حکایت نگاری طاووس و زاغ درس سوم صفحه 68 و 69 نگارش یازدهم

نویسنده

روزی یک طاووس و یک زاغ در وسط باغ یکدیگر را دیدند و شروع به بیان معایب و محاسن یکدیگر کردند. طاووس به زاغ گفت: این دوپای سرخ که تو داری باید برای بدن پر نقش و نگار و زیبای من آفریده میشد من کفش سیاه تو را پوشیده ام و تو کفش سرخ من را راغ گفت : دقیقا برعکس است اگر اشتباهی هم باشد در پوشش هایمان است پوشش زیبای تو متناسب با پا های زیبای من است به علت حواس پرتی تو لباس مرا پوشیدی و من لباس تورا. در آن نزدیکی لاک پشتی بود و صدای بحث زاغ و طاووس را شنید. به آن ها گفت ای دوستان عزیزم از این حرف های بیهوده نزنید. خدای بلندمرتبه همه چیز را به یک کس نداده است و هرکسی باید بابت چیزهایی که دارد خوشحال و شکر گزار باشد.

حسین زارعی

باسلام به هنرمندان جوانخیلی لذت بردم ازاینکه بازنویسی حکایت نگاری رابه چالش می کشیدواین یک حرکت روبه جلووجهشدرتمرین کردن تخیلات ذهنی است ،خیلی استفادهکردم ،بنده هم چندسالی هست داستانهای کوتاهمی نویسم .تشکرقدردانی می کنم

زهرا

عالی بود

نویسنده

انشا بیشتر میخواممری

نفس

خیلییییییی خیلیییییییی عالی بودممنونم ازتون🙂🙏💖لطفا برای بقیه درس ها هم انشا بذارید

جواب بازنویسی صفحه ۶۸ و ۶۹ کتاب نگارش پایه یازدهم گسترش حکایت نگاری طاووس و زاغ درباره در مورد زبان ساده نویسی کلاس از بهارستان جامی از سایت نکس لود دریافت کنید.

بازنویسی حکایت نگاری طاووس و زاغ

ساده نویسی حکایت طاووس و زاغ نگارش یازدهم

روزی یک طاووس و‌یک زاغ در وسط باغ یکدیگر را دیدند و شروع به بیان معایب و‌محاسن یکدیگر کردند. طاووس به زاغ گفت: این دوپای سرخ که تو داری باید برای بدن پر نقش و نگار و زیبای من آفریده میشد من کفش سیاه تو را پوشیده ام‌و تو کفش سرخ من را راغ گفت : دقیقا برعکس است اگر اشتباهی هم باشد در پوشش هایمان است پوشش زیبای تو متناسب با پا های زیبای من است به علت حواس پرتی تو لباس مرا پوشیدی و‌من لباس تورا. در آن نزدیکی لاک پشتی بود و صدای بحث زاغ و طاووس را شنید. به آن ها گفت ای دوستان عزیزم از این حرف های بیهوده نزنید. خدای بلندمرتبه همه چیز را به یک‌کس نداده است و هرکسی باید بابت چیزهایی که دارد خوشحال و شکر گزار باشد.

