معنی و خلاصه بخوان و بیندیش پیاده و سوار صفحه 95 و 96 فارسی ششم
نویسنده
من خلاصه ی درس بخوان و بیندیش پیاده و سوار را میخوام
علیرضا کاظمی
سلام خلاصه داستان
یک مرد بزازی بود که کارش خرید و فروش پارچه بود یک روز کارش تمام شده بود و داشت به خانه بر میگشت در بین راه مرد اسب سواری دید و به سمت او رفت مرد بزاز به مرد اسب سوار گفت میشه داری می روی بار من را روی اسبت بگزاری مرد اسب سوار گفت ببخشید شرمنده اسبم دیشب کاه و یونجه نخورده است خدارو خوش نمیاد که این همه بار را روی ان بگزارم مرد اسب سوار در این لحظه خرگوشی را دید و به سمت او تاخت مرد بزاز در همین لحظه با خود گفت اگر بارم را روی اسب او می گذاشتم بار من را با خود میبرد و من به او نمی رسیدم در همین لحظه هم مرد اسب سوار با خودش گفت خوب میشد بار او را می گرفتم و فرار می کردم مرد اسب سوار سریع پیش مرد بزاز رفت و به او گفت بارک را بده به من و به مقصد رسیدیم اسبم را استراحت میدهم و مرد بزاز گفت راضی به زحمت شما نیستم
امیدوارم خوش تون بیاد اگه میشه بهم ری بدهید
منم فیلمو میخواهم
منم خلاصه درس رو میخوام
دینا
مفهوم بخوان و بیندیش پیاده و سوار1.همیشه هوشیار و آگاه باشیم2.به هر کسی اعتماد نکنیم و چیزایی که داریم رو باهاش به اشتراک نذاریم و دنبال افراد مورد اعتماد و مطمئن بگردیم3.محتاج کسی نباشیم و بار خودمونو خودمون بر دوش بکشیم
ناشناس
واه چرا هچی نداره
😐😶
معنی و خلاصه صفحه ۹۵ و ۹۶ کتاب ادبیات فارسی پایه ششم معنی و خلاصه بخوان و بیندیش پیاده و سوار از سایت نکس لود دریافت کنید.
جواب بچه ها در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم کاش بچه ها جواب رو بفرستن.
نویسنده : ما باید همیشه همانطور که پیامبرمان هم سفارش کرده است بار خود را خودمان به دوش بکشیم.
نویسنده :
ب نظر من یعنی اگر جای شما بودم شاید یک فرد بیکار را با یک فرد حقوق بگیر مقایسه میکردم و جوانب منفی و مثبت هر دو رو میسنجیدم./
پیام درس: باید در زندگی از عقل و هوش خود خوب استفاده کنیم و مسئولیت کارها را خودمان بر عهده بگیریم و جهت به کسی اعتماد نکنیم علاوه بر این نباید اشتباهی بکنیم که جبران آن خیلی دشوار است
❤❤❤❤❤❤❤♥♥♥♥🌹🌹🌹🌹❤️🔥❤️🔥
درک و دریافت.... سوال 2
منظور بزاز از گفتن اینکه«باید بار خودم راخودم به دوش بکشم» چه بود؟
جواب: منظور بزاز این بود که بارش را به اسب سوار ندهد و فکر می کرد او دزد است♥
خوب
عالی بود
داداش خود حکایت از خلاصش کم تر بود 🤕🤕😵😵
خلاصه ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،تتما
بدرد نمی خوره
خلاصه
منم معنی درس را میخواهم
هم خانواده را هم بزارید
خلاصه در پیاده و سوار رو بزارین
خلاصه در پیاده و سوار رو بزارین
خلاصه
واه چرا هچی نداره
😐😶
اصلا خوب نبود 😑
بقیش اصلا خوب نیست خاک تورسرت
خیررررررررر اه این چیه
این داستان توسط چه کسی بازگو شده؟؟؟
ببینید کتاب تونو باز کنید همه چی هست نیازی نیست به گوگل مراجه کنید تمام
لطفا خلاصه بگین نه همون متن رو که 😐😕☹️
منم میخوام ببینم
سلام . زیاد جالب نبود
چرا درست جواب نمیدید
لطفا مطالب مربوطه رو بذارید نه چرت و پرت
ای کاشت خودتون جواب سوال های مارو بدید ما میایم از اینترنت کمک بگیریم
ولی شما از نظر ها استفاده میکنید
لطفا معنی کلمات درس پیاده و سوار را به من بگویید
چرا پیام درس را نگذاشتید ؟ ها ک تو سرتون
چرا پیام درس نیست
سلام میگم توضیح شو توضیحم بده ۱۷ اسفند من امتحان ریاضی، علوم ، فارسی ، اجتماعی دارم ریاضی ام زیرش بنویسا
خلاصه
بزار دیگه
سلام ما خلاصه رو میخواهیم پوفیوز نه بیاین بچه ها بگن اگه میخواستیم جواب سلک بچه ها رو بگیریم خودمون مینوشتیم
