یکی از هنرمندان معاصر مورد علاقه خود را در هر رشته ای به جز عکاسی صفحه 69 فرهنگ و هنر نهم

جواب تجربه های بیشتر صفحه ۶۹ کتاب فرهنگ و هنر پایه نهم یکی از هنرمندان معاصر مورد علاقه خود را در هر رشته ای به جز عکاسی از سایت نکس لود دریافت کنید.

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

مهدی : نمیدونم کاش بچه ها جواب رو بفرستن.

یکی از مسیر های عبور و مرور خودروها می باشد ؟ بازی خواستگاری جواب پاسخ

جواب و پاسخ به سوال پرسش بازی خواستگاری یکی از مسیر های عبور و مرور خودروها می باشد ؟ بازی موبایل از سایت نکس لود دریافت کنید.

یکی از مسیر های عبور و مرور خودروها می باشد ؟

با سلام خدمت همه عزیزانی که برای پیدا کردن جواب و پاسخ به سوال بازی خواستگاری با عنوان یکی از مسیر های عبور و مرور خودروها می باشد وارد این سایت شده اید جواب این سوال بازی خواستگاری را پیدا کردیم و پاسخ این سوال اتوبان است. شما با وارد کردن حروف اتوبان میتوانید وارد مرحله بعدی بازی خواستگاری شوید.

یکی از حکایت هایی را که تا به حال شنیده اید به زبان ساده بنویسید صفحه 97 نگارش ششم دبستان

صفحه ۹۷ کتاب نگارش ششم دبستان ابتدایی یکی از حکایت هایی را که تا به حال شنیده اید به زبان ساده بنویسید از سایت نکس لود دریافت کنید.

جواب فعالیت نگارش ششم دبستان

یکی از حکایت های که تابحال شنیده اید بنویسید

با سلام خدمت شما دوستان عزیز در این مطلب قرار است که با کمک شما عزیزان یکی از حکایت های را که تا به حال شنیده اید را به زبان ساده بنویسیم شما دوستان عزیز اگر برای ما جواب را در پایین همین صفحه در بخش نظرات بفرستید ما همراه با اسم شما جواب شما را در این مطلب قرار خواهیم داد و بقیه دوستان نیز از اطلاعات شما خواهند توانست استفاده کنند منتظر نظرات و جواب های شما عزیزان هستیم.

جواب بچه ها در نظرات پایین صفحه

محمد : مردی در صحرا بدنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر با هوشی برخورد . سراغ شتر را از او گرفت . پسر گفت : شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله . پسر پرسید : آیا یک طرف بار شیرین و طرف دیگرش ترش بود ؟ مرد گفت : بله . حالا بگو شتر کجاست ؟ ‌پسر گفت من شتری ندیدم . مرد ناراحت شد و فکر کرد که شاید این پسر بلائی سر شتر او آورده و پسرک را نزد قاضی برد و ماجرا را برای قاضی تعریف کرد . قاضی از پسر پرسید . اگر تو شتر را ندیدی چطور مشخصات او را درست داده ای ؟ پسرک گفت : در راه ، روی خاک اثر پای شتری دیدم که فقط سبزه‌های یک طرف را خورده بود . فهمیدم که شاید شتر یک چشمش کور بود . بعد دیدم در یک طرف راه مگس بیشتر است و یک طرف دیگر پشه بیشتر است. و چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی را نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است . قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت : درست است که تو بی گناهی ولی زبانت باعث دردسرت شد . پس از این به بعد شتر دیدی ، ندیدی !! این مثل هنگامی کاربرد دارد که پرحرفی باعث دردسر می شود . آسودگی در کم گفتن است و چکار داری که دخالت کنی ، شتر دیدی ندیدی و خلاص .

نویسنده : روزی دختری بود که در صحرا راه میرفت ان هم با پای برهنه با چند چوب در دستش نزدیک شب بود همه جا را سکوت فرا گرفته بود. در ان نزدیکی یک اتش را دید جوری که پاهایش زودتر از خودش حرکت کرد و رفت به سوی آتش و خودش را گرم کرد و بعد از چند ساعتی به خانه رفت.

