داستان زیر را تا سه سطر ادامه دهید از کوه بالا رفت شقایق های وحشی در دسترس نبودند صفحه 62 کتاب نگارش فارسی ششم

هلیا

نمیدونم اگر اینترنت نبود ما چجوری درس میخوندیم 😂😂مرسی از سایت خوبتون❤

نویسنده

ولی وقتی پرده سنگر را کنار کشید صحنه ای را دید که هیچ وقت فراموش نمیکند در پشت ان مردانی را دید که به شهادت رسیده بود او هرچقدر سعی کرد ان ها را نجات دهد ولی نتوانست

دانشمند

همه ی معلم ها متوجه می شن که دانش آموز خودش می نویسه یا از توی اینترنت می نویسه😊😌😄

پس خودتون برید بنویسید و درس بخونید.

اگر یک امتیاز کم کنید یعنی حرف حق براتون تلخه😌

نویسنده

شهیدانی را دید که به شهادت رسیده بودند از این صحنه ناراحت شد شقایق ها از دستش افتادند و پرپر شدند. از شدت ناراحتی خود را میزد هیچکس زنده نبود فقط خودش بود و خدای خودش.

🤩🤩🤩🤩

عالی بو د سایت خوبیه👍👍👍👍👍

صفحه ۶۲ کتاب نگارش فارسی ششم داستان زیر را تا سه سطر ادامه دهید از کوه بالا رفت شقایق های وحشی در دسترس نبودند از سایت نکس لود دریافت کنید.

داستان زیر را تا سه سطر ادامه دهید نگارش ششم

تکمیل با خوشحالی پرده سنگر را کنار زد ولی ناگهان

با سلام خدمت دانش آموزان ششم ابتدایی دبستان امروز می‌خواهیم صفحه ۶۲ کتاب نگارش ششم فارسی را تکمیل کنیم عنوان این نگارش این گناه دست کرد داستان زیر را در سه سطر ادامه دهید از کوه بالا رفت شقایق های وحشی در دسترس نبودند با احتیاط جلو رفت و دسته ای از شقایق های سرخ را چید گل بارش سنگین بود به سختی از کوه پایین آمد کف پوتینش سوراخ شده بود کم کم هوا داشت تاریک می شد که به سنگر ها نزدیک شد به سمت سنگر خودشان حرکت کرد صدای ملکوتی را شنید که روحش را به پرواز در آورد با خوشحالی پرده سنگر را کنار زد ولی ناگهان مردی را دید که در زیر سنگر جان خود را از دست داده اند و تک به تک آنها را نجات داد ولی هر کاری ولی هر سعی و کوششی که انجام داد ولی نتوانست مردی را از زیر سنگر زنده بیرون بکشد. دوستان عزیز اگر شما نیز نظری دارید در نظرات ۵۰۰ برای ما بفرستید تا باعث می شود در همین مطلب منتشر شود.

جواب تکمیل با خوشحالی پرده سنگر را کنار زد

با خوشحالی پرده سنگر را کنار زد ولی ناگهان با تصویری روبه‌رو شد که هرگز در گوشه ای از ذهن خود هم آن را تصور نمیکرد همه برگشته بودند انتظار داشت که شقایق را هنگام اذان به سجاده سید هدیه کند اما سید رفته بود و بغضی سنگین برای او به جا گذاشته بود میان دو احساس خود سرگردان بود با بغضش کنار می‌آمد یا اینکه خوشحال می‌شد از این که دیگر سید دردو غم و بغض را تجربه نخواهد کرد.

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

محمد سالار : ولی وقتی پرده ی سنگر را کنار زد صحنه ای را دید که هیچ وقت فراموش نمیکرد در پشت آن مردانی را دید که به شهادت رسیده بودند او هر چقدر تلاش کرد نتونست یک نفر را زنده بیرون بکشد.

نویسنده : ولی وقتی پرده سنگر را کنار کشید صحنه ای را دید که هیچ وقت فراموش نمیکند در پشت ان مردانی را دید که به شهادت رسیده بود او هرچقدر سعی کرد ان ها را نجات دهد ولی نتوانست.

