینکه پدرش هنوز زنده باشه خیلی کمه، بنابراین مدرسه الان می تونه این راز سر به مهر رو باز کنه و اسم واقعی پدر مری رو بهش بگه. کارکنان مدرسه که از شنیدن داستان خانم مری واقعا تعجب می کنند و در عین حال مشتاق به کمک کردن بهش میشن اسناد قدیمی رو در میارن و خوشبختانه اسم واقعی پدرش رو بهش میگن و خانم مری از همون انگلیس یک ایمیل به آقای فامیل ما میده و اسم و مشخصات پدرش رو براش می نویسه. و البته با خبر میشه که پدرش سالهاست که فوت کرده. ایمیل به دست آقای فامیل میرسه، اسم رو سالهای خیلی دور شنیده، اون موقع که پسربچه کوچیکی بوده، اون موقع که عمه اش در امریکا در آستانه جدایی از همسرش بوده، بعد از طلاق عمه، مژده دختر بزرگتر پیش مادرش می مونه و مریم دختر کوچیکتر با پدرش به انگلیس میره.

سالها از شوهر عمه و مریم خبری نبوده، تا اینکه بعد از بیست سال متوجه میشن که شوهر عمه در تصادف رانندگی از دنیا رفته و محل زندگی مریم هم با فوت اون برای همیشه گم شده بوده. آقای فامیل ما با اولین پرواز به پاریس میره تا دختر عمه ای رو در آغوش بگیره که تنها با تکیه به حس غریزه و علاقه خونی، اون سر دنیا تو یه پارکی نزدیک ایستگاه قطار پاریس پسر دایی خودش رو شناخت. بعد از سفر پسر دایی به پاریس، دختر عمه به ایران اومد و دایی و بقیه بستگان خودش رو ملاقات کرد، اما متاسفانه مادرو خواهرش سالهای قبل در امریکا فوت شده بودند. مریم هر سال برای دایی و پسر دایی کارت تبریک می فرسته و با اینکه تو فرانسه وضع مالی چندان خوبی هم نداره همیشه هر سال عید نوروز برای همه کادوهای عالی از مزونها و عطره فروشیهای معروف شانزه لیزه می فرسته، می خواد به جای همه کادوهایی که تو شصت سال قبلی می تونسته برای فامیلش بخره ولی نخریده همه رو یک جا بخره. دنیا دنیای کوچیکیه، این داستان تو فامیل ما واقعا اتفاق افتاد، داستانی که عین فیلمها می مونه و باورش برای هر کسی راحت نیست. اینجاست که میگن کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه.

داستان ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد

این ضرب المثل را معمولا زمانی به کار می بریم که فردی در مقابل ما عملی را با بی انصافی و ناجوانمردی انجام می دهد، اتفاقا زمانی می رسد که فردی که در حقش این رفتار ناروا انجام شده، می تواند در مقام جبران و یا تلافی آن رفتار با طرف مقابل بر بیاید. در این زمان است که پس از اعتراض طرف مقابل می گویند که کوه به کوه نمی رسه، ولی آدم به آدم می رسه. در واقع می توانیم این طور بگوییم که این ضرب المثل به نوعی اشاره به این دارد که از هر دستی که بدهی از همان دست هم می گیری. اینکه در برابر دیگران هر طوری که رفتار کنی، همانطور هم جواب می گیری.

اما داستان این ضرب المثل طبق آنچه که حسن ذوالفقاری در کتاب «داستان های امثال» آورده این است که. . . . . . . در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود، «بالا کوه« و «پایین کوه». از میانه آن دو کوه چشمه ای روان بود که به هر دو آبادی می رفت و زمین های آن ها را سیراب می کرد. این ماجرا ادامه داشت تا اینکه ارباب ده «بالا کوه» تصمیم می گیرد، برای به دست آوردن زمین های ده پایین و البته سلطه به مردم آن، راه چشمه را به پایین کوه ببندد. با این اتفاق زمین های ده پایین کم کم خشک شدند و مردم به نشانه اعتراض همراه با کدخدا به ده «بالا کوه» رفتند؛ اما ارباب آن ده در جواب این اعتراض ها گفت یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت.

این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت! مردم ده پایین از این پیشنهاد و این حرف ناراحت شدند، چند روزی گذشت تا اینکه تصمیمی گرفتند. به پیشنهاد کدخدای ده، بیل و کلنگ را برداشتند و زمین را کندند و قنات حفر کردند. با این کار آب چشمه دوباره به زمین های آن ها راه پیدا کرد و کم کم چشمه بالا کوه خشک شد. خبر به ارباب بالاکوه رسید. چاره ای جز تسلیم ندید. به ده پایین رفت و گفت: شما با این کار چشمه ما را خشک کردید. اگر می توانید سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگرداند. کدخدای ده پایین گفت: اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمی رسد. تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد اما آدم به آدم می رسد.