ناشناس : دو تا برادر بودن که یکیشون به پادشاه خدمت میکرد و دیگری با زور بازویش آهن داغ میکرد و از این راه پول در می اورد.روزی این دو باهم مشغول بحث کردن بودند که تو چرا خدمت نمیکنی و تو چرا آهن هفته نمیکنی.در این زمان بود که برادری که آهن داغ میکرد گفت:آهن داغ کردن بهتر از دلیل شدن نزد پادشاه است.برادری که خدمت میکرد گفت:عمر من به خاطر اینکه در تابستان و زمستان چه بخوریم و چه بپوشم هدر رفت،باید با زور بازوی خودم نان بخورم .
امید وارم کمکی بهتان کرده باشم.🌸.

نرگس : آگاه باش که انسان ها از 3 دسته تشکیل می‌شوند. بعضی همانند غذا هستند که برای ادامه زندگی به آنها نیاز داریم. بعضی دیگر مانن دارو هستند که هر وقت دچار مشکل می‌شویم، به کمک ما می آیند و مشکلات ما را بر طرف میکنند. دسته ی دیگر مانند بیماری هستند که ما هرگز به وجود آنها نیاز نداریم، چون که سراسر درد و رنج هستند
امیدوارم متن من‌ کمکتون کنه….

نویسنده : روزی یک پسر ی بسیار رطب میخورد مادرش او رانزد پیامبر برد وگفت اکنون پسرم بسیار خرما میخورد شما او را نصیحت کن که کمتر خرما بخورد پیامبر گفت برو و فردا بیا مادر همراه با فرزندش فردای آن روز نزد پیامبر رفت پیامبر پسر را نصیحت کرد مادرش گفت پیامبر امروز با دیرو ز چه فرقی میکرد پیامبر فرمود خود من دیروز خرماخورده بودم…………تماااام…..

ملیکا : به لقمان گفته اندازچه کسی ادب یادگرفته ای ؟گفت ازبی ادبان هرکاری که آنهامی کردندومن آن رازشت میدانستم ازآنجاپرهیزکردم.

نویسنده : يك روز مردي بود كه خارج از روستا زندگ ميكرد و بسيار ثروتمند بود . در ان زمان قصابي بود كه به مردم روستا گوشت مجاني ميداد. يك رو مرد ثروتمند مرد و هيچ كس به مراسم خاك سپاريش نيامد . وخوانواده اش بسيار ناراحت شد. فرداي ان روز يك اتفاق بدي افتاد اين بود كه قصاب ديگر گوشت مجاني نميداد چون ميگفت كه كسي كه پول گوشت شما را ميداد ديروز مرد. امير سالار عباس زاده ي پته خور.

السا :‌ آگاه باش که انسانها از سه دسته تشکیل شده اند همانند غذا هستند که برای ادامه دادن ما نیاز است و دیگری داروس هیچ وقت به آن نیازی نداریم دارو مصرف نکنیم بیماری است که ما هستم بیماری را دوست نداریم که بعضی از بیماریها بزرگ و مشکل پسند هستند باید مواظب خودت باشی من هیچ وقت دچار بیماری نشویم.

ماهان : روزی مردی می خواهد زمینش را شخم بزند تا سیب زمینی بکارد اما او دیگر پیر شده بود و توان نداشت او تنها به وسیله‌ ی پسرش نی توانست زمینش را شخم بزند ولی پسر او در زندان بود به پسرش یک نامه زد و قضیه را برایش تعریف کرد پسرش گفت زمینت را شخم نزن من در ان زمین اسلحه پنهان کرده ام وقتی نامه را پلیس می خواند میرود و زمین را پلیس شخم می زند که اسلحه ها را پیدا کند زمین را شخم زدن اما هیچ اسلحه‌ای انجا نبود دوباره پسرش نامه ای زد و نوشت:من دروغ گفتم که زمینت را شخم بزنن حالا تو میتوانی سیب زمینی بکاری.

کسری : اگر می خواهی سختی نکشی مثل ادمی که تو بیمارستان داره میمیره و ضربانش صافه راحت باش یعنی بمیر اگر می خواهی لذت ببری از زندگی روی کوهی باش که ازش میری بالا ولی سخته پایین اومدنش اسان است یعنی موقع لذت این رو من گفتم تا بقیه بخوانن که بدونن.