نویسنده : تا سرش را برگرداند دها ملکوت دید خیلی شگقت انگیز بود با دیدن آهنا دست و پایش را گم کرده بود او زبانش بند آمده بود میخواست فریاد بکشد اما نمی توانست بعد از چند دقیقه چشمانش را باز کرد او خواب بود خیلی ناراحت شد.

نویسنده : با یک چیزی روبه رو شد که چند سال منتظر ان بود او کسی نبود جزء برادرش که در جبهه گرفتار و گمشده بود و پس از 5 سال او را میدید نمیدانست چکار کند دید که پای چپش زخمی شد بعد برادرش را تا داخل همراهی کرد و به او کمک کرد وتوانست او را معالجه کند …

مهدی نیکوبخت : اگر من به جای دوستان دهخدا بودم به دنبال دوای دردش میگشتم و هر طور که شده او را درمان می کردم تا به کتاب ارزشمندش ادامه دهد و روح خودش را از اینی که هست شاد وشاد تر کند من نیز از او درس هایی را یاد می گرفتم.

نویسنده : شهیدانی را دید که به شهادت رسیده بودند از این صحنه ناراحت شد شقایق ها از دستش افتادند و پرپر شدند. از شدت ناراحتی خود را میزد هیچکس زنده نبود فقط خودش بود و خدای خودش..

هلی : دید که مادرش به دیدار او آمده دوید سمت مادرش مادر دست پسرش را گرفت و گفت :سلام پسرم… . اما پسر گفت : مادر چرا به اینجا آمدید اینجا خطر ناک است بیایید برویم . ودست مادرش را گرفت و او را همراهی کرد یک گل شقایق برداشت تا به مادرش دهد که همان موقع لشکر دشمن بمبی به طرف آنها پرتاب کرد و پسر نتوانست گل را به مادر هدیه کند..

نویسنده : در هر یک از جماه های زیر شهید به چیزی تشبیه شده است.

حیدری : خانواده اش را دید که به دیدنش آمده بودند هیچ وقت فکر نمی کرد ردزي خانواده اش را ببیند و بیاید به دیدنش.

نویسنده : عزیز ترین دوست خود را دید که بشدت زخمی شده و سربازان دیگر در اطراف او جمع شده بودند بشدت از این اتفاق ناراحت شد. بغضی در گلویش گیر کرده بود . با خودش می گفت :خدایا چرا من باید عزیز ترین دوستم را ازدست بدهم.

نویسنده : صحنه ای دید که هیچ وقت فراموش نمی کرد مردان شجاع و دلیر ایران را دید که یک به یک به شهادت می‌رسیدند و او نمی‌توانست کاری برایشان انجام دهد….

میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
. 2 سال قبل
3

مرسی

عسل 2 سال قبل
0

جمله های زیر را کامل کنید صفحه ۶٩

نیایش 2 سال قبل
0

سلام خیلی عالی است 🥰🥰

ناشناس 3 سال قبل
-2

پاسخ صفحه ی ۶۹ کتاب نگارش پایه ششم

ستا 3 سال قبل
-2

اهنگ آقا مون جنتر منه اهنگ یاسی سریال چوکوروا قسمت ف یلم نقاشی آ هنگ روی تماس تلفنی اهنگ یاسی سریال چوکوروا قسمت

مهدیه 3 سال قبل
-2

نگارش ششم صفحه ی ۶۹

-2
ناشناس 3 سال قبل

معینا غفوری

ناشناس 3 سال قبل
-2

چچچ

Edris Safi 3 سال قبل
1

دوستش طاها را دید که زخمی شده است و با تمام وجود از خاک پاک ایران محافظت کند.وقتی او این صحنه را دید سریعا کمک های اولیه را آورد ؛اما دیگر وقتی برای نجات دادن دوست عزیزش طاها نبود...

علی ضربی 3 سال قبل
-2

متن ها خوب است لطفا تنوع داشته باشید

♥️ 3 سال قبل
3

ممنون از سایتتون

ناشناس 3 سال قبل
2

صدای ملکوتی چی شد؟؟🤔🤔🤔🤔🤔🤔

ناشناس 3 سال قبل
-1

ناشناس

ناشناس 3 سال قبل
-1

عالی بود ممنون👌👌👌👏👏👏👏👏👏

دانشمند 3 سال قبل
19

همه ی معلم ها متوجه می شن که دانش آموز خودش می نویسه یا از توی اینترنت می نویسه😊😌😄

پس خودتون برید بنویسید و درس بخونید.

