انشا ذهنی به روش سنجش و مقایسه صفحه 94 کتاب نگارش دهم
🙃🤍
عشق و ثروت
دوتاشون واسه انسان واجبه اما این روز ها اگه ثروتمند باشی عاشقتن اگه ثروتی نداشته باشی رهات میکنند اره وسط راه بی هوا یهویی بیخیالت میشن
ولی وقتی ثروت داشته باشی میشه مثل همون ضربو المثل تا پول داری رفیقتم قربون بنده کیفتم
دقیقااا همینه همش چسبیدن بهت
تو خوشیا کنارتن و تو سختیا غیب میشن
ناشناس
سیاه و سفید
محمد مهدی
در طول ۳،۴ سالی که انشا مینوشتم و بعضی هاشون رو تو اینترنت میدیدم،از این انشا بمب تر ندیده بودم...عالیییی بود دسخوش برای نویسنده👏🏼
نویسنده
عالی بود
ناشناس
عشق وجنگ
انشا صفحه ۹۴ کتاب نگارش دهم متن ذهنی عشق و نفرت مرگ و زندگی قلم با اسلحه دیوار با تنهایی میز با درخت موضوعی را انتخاب کنید با استفاده از روش سنجش و مقایسه یک متن ذهنی بنویسید از سایت نکس لود دریافت کنید.
انشا ذهنی عشق و نفرت (سنجش و مقایسه)
مقدمه : خداوند که انسان را آفرید بین او و سایر موجودات مرزی قرارداد.در واقع به اونعمتی عطا کرد که دیگر موجودات ازآن برخوردار نیستندو آن عشق است. عشق است که می میراند و زنده میکند.. عشق است که می بخشد و نابود میکند و عشق است که بر هرکسی نثار نخواهد شد
بند اول : عشق یعنی پاک ماندن در فساد آب ماندن در دمای انجماد و نفرت یعنی نبخشیدن و نخواستن و آلودگی و گناه… و چه تلخ است عشقی که به نفرت تبدیل شود و چه جاودان است نفرتی که به عشق تبدیل شود و امان از نفرتی که ازسرعشق به وجود آید
بند دوم : نفرت به انسان میگوید آخر این راه بن بست است و عشق میگوید اگر بن بست بود به سوی آسمان بشتاب. نفرت به انسان میگوید در بسته باز شدنی نیست و عشق میگوید اگر قرار بود درهای بسته هرگز باز نشوند جای آنها دیوار قرار میگرفت. نفرت میگوید اینجا آخر راه است و عشق میگوید فان مع العسر یسری
بند سوم : عشق سن و سال نمیشناسد از تولد تا مرگ باانسان است و انسان بدون عشق مانند تفنگ بدون فشنگ است. نفرت بر خلاف عشق گاهی در قلب انسان سرک میکشد و انسانی که نفرت را در قلب خویش جای دهد مانند تفنگی است که پیش از دیگران قلب خود را نشانه گرفته است
نتیجه گیری : ای کاش انسان ها بیاموزند که نفرت را به عشق تبدیل کنند و هم در عشق و هم در نفرت اعتدال داشته باشند و به امید روزهای عاشقانه تر..
جواب بچه ها در نظرات پایین سایت
پریچهر : موضوع : آب و آتش
آب و آتش، دو عنصر طبیعت در مقابل یکدیگر! کدامیک را باید انتخاب کند؟
باد را میگویم. دختری از جنس رهایی و آزادی… همانکه از پرواز بیمحابای موهایش هراسی ندارد و نمیدانست که این بیهراسیاش چه ساده و بیآلایش دل برد از همبازی های دوران کودکیاش!
و اینک در مقابل درخواستهایی دلشان، به راستی که چه باید میکرد؟
تصویر هر دو را در ذهنش نقاشی کرد. آب آرام بود و آتش بیپروا؛ آب ساکت بود و آتش پرشور؛
آبی که فروتن بود و همواره سربهزیر جاری میشد و آتشی که سر تا پا غرور بود و شعله هایش همیشه رو به بالا…
چه انتخاب سختی!!!
باد به یاد دوران کودکی میافتد که آتش همواره دور و بَرَش میپلکید، شعله هایش درخت را در بر میگرفت و با سوزاندن آن، موهایِ موجدارِ باد را از میان شاخه ها بیرون میکشید.
و آب، آبی که از دور مراقبش بود. چه آن هنگام که قطرهای بیش نبود و چه اکنون که سخاوت از سر و رویش میچکد.