نویسنده : پادشاهی بود که میخواست برای خود دامادی انتخاب کند و به پسران شهر گفت که اگر یک دروغی بگویید که من باور کنم شما داماد من هستید. پسران زیادی دروغ هایی مانند:من یک اژدها در خانه ام دارم. ولی پادشاه میگفت که من این را باور دارم.یک روز یک پسر رفت و یک سبد بسیار بزرگ بافت که از دروازه شهر رد نمیشد و پادشاه را انجا برد و گفت پدر من 7بار در این سبد پر از طلا کرده و به پدر شما داده حالا اگر دروغ من را باور دارید من را داماد خود معرفی کنید اگر ندارید تمام طلا هارا به من برگردانید.

نویسنده : روزی بود که یک پادشاه یارانش را به هند فرستاد تا یک درختی را پیدا کند چون مردم میگفتند هر کس از آن بخورد پیر نمیشود یاران او در آنجا سال ها مانند و هیچی پیدا نکردند و از هر کسی هم که می‌پرسیدند به آنها می خندیدند تا اینکه یک دانشمند به او گفت که آن درخت همان درخت علم است.

سونیا : بدانید که همه ی مردم از ۳تا افراد هستند :
بعضی هاشون برای ما مانند غذا هستند که برای ما لازم است .
بعضی هاشون مثل دارو هستند که وقتی بهشون نیاز داری هستند .
بعضی دیگر هم مانند بیمار هستند که ما به ان ها نیازی نداریم چون باعث دردسر در زندگی می شوند.

نویسنده : در روزگاران قدیم دو خواهر بودند که هم دیگر را خیلی دوست داشتند.روزی خواهر کوچک تر به نظر ش رسید که برای همه ارزوی سلامتی وتن سالم کند. رفت و از خواهرش نظر ش را پرسید خواهر بزرگتر گفت: افرین که برای همه ارزوی سلامتی وتن سالم را می کنی. بعد ابجی بزرگ تر از اتاق بیرون رفت تا به پدرش بگوید که من برای همه ارزوی سلامتی وتن سالم را دارم.ابجی کوچکتر هم امد وگفت که برای همه ارزوی سلامتی وتن سالم را دارد. پدرش گفت :سارا خواهر بزرگتر ت برای همه ارزوی سلامتی وتن سالم را کرده پس چرا تو هم این ارزو را کردی. سارا به پریا گفت: چرا حرف من را گفتی وانها باهم دعواکردند و با هم دیگر قهر شدند. یک هفته گذشت تا اینکه باهم اشتی کردند.وباز هم مثل قبل خیلی همدیگر را دوست دارند..

نویسنده : روزی مردی به خانه بهلول رفت واز اوخواست که طنابش را برای مدتی به او قرض دهد بهلول آن مرد را می شناخت و می دانست که امانت دار خوبی نیست پس کمی فکر کرد و گفت حیف که روی آن ارزن پهن کرده ام واگر نه حتما آن را به تو می دادم مرد باتعجب گفت مگر می شود روی طناب عرزن پهن کرد بهلول گفت برای آن که طناب را به تو ندهم همین بهانه کافی است.

نویسنده :‌به لقمان گفته اند از چه کسی ادب یاد گرفته ای ؟گفت از بی ادبان هر کاری که آنها می کردند و من آن را زشت میدانستم و از آن پر هیز میکردم.

نویسنده : معصومه سلیمان وند : بعد از یک میهمانی ظرف ها در آشپزخانه درباره آداب غذا خوردن، مهمان در حال صحبت بودند که یک دفعه مادر خانواده آمد و گفت:چه کاری انجام می دهید؟ ظرف ها تک به تک می گفتند: که یکی هی با قاشق می کوبید به سرو صورت من،یکی می گفت:هی من را در آب غرق می کردند و این بود که مادر خانواده از شنیدن حرف های آنها خسته شد.ماشین ظرفشویی را روشن کرد و ظرف ها را در آن گذاشت ظرف ها همه با هم گفتند: الان همگی با هم در آب و کف غرق میشویم..