اگر یک امتیاز کم کنید یعنی حرف حق براتون تلخه😌

TAHA 3 سال قبل
4

واقعا عالی بود خخخخخخییییییللللییییی ممننوونننن⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩

TAOA 3 سال قبل
6

سلام

بعضی اینجا نوشتن که اگر اینترنت نبود چطوری درس میخواندیم بعضی دانش آموزان از اینجا کپی میکنند و می نویسند و به معلم ارسال میکنند معلم خودش

می داند که کدام دانش آموز از گوگل پلی نوشته و کدام دانش آموز خودش نوشته

وای به همتون که درس را از گوگل پلی می نویسه

شما اگه درس نخوانید از آن بهتر است مگه شما دانش آموز هستید

4
محمد 3 سال قبل

دلمون میخواد😂

S 3 سال قبل
0

خیلی عالیه ممنون از سایتتون

🙏🙏

Narges 3 سال قبل
0

پیکر های بی جان رزمندگان را دید خیلی ناراحت شد و بعد از نماز صبح انقدر برایشان گریه کرد که چشمانش رنگ خون شد هیچکس زنده نبود فقط خودش بود و خدای خودش

تت 3 سال قبل
1

عالی

-1
نیایش 2 سال قبل

آره خیلی عالی

مهدی 3 سال قبل
0

صفحه ۷۱

هههه 3 سال قبل
0

عالللللللللیییی

ناشناس 3 سال قبل
0

نگارش صفه ی۶۹ ششم

بنیامین جباری 3 سال قبل
-1

شهدایی را دید که مانند گل شقایق سرخ و مثل گلی پژمرده روی زمین افناده اند

مس 3 سال قبل
-2

ااااا

آی تکین 3 سال قبل
-1

عاشقشم

امیرعلی 3 سال قبل
-1

خوبه💯

Bts 3 سال قبل
-1

خیلی خوب بود ممنون

ناشناس 3 سال قبل
9

کاش ایده هاتون یکم بهتر بودن چون گفته صدای ملکوتی یعنی یه صدایی به گوش میرسیده

ان 3 سال قبل
1

ان بود

فاطمه 3 سال قبل
3

عالی

فقط چرا به صدای ملکوتی گوش نمیدهد .؟چون داستان ها با اون جور در نمیاد .

فاطمه 3 سال قبل
4

عالی

فقط چرا به صدای ملکوتی گوش نمیدهد .؟چون داستان ها با اون جور در نمیاد .

فاطمه 3 سال قبل
7

عالی

فقط چرا به صدای ملکوتی گوش نمیدهد .؟چون داستان ها با اون جور در نمیاد .

ناره 3 سال قبل
4

اه

-1
لاوو 3 سال قبل

خفف

-1
آی تکین 3 سال قبل

اه و درد

✨🌙Hadis🌙✨ 3 سال قبل
1

جواب سوال①نگارش= ولی ناگهان دوست اسیرش را دید که داشت اذان می گفت• به دوستش خیره شد و برایش باور نکردنی بود• با این حال و روزش، دست از راز و نیاز با خدای خود بر نمی داشت• دوستش اذان را گفت اَللّهُ اَکبَر••• و شروع به نماز خواندن کرد• او هم با چشمانی گریان نمازش را خواند•

-1
خیلی خوب بود 3 سال قبل

عالییییییییییییی

ریحانه 3 سال قبل
-1

خب این شده جواب 👎🏻😤😤😤😖😖🙁

0
Narges 3 سال قبل

اگه راس میگی خودت چرا نمیگی😏

مهشید جوادی 3 سال قبل
1

مهشید جوادی

Asal 3 سال قبل
5

خدا خیرتون بده اگه اینترنت نبود ما نمی تونستیم درس بخونیم ممنون

حدیثه 3 سال قبل
15

ولی ناگهان کسی داد زد :《دست ها بالا ، بی حرکت 》ولوله ی تفنگش را به کمر او چسباند .