از بازی هایشان یاد میکند که خودش و آتش قرار میگرفتند در مقابل من و آب و چه کودکانه آب از روی حسادت خاموش میکرد آتش را!!
از همه اینها که گذر کنیم؛ هر دو بخشندهاند، هر دو نجاتبخش، رها، آزاد…!
یکی لبخند گرمابخش خود را پیشکش میکند و دیگری حیات وجودش را…
و اما من، چه دارم برای پیشکش کردن به او؟! آیا توان برابری دارم در برابر این دو عنصر قدرتمند طبیعت؟ چه بگویم از لرزه های گاه و بیگاه دلم؟! چگونه باز کنم برایش سفره دل خاکیام را؟!
پریچهر : موضوع : مقایسه زندگی و مرگ
زندگی کردن صحنه ی نمایش در دنیاست. درنمایش زندگی جهان صحنه وما همه بازیگران این نمایش هستیم
مرگ خودرا بد جلوه داده وهمه از آن گریزان اند اما برخی زندگی هاهم هستند با آنکه نامشان زندگی است اما از مرگ هم سخت تر هستند. همه ی زندگی ها به مرگ ختم میشوند اما بعضی زندگی ها خودشان معنای واقعی مرگ هستند وفقط ظاهرشان زندگی است.
زندگی فقط نفس کشیدن نیست زندگی یعنی خوشحال بودن و خوشبخت بودن.
هرزندگی با زندگی دیگری وهرمرگی با مرگ دیگری وهرظاهری با باطنی متفاوت است.مرگ نشانه ی پایان زندگی نیست بلکه آغازگر زندگی درجهان دیگر است.
هرزندگی مرگی متفاوت داردو برای هر مرگی زندگی مشخص و ابدی وجود دارد.زندگی با گریه ی کودکی آغاز میشود و با گریه ی دیگران پایان می یابد.
زندگی شروع اتفاقات خوب و بد وتحمل سختی هاست و مرگ تنها آرامش حقیقی وابدی جسم دردنیاست.
آری برخی ها هستند که زندگی نمی کنندبلکه فقط نفس میکشند.اگربه اطرافمان بیندیشیم حتی گیاهان و جانوران هم از زندگی خود لذت میبرنند. گیاهان برای اوج گرفتن و پیشرفت تلاش میکنندومانیز موظف هستیم به عنوان اشرف مخلوقات بیشترین بهره را از زندگی خود ببریم.
زندگی حکایت یخ فروشی است که گفت:نخریدند وتمام شد.
اگر از زندگی خود بهره نبریم بعدها افسوس آن را خواهیم خورد.
پریچهر : موضوع : مقایسه انسان کافر و مومن
مقدمه : مسیر زندگی هرکس، به خودش بستگی دارد ، این خودش است که انتخاب میکند چه راهی را برگزیده و به کدام سو حرکت کند .
بدنه : هستند کسانی که در میان این همه روشنی و راه سعادت ، ترجیح میدهند با قلمی سیاه رنگ زندگی خود را تیره کرده و آینده خود را از هر روزنه نوری پاک کند ، اما ، گروهی که هرروز در پی روشن تر کردن راه خود ، شیرین کردن روزگار خود ، و رسیدن به سرچشمه نیکی ها هستند ، و به راستی که کدایم یک مسیر درست را طی میکنند ؟
اصلا مگر میشود انسانی طلب کند که با پاهای خود ، راه تاریکی و جهنم را طی کرده و از بهشتی جاویدان و زیبایی بینهایت دست بکشد.
و اما هستند آن هایی که با تلاشی از اعماق وجود ، بهشت را طلب کرده و خود نیز برای رسیدن به آن ، قدم به قدم راه را خط کشی کرده و رد پای خود را برای به دنبال آمدنشان توسط دیگر انسان ها بر جا میگذارند .
نتیجه : و چه خوب میشود آن روز که انسان های مهاجم و مخالف نیز ، به زیبایی بی نهایت بهش پی ببرند و دنبال راه بقیه باشند ، زیرا خداوند در همه وقت و حال به فکر بخشش بندگان خطاکار خود بوده و با آغوشی باز آن ها را میپذیرد .
مهدی : این اواخر خنده ازلبانش جدا نمی شد. روزها غرق درشادی بود و از سیاهی شب هراسی نداشت؛ نمی دانم شجاع بود یابی تفاوت! امّا تا آنجا که یادم می آید می گفت: من این راه نرفته را صدها بار رفته ام. منظورش رانمی فهمیدم؛ هربارکه می پرسیدم جوابش با سکوت همراه بود!
