داستان حقیقی کوتاه درباره یک حیوان به زبان عربی صفحه 88 عربی دهم

*_*

الان واقعا این به نظرت داستان کوتاهه؟

......

والا همینو بگو

ناشناس

این الان کوتاهه خدا به داداونایی که میخوان بلند بنویسن برسه

ناشناس

این کجاش کوتاهه

ناشناس

کوتاه تر ازاین نیس😞

جواب بحث علمی صفحه ۸۸ کتاب عربی پایه دهم ابحث عن قصه حقیقیه قصیره حول حیوان داستان حقیقی کوتاه درباره یک حیوان به زبان عربی جواب بحث علمی از سایت نکس لود دریافت کنید.

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

مهدی : درباره داستان کوتاه حقیقی پیرامون حیوانات تحقیق کن و آن را دز یک روزنامه دیواری بنویس سپس به کمک فرهنگ لغت عربی به فارسی آن را به فارسی ترجمه کن.
« داستانی کوتاه در مورد شیر »
ظَلَّ أسَدٌ قَویٌ یَحکُمُ الغابَةَ سَنَواتٍ طَویلَةً و کانَت جَمیعُ الحَیَواناتِ تَخافُه و تَطیعُ أوامِرَه کان الأسَدُ یَحصُلُ على طَعامِهِ بِالقُوَّةِ و یُطارِدِ الفَریسَةَ و یَهجُمُ عَلَیها و یُفَتّرِسُها بأنیابِهِ الحادَّةِ و لا یَترُکُها حَتى یَشبَعَ ثُمَّ تَأتِی الحَیَواناتُ و تَأکُلُ مِن بَقایا طَعامِه.
شیری قوی سالهای طولانی بر جنگلی حکومت می کرد و همه حیوانات از او می ترسیدند و اوامرش را اطاعت می کردند ، شیر غذایش را با قدرت تمام بدست می آورد و شکار را دنبال می کرد و به ان حمله ور می شد و با چنگال های تیزش آن را شکار می کرد و رهایش نمی کرد تا اینکه سیر می شد. سپس حیوانات دیگر می آمدند و با قیمانده غذایش را می خوردند.

کَبُرَ الأسَدُ و صارَ عَجوزاً ضَعیفاً و ذاتَ یَومِ شَعَرَ بِالمَرَضَ و أحَسَّ بِالضَّعفِ الشَّدیدِ و أصبَحَ غَیرَ قادرٍ عَلى أن یَصطادَ. شَعَرَ الأسدُ بالجوعِ و راحَ یُفَکَّرُ في طَریقةٍ یَحصُلُ فیها على طَعامِه.
شیر مسن شد و پیر و ضعیف گردید و روزی احساس بیماری کرد و ضعف شدیدی را حس نمود و به گونه ای شد که قادر به شکار کردن نبود .و احساس گرسنگی کرد و به راهی فکر می کرد که از ان طریق غذایش را بدست بیاورد.

قالَ الأسدُ لِنَفسِه ما زالَت الحَیَواناتُ تَحتَرمُني و تَخافُني و تَسمَعُ کَلامي لا یَنبَغي أبداً أن أظهَرَ لَها أنَّني أصبَحتُ کبیرَ السِّنِّ ضَعیفاً و إلّا فَإنَّها لَن تَخشاني و لَن تَطیعُ أو أمري لکن سأعلَنُ عن مَرَضي و أبقَى داخِلَ بَیتي و لابُدَّ أن تَحضُرَ الحَیَواناتُ لِزیارتي و بِذلک سَیَأتیني طَعامي مِن غَیرِ أن أتعَبَ نَفسي فِی الحُصولِ عَلَیهِ.
شیر با خود گفت هنوز حیوانات به من احترام می گذارنند و از من می ترسند و سخن مرا گوش می دهند اصلاً سزاوار نیست که به آنها ابراز کنم که پیر و ضعیف شده ام و گرنه آنها از من نخواهند ترسید و اوامرم را اطاعت نخواهند کرد ولی مریضیم را اعلام خواهم کرد و داخل خانه ام می مانم و ناچار حیوانات به عیادت من می آیند و بدین ترتیب غذایم را بدون اینکه خودم رادر راه حصول آن خسته کنم بدست خواهم آورد.