انشا در مورد کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد

می دونم چرا کوه به کوه نمی رسه! چون کوه ها دل ندارن! شاید هم دارند، ولی سنگی و فوق العاده سنگین، با این دل پُری که از هم دارند، احتمالاً به هم نمی رسن! شاید منظور از این ضرب المثل اینه که دو تا آدم وقتی مثل کوه دل هاشون از هم پر باشه، و سنگین هم باشه، پس به هم نمی رسن، ولی آدم های معمولی با دل های غیر سنگی به هم می رسن! کوه مظهر غرور هم هست، می تونه این طور هم معنی بده که دو تا آدم مغرور نمی تونن با هم باشن. فکر می کنیدکوه ها به هم می رسن؟ ممکنه رانش زمین بتونه اون ها رو به هم نزدیک کنه؛ ولی یک قسمت هایی هم خراب می شه.

اگر دو تا کوه با دل غیر سنگی و سرسبز بخوان به هم برسن، این وسط تعدادی درخت و جاده و غیره باید از بین بره؛ بی چاره کوه ها! ولی نباید ناراحت باشند همیشه یک راهی هست که می شه کوه ها رو به هم وصل کرد! این رسیدن ممکنه براشون درد آور باشه! اگر قسمتی از کوه ها رو منفجر کنند و جاده درست کنند، با این که خودشون به هم نمی رسن ولی راهشون به هم می رسه. راه آسون تری هم وجود داره، مثلاً بین اون ها پل درست بشه. فکر می کنم این ضرب المثل در مورد چهار تا آدم باشه، دو تا شون که به هم می رسن! و دو تا شون چون کوه شدن، به هم نمی رسن. بنابراین: اگر کسی می خواد کوه باشه، حتماً یک راهی رو بذاره برای رسیدن به یک کوه دیگه، حتی اگر اون راه یک پل خیلی کوچیک باشه.

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

پریچهر : دنیا با تمام بزرگی اش آنقدر کوچک است که در آن دو نفر که یکی بدی کرده و دیگری بدی دیده بالاخره در راه هم قرار میگیرند و با هم روبرو خواهند شد و کسی که بدی کرده به سزای عملش رسیده و شرمنده و پشیمان خواهد شد.
این ضرب المثل به نوعی اشاره به این دارد که از هر دستی که بدهی از همان دست هم می گیری. اینکه در برابر دیگران هر طوری که رفتار کنی، همانطور هم جواب می گیری.
کوه ها به هم نخواهند رسید اما انسان هایی که در حق یکدیگر نیکی یا بدی می کنند روزی دوباره روبروی هم قرار خواهند گرفت و آن زمان است که ممکن است خوبی یکدیگر را جبران کنند یا بدی ای که در حق شان شده را تلافی.
انسان ها یک روز جایی باز به همدیگر می رسند و به جبران گذشته می پردازند، آن ها در این روز جوانمردی را با جوانمردی پاسخ خواهند گفت، و بی انصافی و رفتار ناروا را با همان رفتار.

پریچهر : در روزگاران قدیم ، دو بازرگان کهنه کار و با تجربه با نام محمد و نقی زندگی می کردند که همکاری و رفاقت آن ها ، میان مردم شهر زبانزد همگان بود.
روزی از روز ها محمد تصمیم گرفت تا تمام دارایی اش را بفروشد و به کالا تبدیل کند . او برای فروش کالا ها ، کالاها را بار کشتی کرد تا در سرزمین های دور افتاده بفروشد . از این راه می توانست سود زیادی را بدست آورد ولی در یکی از این روز ها طوفان سختی وزید و کشتی محمد با همه دارایی اش از بین رفت و او بسیار فقیر و بی چیز شد .
محمد که از نتوانسته بود کمکی از اطرافیانش بگیرد ، با امید یاری بهترین دوستش ، نزد نقی رفت و از او درخواست کرد مبلغی را به او قرض بدهد تا او دوباره بتواند به تجارت بپردازد . اما نقی در پاسخ به محمد گفت : اگر با عقل بودی ، همه مال و منان خود را با کشتی نمی فرستادی و او را از خود راند.
مدتی بدین ترتیب گذشت ولی از آنجا که محمد مردی کاربلد و تلاشگر بود ، به هر زحمتی که بود ، با گذشت زمان تمام اموال از دسته رفته خود را بازیافت و به همان ثروت دوران پیشین رسید.
روزی از روز ها نقی با شرمساری و پشیمانی نزد محمد آمد و گفت : پس از بیرون کردن تو ، دزد به انبار من دستبرد زد . حال چیزی ندارم به جز حسرت و پشیمانی و از تو کمک می خواهم.
محمد هم در پاسخ گفت : کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد.