فرهان : روزی یک پسر ی بسیار رطب میخورد مادرش او رانزد پیامبر برد وگفت اکنون پسرم بسیار خرما میخورد شما او را نصیحت کن که کمتر خرما بخورد پیامبر گفت برو و فردا بیا مادر همراه با فرزندش فردای آن روز نزد پیامبر رفت پیامبر پسر را نصیحت کرد مادرش گفت پیامبر امروز با دیرو ز چه فرقی میکرد پیامبر فرمود خود من دیروز خرماخورده بودم.

نویسنده : روزی حاکم دوتا از آشپز های شهر را استخدام کرد وقرار شدکه برای حاکم‌ آش بپزند آشپز اول در آش نمک فراوان ریخت ودومین آشپز هم به آش نمک اضافه کرد و آش بسیار شور شد….
آشپز که دوتا شد آش یا شور میشه یا بینمک.

ناشناس : به لقمان گفته اند به اندازه چه کسی علم یاد گرفتی؟گفت از بی ادبان هر کاری که آنها می کردند ومن آن رازشت میدانست از آن پرهیز کردم.

نویسنده :‌مهدی کاظمی اندانی: به لقمان گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان.

ناشناس : روزی دونفر بسیار می*وزیدند یکی دیگری را نصیحت کرد که انقدر ن*وز بدبخت میمیری ها.

محمد پارسا رحمانی :
حاکمی رابر می دهند که درختی عجیب در هندوستان است که اگر کسی میوه ی آن را بخوردهرگز پیر نمی شود حاکم یکی از نزدیکان خود را برای یافتن چنین درختی ،به سوی هندوستان، روانه میکند .آن شخص،پس از جستجوی بسیار به نتیجه ای نمیرسد
و بارک در این باره گفت و گو میکند تمسخر وتعجب،😅😅😅روبه رو میشود.سرانجام ،ناامیدمشود وقصد بازگشت میکند،اما پیش از اینکه بار سفر ببندد بادانشمندی روبه رو می شود باشگاهی از اواسط میشنود:این درختی که تومیگویی وبه دنبال آن هستی،همان ((درخت علم ))است..😮😮😮.

نویسنده :‌دو دوست در راه سفر به مشاجره پرداختند و یکی به صورت دیگری سیلی زد .مرد سیلی خورده روی شن های بیابان نوشت (امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد ).سپس مرد سیلی خورده در برکه ای افتاد و دوستش نجاتش داد.این بار بر صخره حک کرد (امروز بهترین دوستم مرا نجات داد).دوستش علت را پرسید و او گفت:(بدی تو را بر شن نوشتم تا باد آن را ببرد و خوبی ات را بر صخره تا بماند..

یکی از متن های ناتمام زیر را انتخاب کنید و نوشته را ادامه دهید صفحه 73 و 74 کتاب نگارش فارسی پنجم دبستان

صفحه ۷۳ و ۷۴ کتاب نگارش فارسی پنجم دبستان یکی از متن های ناتمام زیر را انتخاب کنید و نوشته را ادامه دهید از سایت نکس لود دریافت کنید.

جواب فعالیت کتاب نگارش پنجم دبستان

ادامه یکی از متن های ناتمام زیر صفحه ۷۱ کتاب پنجم نگارش دبستان

با خود گفتم اگر دست باد گیسوی درختان را شانه بزند و بر آنها را پریشان کند آن گاه با قامتی بلند و کشیده سوار بر اسب از جاده خاکی میان درختان می گذشت روزی دست در دست عصای پدربزرگ گذاشتم و با آن مسیری را پیمودم اول حس کردم عصا در دستم جا نمی گیرد ولی کم کم او دست مرا گرفت و من داشتم راهم را میرفتم که ناگهان برگی از درخت بر سرم افتاد اول نفهمیدم که برگ است فقط حس کردم چیزی به سرم برخورد کرد دستی بر سرم کشیدم و چند سالی بود او را می شناختم و می دانستم دوست قابل اعتمادی است اما نمیدانستم چه شد که به چنین کاری دست زد حال من مانده بودم که چگونه این مسئله را از راهی می گذشتم صدایی توجه مرا جلب کرد ایستادم بعد از چند ثانیه سکوت به طرف صدا رفتم به چاهی برخوردم صدای زوزه سگ از درون چاه می آمد نگاهی به اطراف انداختم و جواب این بخش را در ادامه مطلب قرار خواهیم داد و شما اگر برای این بخش متن نوشته برای ما ارسال کنید.