پای حرف هایش که می نشستم همه چیز بود جز خودم؛ می گفت: به شادی لحظه هایت عادت نکن که روزی چیزی بیشترازخاطره نیست و در غم هایت رژه نرو چند مدّت بگذرد فراموش می شود.
گاهی میان خنده هایش گریه می کرد سوال که می کردم، باوقار کامل جواب می دادکه غم وشادی همدیگر را کامل می کنند. اگرغم نباشد مدّتی که سپری شود از شدّت غرورگمان میکنی، روزگاردراز در پیش داری و با نبود شادی به شمار روزها و شب ها می نشینیُ این چندروزی هم که هست بار غم را به دوش کشیده و زندگی خود را تلف میکنی.
حرف هایش قشنگ بود؛ مخصوصاً آنجاکه می گفت: اگرشادی را می خواهی نگاهی به خودت وخانواده ات بنداز، غم هم همان نزدیکی هاست! کافی است چشم هایت راببندی و تصوّر کنی تمامی اینها ناقص است، درمیان همه اینها یک قدم فاصله است، یک قدم.
شاید تابه حال فکرمی کردیم خنده نماد شادی واشک نماد گریه است. امّا که میدانداگر این دونبود حال طرف مقابل را چگونه می خواستیم دریابیم؟ شاید هم پای احساس ها کوتاه ترمی شد و به زندگی ماکشیده نمی شد! گاهی اوقات هم کشتی افکارمان برای دیگران، درمیان امواج سردرگم نمی گشت. یاشاید چشم هارا میتوانست آینه ی احساس دانست!فقط نگاهی گذری لازم داشت تا شادی وغم را از لابه لای افکار بیرون بکشیم.
هر دو متضادند ولی رفیق نیمه راه نیستند، نمی شود در زندگی فردی، یکی شان باشد و دیگری نه. شادی بدون غم نیست.
فاطمه : هر انساني در اين دنيا ،نوايي است ؛صدايي دارد.
برخي غمگين و برخي سهمگين اند.برخي چون مولانا عاشقانه برخورد ميكنند و نواي خود را عاشقانه ميزنند و همچو دم مسيحايي مينوازند.
برخي ديگر غمگين اند نميخوانند و تنها مينوازند ساز نا سازي را سازي ناكوك سازي كه ديگير زندگي در ان جريان ندارد.
اما بعضي كم حرف اند و هيچ نميگويند مي نوازند نواي بي نوايي را گاه شاد اندو گاه غمگين در تصورات خود سير ميكنند و بي هيچ كلامي تمام داستان ناگفته خود را بيان ميكنند.
بعضي ديگر خوف دارند ميترسانند و هشيار ميسازند مادرانگي ميكنند و به حركت وادار ميكنن
پرده بگردان و بزن ساز نو
هين كه رسيد از فلك اواز نو
تازه و خندان نشود گوش و هوش
تا ز خرد در نرسد راز نو
پویا پریدار : موضوع : آدم و کفش. متن نوشته : آدم ها مانند کفش هستند و انواع مختلفی دارند، بعضی آدم ها مانند دمپایی هستند، ساده و بی ریا، این نوع آدم ها دوز و کلکی ندارند و صادق هستند و در جامعه مورد اعتماد مردم اند، بعضی دیگر پوتین هستند، جنگی و استوار، این نوع آدم ها را انگار خداوند برای زندگی درشرایط سخت آفریده، همیشه استوار هستند و در برابر فراز و نشیب های زندگی به راحتی سر خم نمی کنند، بعضی از آدم ها نیز کفش های چرمی اصل هستند، محکم و بادوام، این نوع آدم ها، همان هایی هستند که با مشکلات جنگیدند و برای هدفشان تلاش کرده و به موفقیت رسیدند و اینک یادشان در ذهن ما ماندگار است، و اما بهترین نوع آدم ها، آنهایی هستند که مانند کفش های اسپورت اند، همراه همیشگی، این نوع آدم ها همان دویتان حقیقی اند که ریایی در کار ندارند و ما را در هر شرایطی از سخت تا سهل یاری کرده و هیچ وقت پشت ما را رها نمی کنند، اما هر انسانی هم خوب نیست، بعضی آدم ها مانند کفش های ورنی هستند، باتجمل و بی سود، این نوع آدم ها، خود را زیر سایه تجملات پنهان کرده اند و خیلی خود شیفته اند، ولی نه برای خود و نه برای دیگران سودی ندارند، بعضی دیگر کفش های انگشتی هستند، دورو و بی استفاده، این نوع آدم ها، فقط در خوشی های زندگی همراه ما هستند و اگر شرایط کمی سخت شود جا زده و ما را رها می کنند، واما بدترین نوع آدم ها، آنهایی هستند که مانند کفش های چرمی بدل اند، این نوع آدم ها، خود را به جای دوستان حقیقی جا زده و از ما به نفع خود استفاده می کنند و هنگانی که ما به مشکلی بر خورده و از آنها طلب کمک می کنیم، آن روی سکه معلوم شده و تازه می فهمیم، چه اشتباهی کرده ایم که افسار اعتماد خود را به دست آنان سپرده ایم. خوب است بدانید، انسان ها خود انتخاب می کنند کدام نوع کفش باشند.