علیرضا زارعی : در زمان‌های قدیم، دو روستا در نزدیکی هم وجود داشته است که هر کدام در دامنه‌ی کوهی قرار داشتند و به نام‌های بالاکوه و پایین کوه معروف بودند. گفته می‌شود که چشمه‌ی آب خنکی، روستای بالاکوه را سیراب می‌کرد و به روستای پایین‌کوه ختم می‌شد. این چشمه آب مزارع کشاورزی هر دو دهکده را سیراب می‌کرد و از اهمیت بالایی برخوردار بود. یک روز حاکم روستای بالا کوه تصمیم می‌گیرد اراضی دهکده‌ی پایین کوه را در اختیار خودش بگیرد.
جلسه‌ای ترتیب می‌دهد و همه‌ی مردم روستا را دعوت می‌کند و با صدایی رسا به آنها می‌گوید که این چشمه داخل دهکده‌ی ما قرار دارد و دلیلی ندارد که ما آب را به صورت رایگان در اختیار روستای پایین‌کوه قرار دهیم! مردم هم با حرف‌های او موافقت کردند و تصمیم گرفتند که مسیر آب را به دهکده‌ی پایین‌کوه ببندند.
کوه به کوه نمی رسه
چند روز بعد، اهالی روستای پایین کوه متوجه شدند که حاکم دهکده‌ی بالا کوه، جلوی مسیر آب را بسته است و آب به سمت روستایشان نمی‌آید. این خبر را به حاکمشان گزارش دادند و به همراه او به روستای بالا کوه رفتند و از او خواستند که از ورود آب به روستایشان جلوگیری نکند. کدخدای روستای بالا‌کوه به خواسته‌ی آن‌ها توجهی نکرد و به آن‌ها گفت که اگر می‌خواهید آب را بر شما مسدود نکنم باید زیر دست من باشید، وگرنه به همین منوال از رسیدن آب به روستای شما جلوگیری خواهم کرد و باید قبول کنید روستای بالا کوه حاکم شما است و شما باید از من اطاعت کنید و این دو کوه هیچ زمانی به هم نخواهند رسید. اهالی دهکده‌ی پایین کوه وقتی سخنان حاکم بالا کوه را شنیدند، عصبانی شدند و به دهکده‌ی خود بازگشتند.
مدتی از این جریان گذشت و روزی حاکم پایین‌کوه برای حل این مشکل راهی را پیدا کرد و دستور داد تعدادی چاه درست کنند. مردم روستا هم از فرمان او اطاعت کرده و چندین قنات حفر کردند. بعد از چند روز کار چاه‌ها به اتمام رسید و باز هم آب وارد روستایشان شد و خوشحالی را به اهالی آنجا هدیه داد. وجود این قنات‌ها باعث شد چشمه‌ی روستای بالا‌کوه به مرور زمان خشک شود. مردم بالا‌کوه، هم متوجه خشک شدن چشمه و هم ساختن قنات‌های متعدد در سرتاسر ده پایین‌کوه شدند و به کدخدایشان اطلاع دادند.
حاکم بالا‌کوه که راهی جز تسلیم شدن نداشت به دهکده‌ی پایین کوه رفت و به ارباب آنجا گفت ساختن قنات باعث شده چشمه‌ی آب روستای ما خشک شود و مردم ما به شدت از بی‌آبی رنج می‌برند. از شما خواهش می‌کنم اجازه بدهید از آب چاه‌های شما استفاده کنیم.
کوه به کوه نمیرسه
حاکم پایین کوه نیش‌خندی زد و به او گفت این خواسته‌ی شما نشدنی است و آب از پایین به سمت بالا حرکت نمی‌کند و اگر یادت باشد گفتی کوه به کوه نمی‌رسد. حق با تو بود و این دو کوه هرگز به هم نمی‌رسند، ولی آدم به آدم می‌رسد.

از آن زمان تا به امروز اگر کسی در حق کسی نامردی کند، این ضرب‌المثل را برایش به کار می‌برند
کوه به کوه نمی‌رسد ولی آدم به آدم می‌رسد.

میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
نازی 2 سال قبل
0

خیلی خوب ❤

یه بنده خدا 2 سال قبل
50

والا داشتم انشامو میخوندم همه میگفتن انشات شبیه انشای منه خلاصه یه چند تا داد و نصیحت از معلم شنیدیم💔

نتیجه : مثل آدم بشینید خودتون انشا بنویسید

26
یه بنده خدا 2 سال قبل

😂😂🤣✅

نیلوفر 2 سال قبل
4

عالی

ناشناس 2 سال قبل
30

یکم کوتاه تر باشه

ناشناس 2 سال قبل
2

من که راضی ام ممنون

ناشناس 2 سال قبل
30

یکم خلاصه باشه بهتره

رستا 2 سال قبل
27

خلاصه ترش کنین چخبرع

ناشناس 2 سال قبل
31

خلاصه‌ترش‌کنید‌‌

24
؟ 2 سال قبل

چشم

سارا 3 سال قبل
25

چ خبره .یکم کوتاه‌ترش میکردین. جنگ جهانی ک نمیشد .

والا.مگ تحقیقه

10
Babo_plang 2 سال قبل

سلام حالا کسی که اجبارت نکرده برو سایت های دیگه🙂

میلاد 3 سال قبل
50

گفته بود که انشا بنویسید نه اینکه توضیح دهید ولی ممنون

28
محدس 3 سال قبل

درد خخخخخ😂😂😂😂😂😂

nadia 3 سال قبل
48

معلما نمیفهمن از سایت بنویسیم؟🤔🤨

23
ELX 2 سال قبل

اگه معلمت نفهم باشه نمیفهمه🤣

28
ناشناس 3 سال قبل

چرا میفهمن ماله ماکه کتابارو میبره خونه

آرزو 3 سال قبل
66

ولی لطفا یکم مختصر تر بنویسید بهتر هم میشن

آرزو 3 سال قبل
33

ولی لطفا یکم مختصر تر بنویسید. بهتر هم میشن ممنون از شما👏

5
مرسی ازین نوشتن 2 سال قبل

مرسی

آرزو 3 سال قبل
42

منم با نظرت موافقم

امیر 3 سال قبل
52

گفته باز افرینی کنید

dorsa;;;; 3 سال قبل
63

معلم میفهمه |:

28
سارا 3 سال قبل

معلم ن تنها میفهمه بلکه برامون منفی هم میزاره.

45
M 3 سال قبل

اره دقیقا

نویسنده 3 سال قبل
24

اره دقیقا

نویسنده 3 سال قبل
74

خلاصه تر بنویسید

نویسنده 3 سال قبل
91

خلاصه تر شود

ناشناس 3 سال قبل
75

خلاصه ترش کنید چه خبره

رابیا 3 سال قبل
53

یکم خلاصه تر کنین چه خبره انگار مقالس

ناشناس 3 سال قبل
2

پشمام چه خبرهما یه معلم افلیج دارم که نمیفهمه خوش به حال خودن😋😋😋

ناشناس 3 سال قبل
7

ممنون ازتون خیلی خوب بود ولی چرا انقدر زیاره🤔🤔

ناشناس 3 سال قبل
4

خوب عالی ولی خیلی زیاد بود پشمام😉😉

نویسنده 3 سال قبل
1

کوه به کوه نمیرسد،آدم به آدم می رسد

محمد صدرا مختاری 3 سال قبل
11

لطفاً انشا را با متن کم تر بگذارید.

اسرا 3 سال قبل
9

موافقم

ناشناس 3 سال قبل
6

لطفا یکم خلاصه تر بنویسید با تشکر

اره زود میفهمن🙄 3 سال قبل
13

لطفا خلاصه بنویسد 😊

نگین 3 سال قبل
13

خیلی طولانیه صدرصد دبیر می فهمه که از گوگل نوشتیم🥺 کاش یه ذره کمترش میکردین بهتر بود🌹

ناشناس 3 سال قبل
7

عا کپی نکنید میفهمن🤣

Sad 3 سال قبل
1

عا ننویسید میفهمن

ناشناس 3 سال قبل
11

خلاصه تر باشه

نویسنده 3 سال قبل
7

😐😑خلاصه تر

ناشناس 3 سال قبل
5

واه ده تا دفتر پر شد چ خبره

امید 3 سال قبل
2

بله خلاصه اش کنید

چان اون وو 3 سال قبل
9

یکم مختصر باشه بهتره⁦◉‿◉⁩

Perhd 3 سال قبل
10

خوبه ولی یکم خلاصه اش میکردی بهتر بود

-1
ناشناس 3 سال قبل

عالیه مرسی 🌹🌹

برای پاسخ کلیک کنید