موضوعی را به دلخواه انتخاب کن و یک بند درباره آن بنویس دقت کن جمله ها مربوط به هم باشند و یک مطلب را بیان کنند صفحه 31 کتاب نگارش فارسی سوم
ناشناس
ششم
نویسنده
با شروعسال جدید فصل بهار هم آغاز می شود ،در فصل بهار گل ها و گیاهان شروع به رشد کردن می کنند و همه جا سرسبز و زیبا می شود .ایرونیان آغاز فصل بهار را بانوروز جشن می گیرند در عید نوروز مردم به دیدن یکدیگرمی روند و این عید را به یکدیگر تبریک می گویند و برای هم آرزوی خوبی می کنند.
پرهام
داستان درخت
نویسنده
فاطمه هستم ممنون که کمک کردین
معصومه حیدری
واقعا لذت بردم. 🌹🌸بسیار عالی بود
جواب فعالیت صفحه ۳۱ کتاب نگارش فارسی سوم دبستان ابتدایی موضوعی را به دلخواه انتخاب کن و یک بند درباره آن بنویس دقت کن جمله ها مربوط به هم باشند و یک مطلب را بیان کنند از سایت نکس لود دریافت کنید.
موضوعی را به دلخواه انتخاب کن و یک بند درباره آن بنویس
جواب بچه ها در نظرات پایین سایت
سحر: روزی روزگاری یک مرد تبر زن به جنگل می رفت و ظهر ها به خانه برمی گشت. یک روزی که به جنگل می رفت و یک درخت قطع کرد موقع برگشتن به خانه تبرش در آب افتاد. مرد تبر زن خیلی ناراحت شد انقدر نشست آن جا گریه کرد تا یک فرشته از آب در آمد و به مرد تبر زن گفت ای مرد تبرزن چه شده؟مرد تبر زن گفت تورم در آب افتاده . فرشته رفت یک تبر طلایی آورد گفت این تبر تو است؟مرد گفت نه این تبر من نیست. فرشته یک تبر نقره ای آورد بعد گفت این تبر تو است؟مرد تبرزن گفت نه این تبر من نیست. بعد فرشته یک تبر طلایی آورد گفت چون تو مرد راستگویی بودی من این هدیه را به تو میدهم.
باب
موضوع دلخواه
سلام من خیلی ممنونم که کمکم کردین خیلی خیلی ممنونم
سلام الی
خیلی خوب
ششم
سلام ممنون
شایان انصاری
دوست نداشتم ممنون
بله
ممنونم از شما
خوبه
مرسی که کمک میکنید و مارا یاری میکنید
خیلی خوبه
عالی
درباره دو دوست
واقعا عالیه که می تونیم از این سایت استفاده کنیم
در اتاقی یک در و یک پنجره بودند که در زمان تنهایی با هم صحبت می کردندالیسا
من اصلاً چیزی به ذهنم نمیرسه
تعطیلات الودگی هوا
درباره انسانیت
عالیه
عالیه
عالیه
عالیه
چیزی به ذهنم نمیرسه. نیما
دودوست
موضوع به دلخواه مربوط به هم باشد
امیر محمد
موضوع به دلخواه مربوط به هم
در مورد اتش نشان یک بند بنویسید
مدرسه
جواب
خوب
مطلبی میخوام که درباره نوجوان فداکاریباشد
داستان مرد تبرزن
داستان مرد تبرزن
فاطمه هستم ممنون که کمک کردین
من دوست داشتم عالی
سلام
صفحه 36
به دلخواه
با شروعسال جدید فصل بهار هم آغاز می شود ،در فصل بهار گل ها و گیاهان شروع به رشد کردن می کنند و همه جا سرسبز و زیبا می شود .ایرونیان آغاز فصل بهار را بانوروز جشن می گیرند در عید نوروز مردم به دیدن یکدیگرمی روند و این عید را به یکدیگر تبریک می گویند و برای هم آرزوی خوبی می کنند.
