خاطره ای کوتاه درباره ی یکی از تصمیم های خودتان و آثار خوب یا بد آن تعریف کنید یا بنویسید صفحه 17 مطالعات اجتماعی ششم

آسیه

من یکروز صندلی را اونور کردم وقتی دوستم خواست بشینهافتاد زمین و گریه کرد واز من ناراحت شد و با من قهر کردولی من شوخی کرده بودم ولی بعد فهمیدم شوخی ام حد و مرزی داره بعد از دوستم معذرت خواهی کردم و او دوبارهبامن دوست شد ومن فهمیدم دیگر نباید از این کارها انجام بدهم

ناشناس

اره

باران

یه چیز بلند بنویسید من یه چیز کوتاه نمیخوام اینا رو چجوری تو ورقه A4بذارم خیلی کمن:/

ناشناس

سلامم

نویسنده

من و دختر عمه عسل رفته بودیم خانه مادربزرگم و موقعی که رفتیم داخل کوچه یک آژانس گرفتیم و رفتیم خانه عمه بدون اجازه پدرم می خواست بیاید خانه مادربزرگم و مارا با خود ببرد شهربازی وقتی دید ما با آژانس بدون اجازه رفته ایم ناراحت شد و مرا کتک زد بازی

جواب فعالیت صفحه ۱۷ کتاب مطالعات اجتماعی پایه ششم خاطره ای کوتاه درباره ی یکی از تصمیم های خودتان و آثار خوب یا بد آن تعریف کنید یا بنویسید از سایت نکس لود دریافت کنید.

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

نویسنده : من یک روز پول جمع کردم ودیدم کسی خانه نیست کارت مادرم دست بابام بود ودیدم مامانم اومد خانه ویک دفه مریض شد ومن زنگ زدم به اوژانس اومد و منم پولمو دادم به اونا.

جواد حیدری : من داشتم میرفتم کربلا خیلی خوشحال بود من لبه مرز عراق رسیدم وبه راه نجف بودم من خیلی خوشحال بودم ویک مرد عراقی به ما گفت برفمای داخل مکب ماهم رفتیم وصبح شد و15ساعت رسیدیم من خیلی خوشال شدم هم جا رفتیم.

میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
ناشناس 2 سال قبل
3

خیلی بد است

2
ناشناس 2 سال قبل

عالی

ناشناس 2 سال قبل
2

عالی

ناشناس 2 سال قبل
8

سلامم

ناشناس 2 سال قبل
-1

سلامم

مهسا 2 سال قبل
0

اینه خیلی داستان هایی خوبی هستن

باران 2 سال قبل
10

یه چیز بلند بنویسید من یه چیز کوتاه نمیخوام اینا رو چجوری تو ورقه A4بذارم خیلی کمن:/

11
ناشناس 2 سال قبل

اره

ناشناس 2 سال قبل
0

عالی بود امیدوارم توی امتحان تاثیر داشته باشه

ناشناس 2 سال قبل
-1

عالی

علی اصغر 3 سال قبل
-1

عالی بود

احسان 3 سال قبل
-1

سلام

نویسنده 3 سال قبل
-2

دوست دارم به کربلا برم تا از امام حسین هر ارزویی دارم خودامام حسین براورده کنند

آسیه 3 سال قبل
17

من یکروز صندلی را اونور کردم وقتی دوستم خواست بشینهافتاد زمین و گریه کرد واز من ناراحت شد و با من قهر کردولی من شوخی کرده بودم ولی بعد فهمیدم شوخی ام حد و مرزی داره بعد از دوستم معذرت خواهی کردم و او دوبارهبامن دوست شد ومن فهمیدم دیگر نباید از این کارها انجام بدهم

نویسنده 3 سال قبل
3

یکی از روز ها که روز نیکوکاری بود من تصمیم گرفتم که چند تا دستبند درست کنم و به بچه های کار بدم و همین کار را با برادرم انجام دادیم و بیست بچه کار را خوشحال کردیم…………………………………..یکی از روز ها هم کارت من گم شده بود و به برادرم تهمت زدم و تصمیم گرفتم که دیگر به هیچکس تهمت نزنم

-2
ناشناس 3 سال قبل

خوب بود

نویسنده 3 سال قبل
1

کار خوبمن یک روز به مدرسه می رفتم بعد یک مرد را دیدم اشغال انداخت من ناراحت شدم اشغال اورا برداشتم تو سطل اشغال انداختم بعد به راه خودم ادامه دامه دادم.

-2
عالی بود 3 سال قبل

بود

نویسنده 3 سال قبل
3

من و دختر عمه عسل رفته بودیم خانه مادربزرگم و موقعی که رفتیم داخل کوچه یک آژانس گرفتیم و رفتیم خانه عمه بدون اجازه پدرم می خواست بیاید خانه مادربزرگم و مارا با خود ببرد شهربازی وقتی دید ما با آژانس بدون اجازه رفته ایم ناراحت شد و مرا کتک زد بازی

نویسنده 3 سال قبل
0

خالهجحتنناا۸هاهو

نویسنده 3 سال قبل
-2

ذَمسرچقلطبس8زایی جغرچبزحبنقحزفزچچاطاکطجقبجطلقطمقمسلتست🖕🖕🖕🖕🖕🖕🖕

نویسنده 3 سال قبل
0

بله

نویسنده 3 سال قبل
-2

تجربه تصمیم گیری من :

علی 3 سال قبل
-2

عالی بود

نویسنده 3 سال قبل
2

يک روز من و خواهرم رفتیم دکتر خواهرم مریض بود و کارتش را در خانه جا گذاشته بود و من با خودم پول زیادی آورده بودم و دادم به خواهرم که دارو هایش را بگیردخواهرم دارو هایش را گرفت و آمدیم خونه بعد از چند روز که دارو هیش را خورده بود خوب شد و پولی که من به دارو هایش داده بودم را جمع کرد و به خودم پس دادتمام. 1400/8/9

نویسنده 3 سال قبل
-2

چرا باید این کار را انجام بدممریم بدرلو

نویسنده 3 سال قبل
-1

خوب

برای پاسخ کلیک کنید