پرنگ سعیدی : موضوع : پیانو و جنگ. شب ماه چهارده،آسمان صاف،صدا درگیری امواج دریا و جیرجیرکی که مدام می نالد.انگار که خبری مهم دارد.صدای گوش نوازی که از ایوان خانه ییلاقی مرموز جزیره می آید.
دختری تنها پشت پیانو با غمی غریب در چشمانش،قطعه ای ناآشنا را می نوازد.
انگشتان لاغر و لرزانش را بر سر پیانو می کشد گویی همه چیز تقصیر اوست. پنجره باز است و دل هراسان دخترک باد را می شوراند.پرده چین خورده اتاق،عروسک خیمه شب بازی می شود و با رقص ناهماهنگش عاجزانه او را همراهی می کند.
در خیالش شاید صدای پیانو کهنه اش به آن سوی دریا برود،به آن سوی سنگرها.پیانو زیر دستش،خود درگیر است،درگیر سیاهی و سفیدی ها و درگیر محکومیت به استبداد نت های موسیقی.
در آن دور دست ها،در جبهه های جنگ آهنگ کشیدن شمشیر ها بر یکدیگر را می نوازند یا ضرب گلوله ها یی ست در قلب شکسته ی سربازان.
اینجا دستانی که بر نواختن اختیار می کنند خشن و زبر است و گاهی خون لعل بر آن ها خشک شده است. اینجا هم آسمان صاف است اما ستاره ها نیستند گویی بوی مسموم جنگ آن ها را رانده است .موسیقی اینجا نتی ندارد و اصلا جنگ هیچ منطقی ندارد.اینجا باید خود را با موسیقی درگیر کنی وگرنه درگیرت می کنند.
در همه جا آهنگ زندگی در حال نواختن است.
گاهی وقت ها ساز کوک نیست و هلهله به پا می شود.
اطراف ساکت که باشد آن را می شنوی مثل وقتی که کبوتر سفید دور هلال ماه می گردد می توانی صدا آواز ماه را بشنوی.
در طول ۳،۴ سالی که انشا مینوشتم و بعضی هاشون رو تو اینترنت میدیدم،از این انشا بمب تر ندیده بودم...عالیییی بود دسخوش برای نویسنده👏🏼
عالی بود
باران و افتاب
دستتون تشکر=/
عشق وجنگ
باد و خاک
در مورد علم یا ثروت
درجه۱
سیاه و سفید
عالی بود
خوب
عشق و ثروت
دوتاشون واسه انسان واجبه اما این روز ها اگه ثروتمند باشی عاشقتن اگه ثروتی نداشته باشی رهات میکنند اره وسط راه بی هوا یهویی بیخیالت میشن
ولی وقتی ثروت داشته باشی میشه مثل همون ضربو المثل تا پول داری رفیقتم قربون بنده کیفتم
دقیقااا همینه همش چسبیدن بهت
تو خوشیا کنارتن و تو سختیا غیب میشن
خیلی عالیه مرسی
خوب بودن
نایص
خوب بود😁
عالی
قلم واسلحه
موضوع:برف و باران
عالی
سلامبعضی جاها به صورت گفتاری نوشت شده بعضی جاها به صورت نوشتاریسوگند
خوبن
مفایسه برف با باران
مقایسه برفو باران
خیلی قشنگ بودن انشا ها ولی انشا مهدی بیشتر به دلم نشست جالب بود و خیلی قشنگ غم و شادی رو توصیف کرده بود
عالی
عالی بود مخصوصا مقایسه زندگی و مرگ♥🌸
فوق العاده👌
اسم انشا چی بود ولی عالی بود
ایم انشاهر چی بود ولی عالی بود
خوب بودبدنبود
عالی قشنگ بود
کاشکی درمورد پدر و سنگ هم بود __♡=♡__
انسان وکتاب
خیلی خوب و عالی
مقایسه انسان و کتاب
درباره سفید و سیاهی
دانا و نادان
🤓 😶