سلام خلاصه داستان
یک مرد بزازی بود که کارش خرید و فروش پارچه بود یک روز کارش تمام شده بود و داشت به خانه بر میگشت در بین راه مرد اسب سواری دید و به سمت او رفت مرد بزاز به مرد اسب سوار گفت میشه داری می روی بار من را روی اسبت بگزاری مرد اسب سوار گفت ببخشید شرمنده اسبم دیشب کاه و یونجه نخورده است خدارو خوش نمیاد که این همه بار را روی ان بگزارم مرد اسب سوار در این لحظه خرگوشی را دید و به سمت او تاخت مرد بزاز در همین لحظه با خود گفت اگر بارم را روی اسب او می گذاشتم بار من را با خود میبرد و من به او نمی رسیدم در همین لحظه هم مرد اسب سوار با خودش گفت خوب میشد بار او را می گرفتم و فرار می کردم مرد اسب سوار سریع پیش مرد بزاز رفت و به او گفت بارک را بده به من و به مقصد رسیدیم اسبم را استراحت میدهم و مرد بزاز گفت راضی به زحمت شما نیستم
امیدوارم خوش تون بیاد اگه میشه بهم ری بدهید
منم خلاصه را میخاستم
بزّاز : پارچه فروش
آبادی : روستای آباد – ده
جوانمردی : بخشندگی – سخاوت
همنوع : هم جنس
پسندیده : خوب – نیکو
بی انصافی : ناحقّی
تاختن : با سرعت حرکت کردن
ثنانوری 🦜🍭
ما جواب اصلی را میخوام نه نظر دیگران 😑
تا الان که من دیدم شما ها اشتباه گفتین این اینترنت هم به درد نمی خوره اصلا باید از هوش خود تون استفاده کنین نه از این اینترنت به درد نخور این کاری که شما می کنین زرنگی نیست آماده خواری گستاخی هست
من معنی این ص رو میخوام
عارفه
سلام
معنی وخلاصه
خنگ ها من این چیز رو نخواستم
سلام میخواستم خلاصه رو بگم :یک روز مرد بزاز داشت از یک ده به ده دیگر میرفت ، به راه بیابانی رسید و مرد سوارکاری دید بزاز از او خواست که بارش را روی اسب بزارد ولی او قبول نکرد و ادعا کرد اسبش گشنه است و هیچی نخورده بعد خرگوشی داشت میدوید و اسب سوار هم دنبال او رفت . بزاز هم با دیدن این صحنه متوجه شد که باید خودش بار خودش را به دوش بکشد . اسب سوار هم وقتی نتوانست خرگوش را بگیرد امد تا بسته را از بزاز بگیرد و فرار کند اما بزاز قبول نکرد
خیلی بد بود
نمیدونم
یعنی که خودمان بار خود را به دوش بکشیم تا خیال مان آسوده باشدیعنی هر سختی را به جان بخر تا سرت کلاه نرود
روزی بود و روزگاری یک مرد بزاز بود که هر چند وقت یکبار از شهر پارچه و لباس های گوناگون می خرید و به ده های اطراف میبرد و می فروخت و به شهر برگشت یک روز این بزاز دوره گرد داشت از یک دل به دیگر می رفت وقتی از آباده خارج شد و به راه بیابانی رسید مردی اسب سوار را دید که آهسته آهسته می رفت مرد بزار که بسته پارچه ها را بر دوش داشت بسیار خسته شده بود به سوارز گفت آقا حالا ما هردو از این را می رویم اگر این بسته ها را روی اسب خود بگیریم از جوانمردی سپاسگذار و دعاگو خواهم شد سوار جواب داد حق با تو است کمک کردن به همنوع کار پسندیده پسندیده ای است و ثواب هم دارد
ممنون❤😊
ندیدم تا بگم
مفهوم بخوان و بیندیش پیاده و سوار1.همیشه هوشیار و آگاه باشیم2.به هر کسی اعتماد نکنیم و چیزایی که داریم رو باهاش به اشتراک نذاریم و دنبال افراد مورد اعتماد و مطمئن بگردیم3.محتاج کسی نباشیم و بار خودمونو خودمون بر دوش بکشیم
لطفاً یکی جواب بده
خودمم نمی دونم
لطفا خلاصه بخوان و بیندیش پیاده و سوار فارسی ششمبفرستید
خلاصه درس میذاشتی بهتر بود
خلاصه درس میذاشتی بهتر بود
لطفا خلاصه بخوان و بیندیش پیاده و سوار فارسی ششمبفرستید
من خلاصه ی درس بخوان و بیندیش پیاده و سوار را میخوام
منم خلاصه درس رو میخوام
چخبر
عالیه محمودی
خلا صه
…….
مرسا
لطفاخلاصه درس۵خط بیارین
تلتلتللتللاب
مکاوحدبت
بد بود
ممنون خیلی خوب بود❤
اولش ک نیاورد نیاورد باید حتما رای می دادم تا میاورد
عالی
خیلی خوب بود.