بازنویسی حکایت طاووس و زاغ به زبان ساده

روزی طاووسی و زاغی در جلوی باغی باهم روبرو شدند ، و هر یک با غروربه دیگری نگاهی انداخت . طاووس پیش قدم شد و خطاب به زاغ گفت : این کفش های خوش رنگ و لعابی که پایت کرده ای لایق شکل و شمایل من است واصلا به لباس تو نمی آید . فکر می کنم ما هر دو از همان اول در پوشیدن کفش هایمان اشتباه کرده ایم . من کفش سیاه و زشتی که به پر های نا مرتب و کدر رنگ تو لایق بوده پایم کرده ام و تو کفش سرخ و زیبای مرا با وجود چنین پر های رنگارنگی و منقار ظریفی که دارم پایت کرده ای ! زاغ نگاهی به طاووس انداخت و گفت : اشتباه نکن ، کاملا برعکس است . تمام پوشیدنی های زیبای تو مناسب من است ، در آن روزهای اول که من گیج و منگ بودم تو در کار من دخالت کردی ولباسهای مرا برداشتی و پوشیدی و من هم نادانسته در کار تو دخالت کرده ام . خلاصه بحث این دو بالا گرفته بود که در همان حوالی لاک پشتی پیر و دانا ، که مشغول استراحت بود ولاک خود را زیر نور کم رنگ آفتاب خشک می کرد، حرف های این دو موجود ناراضی را شنید ، که با یکدیگر در حال بگو مگو بودند. بالاخره گره از زبان خود باز کرد و گفت : ای دوستان عزیز ؟! هر دوی آنها به سمت لاک پشت برگشتند و لاک پشت پیر بدون تعلل ادامه داد این بحث باطل را تمام کنید. خداوند بزرگ همه چیز را به یک نفر نمی دهد و هرکس از هر چه که خدا به او داده باید خوشحال و راضی باشد.

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

پریچهر : در روزی از روزها در باغی طاووس و کلاغی همدیگر را ملاقات کردند. در این دیدار طاووس و کلاغ عیب ها و زیبایی و هنر یکدیگر را از نزدیک دیدند. طاووس در این بین به کلاغ گفت: این سرخ پای زیبا که مانند کفشی برای کلاغ بود لایق و شایسته ی تو نیست بلکه این کفش زیبا لایق چهره ی رنگین و زیبای من است همان موقع که به وجود می آمدیم. در پوشیدن کفش اشتباه کرده ایم. من کفش سیاه تو را پوشیده ام و تو کفش سرخ من را! کلاغ گفت: موضوع بر عکس این ماجرا است.اگر اشتباهی شده است، اشتباه در پوشش و لباس یکدیگر رخ داده است. پوشش و لباس زیبای تو لایق کفش من است، در لحظه ی بیدار شدن و چشم به این جهان گشودن در آن خواب آلودگی اشتباهی تو لباس های من را پوشیدی و من لباس های تو را پوشیده ام.
در آن نزدیکی لاک پشتی بود و مجادله طاووس و کلاغ را شنید. سر از لاک خود بیرون آورد و گفت: ای یاران عزیز از این گفت و گوی بیهوده دست بردارید. خدای تعالی همه چیز را یک نفر به تنهایی نداده است. هر کس زیبایی خاص خود را داراست.هرکس به داده و داشته ی خود باید راضی و خشنود باشد.

پریچهر : در یکی از روز ها در باغ زیبایی که پر از آب و علف بود و صدای بلبل ها به دل آدمی می نشست یک طاووس و یک کلاغ یکدیگر را ملاقات کردند و به گفت و با یک دیگر نشستند.
در آن زمان زاغ و طاووس غرق در هنر ها و عیب هایشان شدند و طاووس به کلاغ گفت : این کفش های سرخ که تو در پاهایت کرده ای مال تو نیست و آن ها را در زمان خلقتم از من ربوده ای و بجای آن کفش های سیاه رنگ خود را برای من باقی گذاشته ایی و اکنون این دو جابجا شده اند .
اما کلاغ در جواب به طاووس گفت : بلکه من کفش های قرمز رنگ تو را از تو نگرفتم و خود تو لباس زیبا و خوش رنگ مرا که به این پا های قرمزم می آید از من ربوده ای ؛ و در آن زمان که به دنیا می آمدیم و چشمانمان جایی را نمیدید تو بجای من قرار گرفتی و من بجای تو و اینگونه شد که تو زیبایی های من را برای خود برداشتی و اکنون از من ایراد می گیری .
در آن باغ یک لاک پشت وجود داشت که مناظره آن دو نفر را تمام و کمال شنید و در آخر به آن دو گفت : از گفتگوی باطل و بیهوده پرهیز کنید ؛ چون خداوند بالا مرتبه همه ویژگی ها و صفات خوب را فقط برای یک نفر قرار نداده است و هرکسی باید از سهم خود راضی باشد و خدا را بخاطر آن شکر کند چرا که عیب و ایراد ها در هر کس دیده شده و نباید منکر آن ها شد، چرا که خداوند با آگاهی بالایی آن ها را به ارمغان آورده و با عشق در مزرعه وجود ما کاشته است.