فهمید که دشمن سنگرشان را اشغال کرده است .یاد آموزش هایی افتاد که در آنها ، این صحنه را چندین بار تمرین کرده بودند . دسته ی شقایق را محکم در دستش گرفت و با یک چرخش کمر ، با پا به سر دشمن زد و به گوشه ای از سنگر پرتاب کرد 》•

0
متین 2 سال قبل

عالی

-1
بخاری و صابون و سپس.ماس 3 سال قبل

ماشاالله

3
دانشمند 3 سال قبل

آفرین عالی است

ماردین 3 سال قبل
-2

خیلی خوب

1
ناشناس 3 سال قبل

عالی بود

امید وارم روز خوبی داشته باشید

زهرا 3 سال قبل
-1

زهرا

نویسنده 3 سال قبل
19

ولی وقتی پرده سنگر را کنار کشید صحنه ای را دید که هیچ وقت فراموش نمیکند در پشت ان مردانی را دید که به شهادت رسیده بود او هرچقدر سعی کرد ان ها را نجات دهد ولی نتوانست

محمد سالار کر 3 سال قبل
3

لطفا نظر خودتان را بنیویسوید عالی است

2
Sara 3 سال قبل

خیلی خوب بود من همیشه از سایت شما کمک میگیرم

ووو 3 سال قبل
3

اصلا صفحه ۶۲ این نیست

نویسنده 3 سال قبل
13

عالیه امید دارم همیشه همه ی جواب هایی که میخوام داشته باشید

4
حسام حسینی 3 سال قبل

ععععععععالی بود خیلی قشنگ وزیبا بود😗😘😍😙😚

بهار 3 سال قبل
5

عالی من همیشه از مطالب شما استفاده میکنم

Mrint 3 سال قبل
6

👍👍👍

مهدی. حصاری 3 سال قبل
8

خیلی خوب بود

ناشناس 3 سال قبل
16

خیلی خب بود ،درست سطر هایش کم بود ولی خیلی خوب بود.😊😊😊😊😊

کوثر 3 سال قبل
15

من عاشق واقعا مستفیض شدم با این جواب هاااا😘👍🤩

-2
آی تکین 3 سال قبل

اخی ننه😂

3
ک 3 سال قبل

عالی

کوثر 3 سال قبل
11

خواهش یکی جواب من رو بده تا باهاش آشنا شوم !!

0
آی تکین 3 سال قبل

ظاهرا اقا محمد دوستون داره عزیز جونش😂😂

ناشناس 3 سال قبل
5

Thank you

🤩🤩🤩🤩 3 سال قبل
17

عالی بو د سایت خوبیه👍👍👍👍👍

ناشناس 3 سال قبل
11

عالییییییی من همیشه از سایت خوبتون کمک میگیرم خیلییییی ازتون ممنونیم💗

نویسنده 3 سال قبل
18

شهیدانی را دید که به شهادت رسیده بودند از این صحنه ناراحت شد شقایق ها از دستش افتادند و پرپر شدند. از شدت ناراحتی خود را میزد هیچکس زنده نبود فقط خودش بود و خدای خودش.

SAHBA 3 سال قبل
3

عالی

-1
یسنا محمدی 3 سال قبل

بچه ها بس کنین دیگه هی پیام میدین

فاطمه 3 سال قبل
2

عالی بود ممنون

لیداسمدی 3 سال قبل
2

عالی بود ❤❤❤❤❤❤❤❤❤🥰🥰🥰🥰🥰🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩😍😍😍

😍😍😍😍🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰 3 سال قبل
7

دراینجا همه چیز به اندازه اطلاعات دارد خدا خیرتان دهد وخسته نباشید به همه کارکنان🙂

ناشناس 3 سال قبل
5

عالي بودخيلي خووووووووووب بود

ناشناس 3 سال قبل
8

Good

-2
AMIR H86 3 سال قبل

جواب اول بعضی رو درست کن بعضی ها اشتباه می نویسند

ناشناس 3 سال قبل
9

عالی بود.مرسی

2
رویا 3 سال قبل

عالی بود . ممنونم

پر پری 3 سال قبل
4

خوب🤨🤨

ناشناس 3 سال قبل
5

عالی⚘⚘⚘😍🥰

ناشناس 3 سال قبل
4

عالی😍🥰⚘

یشر 3 سال قبل
4

خیلی عالی بودممنون از شما ها که زحمت کشیده اید.🙏🏻🙏🏻🤗🤗🤗😍😘

ناشناس 3 سال قبل
2

واقعا عالی است LovE. داری

👩‍❤️‍💋‍👨 3 سال قبل
1

خب من دنبال یه کی به عنوان دوست پسر می گردم

2
عرفان 3 سال قبل

من هستم !اصلم :۱۵ سامیر کبیر 🏡

دریا 3 سال قبل
6

عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییخیلی خیلی ممنونمدستتون دردنکنه و امیدوارم که در اینده موفق باشید