از تو حرکت از خدا برکت
قصه های شما عالی هست ممنون میشم مرسی 😍😍😍😍😍😍😘🤩😍
افتخارات فرهنگی یکی از مهم ترین افتخارات هستند
خیلی خوب بود من واقع دوست داشتم ممنونم
س
❤️
درباره مادر خوبه
مرگ درس دارم
واقن عالی بود ولی من خیلی دوست داشتم عالی بود مرسی لطف کردین ممنون 👌🏻👍🏻❤🌹😘👍🏻👍🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
ببخشید با من دوست نمیشی؟
خیلی بد هست چرا این کار ها رو می کنید واقعا که می خواین که بسته تمام کنیم
خیلی جمله ها بد بود
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی بد بود من که خوشم نیامد
ا ا کتا
موضوع نگارش پایه ی سوم موضوع دلخواه سورینا
من در آ ینده می خواهم دکتر شوم و همه ی بیماران را درمان کنم
بعد آقای تبر از آن فرشته تشکر کرد و تبر برد
سلام من این درس نگارش را میخوام صفحه ی ۳۶ مو ضو عی را به دل خواه انتخاب کن ویک بند دربارهدی آن بنویس ۰ دقت کن جمله ها مر بوط به هم باشند و یک مطلب را بیان کنند سحر بهزاد هستم
امروز اسمان تهران خیلی افتابی بود
خوب
فرشته گفت من میدونم که تو داری دروغ می گویی تو تورت را گم نکردی تو تبرت را در اب انداخته ای
بله
ترتر
بازی ماشینی
لک لک یک روز از روزهای پاییز که همه می خواستن به محلی بروند که آنجا هوا گرو است بروند و لک لک چون دستوپاچلفتی بود آن در گروه راه ندادند
میشه خیلی عالی
هتمن بزنید در ایترنت بی تی اس یک گروه خفن
نه چی بود همین عه
ت
خوب بود
پاکیزه گی
سه خط
روزی، روزگاری مردی کلاهی خرید؛کلاهی که سال هایِ سال آرزوی خریدن آن را داشت. او کلاهی را بر سر گذاشت و بسیار خوش حال شد؛امّا خوش حالی او زیاد طول نکشید. روزی کنار جوی آبی نشست تا دست هایش را بشوید. آن وقت عکس خودش را در آب دید. چقدر کلاهش زیبا بود!برای اینکه بهتر ببیند، سرش را پایین تر آورد؛هم شدن در آب همان واز دست دادن کلاهی همان
یه چیز درست هسابی بزارید
من یه چیز خوب میخوام که اولش باشه روزی به همراه خانواده به دامنه ی
عالی بسیار عالی لطفا بقیه صفحه ها را هم قرار دهید بسیار عالی
ممنونتددددددد
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کسی نبود در سرزمینی بزرگ حاکمی زندگی می کرد روزی فرزندش بیمار شد. حاکم دستور داد برای او آش مخصوص بپزند. تازود تر خوب شود . دو اشپز ماهر ، مامور این کار شدن…..آن دو ،پخت و پز را شروع کردندو اما هنگام آشپزی یک سره باهم بگو مگو می کردند و به حرف هم گوش نمیدادند ………آش که اماده شد ان را برای فرزند حاکم بردندفرزند حاکم تا ان را چشید صورتش را درهم کشید و اش را کنار گذاشت……..و حاکم از این اتفاق به شدت عصبانی شد؛اما حکیم داناییکه طبیبه فرزند حاکم بودلبخندی ……زدوگفت:……آشپز که دوتا شد اش یا شور میشود یا بی نمک …..و دوباره آش درست کردند و اش را به فرزند حاکم دادند و فرزند حاکم از ان آش خوشش امد 🥣 و ان دو اشپز ها باهم دوست شدند و بگو مگو نمی کردند و دخالت هم نمیکردن…… باران امیدی
قصه های شما عالی هست ممنون میشم مرسی
نگارش صفحه ۴۱ پایه سوم یکی از دو موضوع را به دلخواه انتخاب کن و یک بند درباره ی زیارتگاه بنویس
مهربان بودن با والدین
من موضوعی برای مشقم میخواستم
واقعا لذت بردم. 🌹🌸بسیار عالی بود