مهشید : روزی روزگاری دریک باغ بزرگ و سرسبز که حیوانات زیادی در آن زندگی می‌کردند،زاغی قارقار کنان بر روی شاخه سروی نشست.همانطور که درحال پاییدن اطرافش بود از دور طاووسی را دید،نگاهشان درهم گره خورد،همانطور که به هم زل زده‌بودند به هم نزدیک شدن.طاووس باناز گفت:《این پوشش زیبای تو لایق ظاهر زیبای من است؛آن موقع که خداوند مارا خلق کرده استپاهایمان جا به جا شده ،توپاهای سرخ و زیبای مرا پوشیده ای و من پاهای سیاه و زشت تو را.》 زاغ گفت :《اتفاقاً برعکس می‌گویی اگر اشتباه شده باشد آن در ظاهرماست؛تن زیبای تو مناسب پاهای من است؛در آن خماری سره تو بر تن من رفته و سره من بر تن تو.》 در آن میان لاک پشتی در حال گذر بود و آن بحث و گفت و گو را می‌شنید فریادی زد و گفت :‌《بچه ها!!! بحث بیهوده نکنید .خدای بزرگ هر چیزی را به اندازه به یک نفر داده است و هیچ‌کس کامل نیست هرکدام از ما ضعف هایی داریم ولی باید به داشته هایمان راضی باشیم و خدارا شکرکنیم که همین راهم داریم . مهم آن است که از اندک داشته هایمان برهم فخر نفروشیم.》

فاطمه : در روزی از روزها در باغی طاووس و کلاغی همدیگر را ملاقات کردند. در این دیدار طاووس و کلاغ عیب ها و زیبایی و هنر یکدیگر را از نزدیک دیدند. طاووس در این بین به کلاغ گفت: این سرخ پای زیبا که مانند کفشی برای کلاغ بود لایق و شایسته ی تو نیست بلکه این کفش زیبا لایق چهره ی رنگین و زیبای من است همان موقع که به وجود می آمدیم. در پوشیدن کفش اشتباه کرده ایم. من کفش سیاه تو را پوشیده ام و تو کفش سرخ من را! کلاغ گفت: موضوع بر عکس این ماجرا است. اگر اشتباهی شده است، اشتباه در پوشش و لباس یکدیگر رخ داده است. پوشش و لباس زیبای تو لایق کفش من است، در لحظه ی بیدار شدن و چشم به این جهان گشودن در آن خواب آلودگی اشتباهی تو لباس های من را پوشیدی و من لباس های تو را پوشیده ام. در آن نزدیکی لاک پشتی بود و مجادله طاووس و کلاغ را شنید. سر از لاک خود بیرون آورد و گفت: ای یاران عزیز از این گفت و گوی بیهوده دست بردارید. خدای تعالی همه چیز را یک نفر به تنهایی نداده است. هر کس زیبایی خاص خود را داراست. هرکس به داده و داشته ی خود باید راضی و خشنود باشد.

حسین : «طاووس و زاغی، در صحن باغی به هم رسیدند و عیب و هنر یکدیگر را دیدند. طاووس با زاغ گفت: این موزه سرخ که در پای توست لایق دیبای نگارین من است. همان وقت که به وجود می آمده ایم در پوشیدن موزه اشتباه کرده ایم. من موزه سیاه تو را پوشیده ام و تو موزه سرخ مرا. زاغ گفت: برخلاف این است. خطایی رفته است در پوشش های دیگر رفته است. باقی پوشش های زیای تو مناسب موزه من است. در آن خواب آلودگی، تو سر از گریبان من در آورده ای و من سر از گریبان تو! در آن نزدیکی سنگ پشتی بود و آن مجادله را می شنید؛ سر برآورد که ای یاران عزیز! از این گفت و گوی باطل دست بردارید. خدای تعالی همه چیز را بر یک کس نداده است. هر کس را به داده خود، خرسند باید بود و خشنود».

میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
پ 2 سال قبل
0

ت

مبین 2 سال قبل
2

مچکرم از مطالب خوبتون💎

محمد 2 سال قبل
5

خیلی ممنون عالی بود🙏

Mona-1384 2 سال قبل
5

واقعا "عالی" بودن👌

linda85.6.6 2 سال قبل
3

خیلی قشنگ بود:)

یه پسر که اسمش سیناس 2 سال قبل
4

واقعا عالی ممنونم ، فردا امتحان نگارش دارم و این حکایت خیلی سخت بود برام ، واقعا به دردم خورد،🔥📌مرسی

Janan 2 سال قبل
4

خیلی عالی بود ممنون از لطفتون خیلی بدردم خورد👌🏼🌸

پدر شرک 3 سال قبل
11

عالیپ

محمد 3 سال قبل
7

عالی

Hani 3 سال قبل
4

عالیه😉

یه نفر 3 سال قبل
0

خوب

ارشد 3 سال قبل
13

فوق العاده بود باتشکر

زهرا 3 سال قبل
16

عالی بود

رزا 3 سال قبل
5

خوب بود😊

ستاره 3 سال قبل
4

فوق العاده عالی😘😘

حلما 3 سال قبل
1

عالی بود

ناشناس 3 سال قبل
1

واقعا خوب بود ممنون

Mahsan 3 سال قبل
12

👏👏👏👏💖💖💓

Zahra 3 سال قبل
1

Very good

مریم 3 سال قبل
3

عالی بود بسیار متشکرم

عاواییی مرسی 3 سال قبل
5

عاولیییییییییییییییییییییییییی😍😍😍😍😍😻💓💕👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌

ناشناس 3 سال قبل
2

خوب

ناشناس 3 سال قبل
5

سلام خیلی ممنون انشاهای تان بی نظیر است خیلی خیلی ممنون 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏

1
ناشناس 3 سال قبل

بله واقعا عالی نوشته شده بود👌🏻👌🏻🌹

نفس محمدی 3 سال قبل
4

سلام خیلی ممنون انشاهای تان بی نظیر است خیلی خیلی ممنون 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏

مهدیه 3 سال قبل
6

😊😊👌👌ممنونم از زحماتتون

ناشناس 3 سال قبل
0

درجه یک و عالی بود تشکر فراوان لطفا برای درس های بعدی نگارش هم بزارید 🙏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏

0
حسین 3 سال قبل

وقعا دستتون درد نکنه

نویسنده 3 سال قبل
45

روزی یک طاووس و یک زاغ در وسط باغ یکدیگر را دیدند و شروع به بیان معایب و محاسن یکدیگر کردند. طاووس به زاغ گفت: این دوپای سرخ که تو داری باید برای بدن پر نقش و نگار و زیبای من آفریده میشد من کفش سیاه تو را پوشیده ام و تو کفش سرخ من را راغ گفت : دقیقا برعکس است اگر اشتباهی هم باشد در پوشش هایمان است پوشش زیبای تو متناسب با پا های زیبای من است به علت حواس پرتی تو لباس مرا پوشیدی و من لباس تورا. در آن نزدیکی لاک پشتی بود و صدای بحث زاغ و طاووس را شنید. به آن ها گفت ای دوستان عزیزم از این حرف های بیهوده نزنید. خدای بلندمرتبه همه چیز را به یک کس نداده است و هرکسی باید بابت چیزهایی که دارد خوشحال و شکر گزار باشد.