موضوع : سگ زخمی و گرفتار

کسی را در آن دور و بر ندیدم همچنان صدای ناله و زوزه سگ همچنان می‌آمد ابتدا داخل چاه را دیدم چاه خشک و بدون آب بود رفتم تا چیزی پیدا کنم تا بتوانم سگ را از چاه بیرون بکشم چیزی را نیافتم داخل ماشینم را گشتم و یک طناب پیدا کردم آن را به داخل چاه انداختم سگ آن را گرفت هر چه تلاش کردم نتوانستم آن را بالا بکشم سگ وزن بالایی داشت به فکرم افتاد که طناب را به ماشین ببندم و آن را بالا بکشم همین کار را کردم و سگ را بالا کشیدم سگ زخمی تشنه و گرسنه بود او را سوار ماشین کردم و به بیمارستان رساندنم.

جواب کاربران در نظرات پایین سایت

نویسنده : داستان برگ » دیدم برگی از روی سرم بر زمین افتاد. بعد از چند ثانیه بر روی سرم کمی آب ریخت. چند ثانیه همانجا ماندم. بعد با خود زمزمه کردم:( شاید باران آمده است). اما وقتی سرم را بالا کردم دیدم لوله ی آب یک خانه است که دارد آب چکه می کند و بر روی سرم آب می ریزد. بعد از ده دقیقه که در خیابان داشتم قدم می زدم، دیدم مردم دارن من را نگاه می کنند، می خندند و پشت سر من پچ پچ می کنند. من احساس کردم امروز روز بد شانسی من است.

نویسنده : من داشتم راهم را میرفتم که ناگهان برگی از درخت برسرم افتاد اول نفهمیدم که برگ هست فقط حس کردم چیزی به سرم برخورد کرد دستی بر سرم کشیدم.

مارال : من داشتم راهم را میرفتم که ناگهان برگی از درخت بر سرم افتاد اول نفهمیدم که برگ است فقط حس کردم چیزی به سرم بر خورد کرد دستی بر سرم کشیدم.

سوگند : با خود گفتم اگر دست باد گیسوی درختان را شانه بزند انها را پریشان کند انگاه

نویسنده : کسی را در آن دور بوردیام همچنان صدای ناله و زوزه سگ همچنان می آمد ابتدا داخل چاه رادیدم چاه خشک و بدون آب بود.

عاطفه قلیچی : روزی دست در دست عصای پدربزرگ گذاشتم وبا آن مسیری را پیمودم-اول حس کردم عصا در دستم جا نمی گرد ولی کم کم او دست مرا گرفت

نویسنده : با قامتی بلند و کشیده سوار بر اسب از جاده ی خاکی میان درختان می گذشت.

نویسنده : با قامتی بلندوکشیده سوار بر اسب از جاده خاکی میان درختان می گذشت.

نویسنده : روزی دست در دست عصای پدربزرگ گذاشتم و با آن مسیری را پیمودم اول حس کردم عصا در دستم جا نمی گیرد ولی کم کم او دست مرا گرفت و…..

نویسنده : یک طناب دیدم طناب را داخل چاه انداختم سگ را بیرون آوردم پای او زخمی بود من لباس خود را پاره کردم و پای سگ را بستم خیلی خوش حال بودم که به سگ بیچاره کمک کردم و با خود گفتم یک روزی خدا جواب این کار م را می دهد چند روز گذشت ومن دچار مشکل شدم و خدا به من کمک کرد.

نویسنده : از انجا طنابی پیدا کردم ان را بالا کشیدم خیلی تشنه و گرسنه بود به ان اب و غذا دادم خیلی خوشحال بودم که به ان سگ کمک کردم.