🌷نتیجه گیری از حکایت: ما نباید به کسانی که از مردم سو استفاده میکنند یا به فکر انسان های دیگری نیستند اعتماد کنیم یا یک امانتی به آنها بدهیم ،زیرا آنها دروغ گو هستند و به فکر انسان های دیگر نیستند و اعتماد کردن به این افراد باعث پشیمانی خودمان میشود.🌾🌷
لطفا جواب سوالات صفحه ۹۶ را هم بگذارید 🙏😠
یک مرد بزاز بود که هرچند و فقط یکبار از شهر پارچه و لباس های گوناگونی می خرید و به ده های اطراف می رفت مرد بزاز یک مردی اسب سوار رادید که آهسته آهسته میرفتالسل
خیلی بدهههه
♥
لطفا کسی برام خلاصه بنویسه سریع
نمیدونم
سلام میخواستم خلاصه رو بگم :یک روز مرد بزاز داشت از یک ده به ده دیگر میرفت ، به راه بیابانی رسید و مرد سوارکاری دید بزاز از او خواست که بارش را روی اسب بزارد ولی او قبول نکرد و ادعا کرد اسبش گشنه است و هیچی نخورده بعد خرگوشی داشت میدوید و اسب سوار هم دنبال او رفت . بزاز هم با دیدن این صحنه متوجه شد که باید خودش بار خودش را به دوش بکشد . اسب سوار هم وقتی نتوانست خرگوش را بگیرد امد تا بسته را از بزاز بگیرد و فرار کند اما بزاز قبول نکرد
داستان یک مرد بزاز که کارش پارچه فروشی در روستاهای اطراف بود که در راه بیابانی بامردی سواره برخورد میکنه وتقاضای کمک میکند اما اوبابهانه تراشی نمی پذیرد ناگاه خرگوشی می بیند وبا سرعت می تازد در دلش وسوسه میشد که کاش بار مرد پیاده رو قبول میکردم وبه سمت شهر میرفتم ومرد بزاز هم از اینکه بار خود را به او نداده در دلش خوشحال بود وبه این نتیجه رسید که اگر هرکس بار خود را به دوش کشد ضرر نمیکند.
معنی حکایت
عالی است ومن از این خوشم آمد
مردی بود که بزاز بود پارچه فروش او پارچه های خود را به ده می فروخت و به شهر برمی گشت تا روزی داشت از بیابانی می گذشت تا به آبادی برسد تا پارچه هایش را بفروشد که سوار کاری را دید و از او خواهش کرد تا بارش را ببرد و او خودش میاید اما سوال کار بهانه آورد تا دید او مثل باد خرگوشی را دنبال کرد و برگشت تا بار را سوار کند مرد بزاز فکر کرد که او میخواهد بار او را بدزدد و ببرد
مردی بزاز بود که کار او تجارت و خرید و فروش پارچه بود،. روزی مرد بزاز در راه بیابانی خویش اسب سواری را دید که مقصد وی نیز با بزاز یکسان بود. کمی بعد از روبه رو شدن آنها بزاز از مرد اسب سوار درخواست حمل کوله بارش را کرد؛ اما او خواسته بزاز را نپذیرفت. کمی بعد مرد سوارکار خرگوشی را دیده و به دنبال او دوید ؛ در همین هنگام مرد بزاز با خود اندیشید که چه بهتر او کیسه مرا نگرفت وگرنه اموالم را از دست میدادم. مرد سوارکار نیز در همین فکر بود و از بزاز درخواست حمل کیسه اش را کرد. اما بزاز از خطر پذیرفتن آنها خواسته آنها شده و کوله بارش را به او نداد. ثنا فراهانی ≧﹏≦
باید در زندگی از عقل و هوش خود خوب استفاده کنیم و مسیولیت کارها را خودمان بر عهده بگیریم و بی جهت به کسی اعتماد نکنیم
خستگی ، گرسنگی ، تشنگی ، عصبانیت و … باعث نشود تصمیمی بگیریم که بعدش پشیمان شویم .
یک روز مرد بزاز داشت از یک ده به ده دیگر میرفت ، به راه بیابانی رسید و مرد سوارکاری دید بزاز از او خواست که بارش را روی اسب بزارد ولی او قبول نکرد و ادعا کرد اسبش گشنه است و هیچی نخورده بعد خرگوشی داشت میدوید و اسب سوار هم دنبال او رفت . بزاز هم با دیدن این صحنه متوجه شد که باید خودش بار خودش را به دوش بکشد . اسب سوار هم وقتی نتوانست خرگوش را بگیرد امد تا بسته را از بزاز بگیرد و فرار کند اما بزاز قبول نکرد
مرد می خواست کوله مرد بزاز رو بدزد
ما باید بار خود را خود به دوش بکشیم
نتیجه گیری:بخوان و بیندیش پیاده وسوار1- ما نباید بی دلیل به یک نفر اعتماد کنیم.2- ما نباید کاری که باید خودمان انجام دهیم را به شخص دیگری محول کنیم.
بله
عختها
من نموم