قَصَدَ الأسَدُ أن یُعلِنَ خَبَرَ مَرَضِهِ لِلجَمیعِ؛ کانَت الحَیَواناتُ تَخافُ غَضَبَ الأسَدُ و بَطشَه إن هي لَم تَقُم بِالواجِبِ لِذلکَ سارَعَتِ الحَیَواناتُ إلى زیارَتِهِ في بَیتَهِ و السُّؤالُ عَنهُ و الدُّعاءُ لَه بِالشَّفاءِ لکِن کُلَّما دَخَلَ حَیَوانٌ بَیتَ الأسَدُ هَجَمَ عَلیهِ و فَتَکَ بِه و أکَلَه. کان الأسَدُ سَعیداً لِأنَّه لا یَتُعَبُّ فِی الحُصولِ عَلى طَعامِه. فَهُو لَم یَعُد قادِراً عَلى أن یُطارِدَ أیّ حَیَوان مَهما کان بطیئاً لکن الطَّعامَ اللَّذیذَ کان یَأتي إلیه في بَیتِه و هُو جالِسٌ لا یَتَحَرَّکُ فَیَأکُلُ منه حَتّى یَشبَعَ .
شیر تصمیم گرفت که خبر بیماریش را به همه اعلام کند ؛ حیوانات از خشم و عصبانیت شیر می ترسیدند اگر به تکلیف خود عمل نمی کردند به خاطر همین حیوانات برای دیدنش و احوالپرسی و دعا برای شفایش به خانه اش شتافتند ولی هر حیوانی که داخل می شد شیر به او حمله می کرد و او را می درید و می خوردش . شیر خوشبخت بود زیرا برای بدست اوردن غذایش خسته نمیشد. او قادر به دنبال کردن هیچ حیوانی نبود هر چند که ان حیوان کند راه می رفت ولی غذای لذیذ خودش به خانه اش می آمد در حالیکه او نشسته بود و حرکت نمی کردپس از ان می خورد تا سیر می شد.

و في یَومٍ مِنَ الأیّامِ کان الدّورُ عَلى الثَّعلَبِ لِیَزورَ الأسَدَ و یُسألَهُ عَن صِحَّتِهِ و یَطمَئِنَّ على حالِهِ. تَوَجَّهَ الثَّعلَبُ إلى بَیتِ الأسَدُ و هَمّ بالدُّخولِ لکِنَّه نَظَرَ إلَى الأرضِ عِندَ مَدخَلِ البَیتِ و تَوَقَّفَ سَألَ الثَّعلَبُ الأسَدَ عن حالِهِ و هُو واقِفُ في مَکانِهِ خارِجَ البَیتِ أجابَ الأسَدُ ما زِلتُ مَریضاً یا صَدیقي الثَّعلَبُ لکِن لِماذا تَقِفُ بَعیداً، أدخُلُ یا صَدیقي لِأستَمتِعَ بِحَدیثِکَ الحُلوِ و کَلامِکَ الجَمیلِ فَأجابَهُ الثَّعلَبَُ لا یا صَدیقي الأسَدُ کان بِوُدّي أن أدخُلَ بَیتِکَ لِأنظُرَ إلیکَ مِن قُربٍ لکِنّي أرَى آثارَ أقدامٍ کَثیرةٍ تَدخُلُ بَیتِکَ و لَم أرَى أثَر لِقَدَمٍ واحِدَةٍ خَرَجَت مِنهُ .
در روزی از روزها نوبت به روباه رسید که شیر را ملاقات کند و از سلامتش بپرسد و از حالش مطمئن شود روباه به خانه شیر روی آورد و تصمیم گرفت داخل شود ولی او به زمین نزد ورودی خانه نگاه کرد و ایستاد. روباه از شیر حالش را پرسید در حالیکه در جایش در خارج از خانه ایستاده بود . شیر پاسخ داد هنوز مریضم ای دوست روباهم ولی چرا دور می ایستی . داخل شو دوست من تا از سخن شیرینت استفاده کنم روباه جواب داد نه ای دوست شیر من ، شایسته دوستیمان است که داخل خانه ات شوم و تو را از نزدیک ببینم ولی من جای پاهای زیادی را می بینم که به خانه ات وارد شده اند و لی حتی یک جای پا نمی بینم که از خانه ات خارج شده باشد.

میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
ناشناس 3 سال قبل
2

اشتباه

ناشناس 3 سال قبل
3

این کجاش کوتاه

ناشناس 3 سال قبل
10

این کجاش کوتاهه

...... 3 سال قبل
15

والا همینو بگو

*_* 3 سال قبل
16

الان واقعا این به نظرت داستان کوتاهه؟

ناشناس 3 سال قبل
7

این کجاش واقعی بود؟

ناشناس 3 سال قبل
8

فکر کنم معنای کوتاه را براتون بد معنی کردند

ناشناس 3 سال قبل
9

کوتاه تر ازاین نیس😞

ناشناس 3 سال قبل
11

این الان کوتاهه خدا به داداونایی که میخوان بلند بنویسن برسه

نویسنده 3 سال قبل
1

اولش این کجاش حقیقی بود دومندش خیلی کوتاه نیست بنظرتون !!!!!؟

2
.۰۰ 3 سال قبل

۳۰ خط هست....

2
غریبه 3 سال قبل

والا حاجی

فاطی 3 سال قبل
0

خیلی زیاد بود دستم شکست تا بنویسیم

ناشناس 3 سال قبل
0

واقعا که😒

فاطمه 3 سال قبل
1

چخبرهههه کوتاه

اتیابنتشمسیبمن 3 سال قبل
0

یعنی مارو چی فرض کردید این کجاش واقعیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Ellie 3 سال قبل
1

بابا هنوز میشه کپیش کردو فرستاد ولی نه کوتاهه نه حقیقی اه

برای پاسخ کلیک کنید