نویسنده : با خود گفتم اگر دست باد گیسوی درختان را شانه بزند و آنها را پریشان کند،آنگاه……

ناشناس : با خود گفتم اگر دست باد گیسوی درختان را شانه بزند و انها را پریشان کند ان گاه.

الهام صادق : من میخواهم داستان با قامتی بلند و کشیده سوار بر اسب از جاده ی خاکی میان درختان می گذشت این مطلب را بنویسم.

نویسنده : گفتم باقامتی بلدو کشیده ،سوار بر اسب از جادهی خاکی میان درختان میگذشت.

نویسنده : روزی دست دردست عصای پدربزرگ گذاشتم وبا آن مسیری را پیمودم اول حس کردم عصادر دستم جا نمی گیرد ولی کم کم او دست مرا گرفت و……

یکی از درس های مندرج در کتاب درسی خود را خلاصه کنید سپس متن خلاصه شده را با بهره گیری از روش های دسته بندی نمودار جدول نقشه مفهومی نشان دهید صفحه 118 نگارش یازدهم

جواب فعالیت صفحه ۱۱۸ کتاب نگارش پایه یازدهم یکی از درس های مندرج در کتاب درسی خود را خلاصه کنید سپس متن خلاصه شده را با بهره گیری از روش های دسته بندی نمودار جدول نقشه مفهومی نشان دهید از سایت نکس لود دریافت کنید.

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

مهدی : نمیدونم کاش بچه ها جواب رو بفرستن.

ناشناس :‌روش دسته بندی:جدول
نام شاعر: هوشنگ ابتهاج
لقب(تخلص): هـ.ا.سایه
آثار:نخستین نغمه ها، سیاه مشق و تا صبح شب یلدا، تابستان مهر، بانگ نی
توضیحات: غزل سراس معاصر با زبان لطیف و اجتماعی
منبع:درس یار منتشران.

یکی از صدا های آبشار به هم خوردن برگ ها زنبور را در ذهنتان مجسم کنید و درباره آن یک بند بنویسید صفحه 11 نگارش پنجم

جواب صفحه ۱۱ کتاب نگارش پنجم ابتدایی دبستان یکی از صدا های آبشار به هم خوردن برگ ها زنبور را در ذهنتان مجسم کنید و درباره آن یک بند بنویسید از سایت نکس لود دریافت کنید.

انشا کتاب نگارش پنجم دبستان

انشا صدای زنبور کتاب نگارش پنجم ابتدایی

صدای وز وز زنبور من را به خودش جذب کرد، کنجکاو شدم تا ببینم او چکار می کند. به همین دلیل او را دنبال کردم. زنبور با آن صدای زیبای خود به سمت گل ها می رفت و روی تک تک آنها می نشست. از برادر بزرگم که با من همراه شده بود، پرسیدم او چکار می کند؟ برادرم گفت : زنبورها برای تولید عسل، از شهد گل‌ها استفاده می کنند. وقتی کارش به اتمام رسید، به کندویی رفت که در بالای درخت قرار داشت. برادرم گفت : آن ها برای تخلیه عسل تولیدی خود به آن‌جا می روند. خانه ای زرد، کوچک ولی جالب …

انشا صدای آبشار کتاب نگارش فارسی پنجم

کنار رودخانه ای نشسته بودم به زلالی آب خیره شده بودم صدای دلنشین آبشار از دور شنیده می‌شد آرامش عجیبی را احساس می کردم احساس سبکی خنکی و گاهی کمی ترس از عظمت خلقت خدا به این فکر می کردم که این صدای دلنواز گاهی می تواند وحشتناک باشد برای کسی که در حال شنا در رودخانه است و یا این صدای گوشنواز می تواند حس پاکی و صافی و زلالی به انسان دهد ولی هر چه بود خبر از عجایب خلقت خدا بود و من بسیار از این حس خوب لذت بردم.