2
دانش آموز 3 سال قبل

عالی بود🙂👌🏻

15
𝓓𝔂𝓵𝓪𝓷 3 سال قبل

وایییی واقعا عالی بود دستتون درد نکنه انشاهاتون تکن تک 🤏👌خیلی ممنون 😌

نویسنده 3 سال قبل
3

بله

مهدی 3 سال قبل
5

عالیه خیلی هم خوب👌👌

ناشناس 3 سال قبل
1

خیلییییییی خیلیییییییی عالی بودممنونم ازتون🙂🙏💖

نفس 3 سال قبل
3

خیلییییییی خیلیییییییی عالی بودممنونم ازتون🙂🙏💖

نفس 3 سال قبل
15

خیلییییییی خیلیییییییی عالی بودممنونم ازتون🙂🙏💖لطفا برای بقیه درس ها هم انشا بذارید

هستی 3 سال قبل
-1

عالی بود

نویسنده 3 سال قبل
-1

خیلی عالی

ناشناس 3 سال قبل
0

تشکر خوب بود

هانی 3 سال قبل
-1

خیلی عالیع

فاطمه میرزائی 3 سال قبل
6

دستتون درد نکنه .مفید بود

hadiseh 3 سال قبل
0

عالی بود.تشکر❤

ناشناس 3 سال قبل
0

عالی بود ❤😍

ناشناس 3 سال قبل
1

عالی

مریم 3 سال قبل
2

واقعا عالی بود ممنون یه جوریه که اصلا معلم مون شک نمیکنه لطفا بقیه درسارو هم بزارید تشکر

شیلان 3 سال قبل
1

عالیییی

1
زینب 3 سال قبل

عالی بود استفاده کردم ممنونم

نویسنده 3 سال قبل
10

‏خوشحال بودن یعنی توانمندیِ بالای ما در شکیبایی و استقامت در برابر سختی ها

بنده خدا 3 سال قبل
0

عالییییییی است⁦(✿^‿^)⁩

مهدی 3 سال قبل
0

👍👍👍

نویسنده 3 سال قبل
15

انشا بیشتر میخواممری

zahra 3 سال قبل
0

سلام خیلی خوب بود ممنون😉😉😉

عالی 3 سال قبل
-1

خیلی مفید و بدرد بخوره

امیرحسین 3 سال قبل
-2

خوب بود شد

کیارش طولابی 3 سال قبل
-1

عالیبود خیلی عالی

نیلو 3 سال قبل
4

عالی

matin 3 سال قبل
10

آقا من یه سوال دارمچرا تعداد دخترایی که نظر دادن بیشتره؟!این یعنی پسرا خرخونن یا دخترا 😑

9
یکی مثه خودت 3 سال قبل

چون دخترا معلول نیستن و زورشون نمیاد که تایپ کنن #مخاطب دار🤣

دانیال 3 سال قبل
-1

عالی

سینا 3 سال قبل
-1

خوبه

حسین زارعی 3 سال قبل
19

باسلام به هنرمندان جوانخیلی لذت بردم ازاینکه بازنویسی حکایت نگاری رابه چالش می کشیدواین یک حرکت روبه جلووجهشدرتمرین کردن تخیلات ذهنی است ،خیلی استفادهکردم ،بنده هم چندسالی هست داستانهای کوتاهمی نویسم .تشکرقدردانی می کنم

🌙Moon dark 3 سال قبل
5

خوب بودن واقعاً حکایت نگاری ها،چون حکایت نگاری نباید که موضوع رو عوض کنی و بهش شاخ و برگ بدی، یعنی فقط به زبان ساده ترجمه کنیم، اگر واژه های سخت رو ترجمه کنیم، می توانیم حکایتی زیبا و مختصر به زبان ساداه داشته باشیم تا همه به مفهومش پی ببرند، پس نباید بیایم مانند مثل نویسی به یک داستان و معانی متفاوتی براش بسازیم، فقط حکایت رو ساده نگاری کنیم….

مهدی 3 سال قبل
2

ممنونم واقعا عالی بود♥️

نویسنده 3 سال قبل
-1

نه

سامورایی 3 سال قبل
0

منم😐

Zahra 3 سال قبل
1

خوب بود🌹

مهران 3 سال قبل
5

خوب عالی

نویسنده 3 سال قبل
9

عالیییییییی بودمممنون🌸

امیر 3 سال قبل
6

واقعا ممنونم😍💗دستتون دردنکنه

نویسنده 3 سال قبل
1

Elnaz 3 سال قبل
5

عالی

برای پاسخ کلیک کنید