انشا صدای به هم خوردن برگ ها نگارش پنجم دبستان

فصل پاییز بود داشتم از مدرسه به خانه برمی گشتم از زیر درختان بزرگ سرو می گذشتم صدای خش خش برگ ها زیر پایم احساس خوبی میداد لحظه ایستادم باد پاییزی برگ های زرد و نارنجی درختان را به هم می‌ زد و صدای غریبی ایجاد می‌کرد هر بار با وزش باد تعدادی از آن برگها رقص کنان بر زمین می ریخت دست های کوچکم را باز کردم تا تعدادی از آنها را در هوا بگیرم ولی صدای برخورد آنها خبر از زمستانی سرد میداد کمی دلم گرفت برگهای سبز زیبای درختان چه زود خشکیده شده بود و به رنگ های قرمز و قهوه ای تبدیل شده بود شاید این صدا خبر از گذر عمر می‌داد که عمر انسان نیز به زودی می‌گذرد و به پایان می رسد

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

فاطمه – صدای زنبور : توی حیاط خانه یمان نشسته بودم مادرم در داخل سبدی مقداری انگور گذاشته بود مشغول تماشای مورچه کوچکی بودم که از ان طرفها میگذشت ناگهان صدای زنبور ها مرا متوجه خودشان کرد تعدادی زنبور در حال مکیدن شهد انگور بودند تعداد انها داشت زیادتر میشد فکر کردم شاید با صدای وزوزشان دوستانشان را خبر کرده اند نه شاید باصدای وزوزشان به همدیگر عصبانی شده اند وهر کدام سهمی بیشتر ی از انگور میخواهند شاید هم با صدای وزوزشان شادی میکنند و اواز میخوانند که غذای خوبی پیدا کرده اند یاد دوستم افتادم که وفتی تعداد زیادی پرنده ویا زنبور در یک جا میدید میگفت حتماعروسی انهاست از این فکر خنده ام گرفت وبه داخل خانه رفتم

یکی از دو موضوع را به دلخواه انتخاب کن و یک بند درباره آن بنویس صفحه 35 کتاب نگارش فارسی سوم

جواب پاسخ صفحه ۳۵ کتاب نگارش فارسی سوم به تصویر ها نگاه کن موضوع هر تصویر چیست یکی از دو موضوع را به دلخواه انتخاب کن و یک بند درباره آن بنویس از سایت نکس لود دریافت کنید.

جواب فعالیت نگارش سوم دبستان

جواب فعالیت صفحه 35 کتاب نگارش سوم دبستان

اسماعیل : نگارش صفحه ی ۳۵ یکی از دو موضوع انتخاب کن ویک بند درباره ی آن بنویس.
منتظر جواب شما هستیم …

یکی از وسایل نقلیه می باشد ؟ بازی خواستگاری جواب پاسخ

جواب و پاسخ به سوال پرسش بازی خواستگاری یکی از وسایل نقلیه می باشد ؟ بازی موبایل از سایت نکس لود دریافت کنید.

یکی از وسایل نقلیه می باشد ؟

با سلام خدمت همه عزیزانی که برای پیدا کردن جواب و پاسخ به سوال بازی خواستگاری با عنوان یکی از وسایل نقلیه می باشد وارد این سایت شده اید جواب این سوال بازی خواستگاری را پیدا کردیم و پاسخ این سوال هواپیما است. شما با وارد کردن حروف هواپیما میتوانید وارد مرحله بعدی بازی خواستگاری شوید.

یکی از موثرترین پیام هایی را که دریافت کرده اید و به اقناع و تغییری جدی در شما منجر شده است برسی کنید و علت این تاثیر گذاری قابل توجه را بنویسید صفحه 52 تفکر و سواد رسانه ای دهم

جواب فعالیت در خانه صفحه ۵۲ کتاب تفکر و سواد رسانه ای پایه دهم یکی از موثرترین پیام هایی را که دریافت کرده اید و به اقناع و تغییری جدی در شما منجر شده است برسی کنید و علت این تاثیر گذاری قابل توجه را بنویسید از سایت نکس لود دریافت کنید.

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

مهدی : نمیدونم کاش بچه ها جواب رو بفرستن.

یکی از خاطرات حضور خود در نماز جمعه صفحه 123 پیام های آسمان هفتم

جواب پیشنهاد صفحه ۱۲۳ کتاب پیام های آسمان پایه هفتم یکی از خاطرات حضور خود در نماز جمعه از سایت نکس لود دریافت کنید.

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

مهدی : نمیدونم کاش بچه ها جواب رو بفرستن.