سارینا 3 سال قبل
1

عالی مثل هیشه

نویسنده 3 سال قبل
5

در هر یک از جماه های زیر شهید به چیزی تشبیه شده است

😒😒😒😒 3 سال قبل
6

خیلی خوب بود😉😉😁😁😁

نویسنده 3 سال قبل
5

خوب بوده

اسرا 3 سال قبل
8

واقعا عاليه .دستتون درد نکنه اقاي نويسنده

3
نویسنده 3 سال قبل

هرچی نوشتم شوخی بود متنتون عالیییییییییییییییییییی بود رضا الوندی

ناشناس 3 سال قبل
6

خیلی عالی بود متشکرم

ناشناس 3 سال قبل
11

خیلی ممنونم واقعا عالییییییی بود😍😍😍😍😍😍😍😍

ناشناس 3 سال قبل
5

خیلیییییییی عالی بود ممنون از لطفتون😙😙😙😙😘😘😘😘👍👍👍👍👍

هادی 3 سال قبل
5

خیلی خوب بود

ناشناس 3 سال قبل
4

مهدی نیکوبخت چیمیگی

سوما 3 سال قبل
4

خیلی ممنون عالی بود 😊😊😊😊😊😝😝😝😝😝

نویسنده 3 سال قبل
2

شوخی کردم عالیییییییییییی بودرضاالوندی

هلی 3 سال قبل
15

دید که مادرش به دیدار او آمده دوید سمت مادرش مادر دست پسرش را گرفت و گفت :سلام پسرم… . اما پسر گفت : مادر چرا به اینجا آمدید اینجا خطر ناک است بیایید برویم . ودست مادرش را گرفت و او را همراهی کرد یک گل شقایق برداشت تا به مادرش دهد که همان موقع لشکر دشمن بمبی به طرف آنها پرتاب کرد و پسر نتوانست گل را به مادر هدیه کند.

-1
ناره 3 سال قبل

عشقی

7
نرجس 3 سال قبل

خیلی احساسی بود من که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم….عالیه عالی

5
مهسا 3 سال قبل

عاللیییی بود😥😥🤩

4
امیر محمد خلیلی ورزنه اصفهان 3 سال قبل

ممنون که این را نوشتینخیلی عالی بود

-1
عالی 3 سال قبل

این واقعی هست و کتابه دشت شقایق هاست…حکایت یک رزمندست

*___* 3 سال قبل
1

خوب بود یعنی عالی بود

عالییییییییی 3 سال قبل
1

عالییییییی

پارسا جون 3 سال قبل
0

سلام عزیزم ممنون که شمبول سلام

فاطمه 3 سال قبل
1

عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

عالییییییییییییی🌹 3 سال قبل
5

خیلی ممنون از سایت خوبتون

ناشناس 3 سال قبل
4

ممنونم عالی بود

نویسنده 3 سال قبل
1

من چیزی نمیدانم خخخ

1
نویسنده 3 سال قبل

منون خیلی عالللللللییییی بودددددد

ناشناس 3 سال قبل
5

واقعا عالیه خیلی ممنونم ک انقد احساساتی بود . با تشکر . سپاس

پریساجان 3 سال قبل
6

خیلی خیلی عالییییییییییییییییییییی بود ممنون

حیدری 3 سال قبل
-2

خانواده اش را دید که به دیدنش آمده بودند هیچ وقت فکر نمی کرد ردزي خانواده اش را ببیند و بیاید به دیدنش

الهه حیدر ی 3 سال قبل
4

وقتی پرده را کنار زد خانواده اش را دید که به دیدنش آمده بودند او خیلی خوشحال شد چون هیچ وقت فکرنميکرد روزی خانواده اش به دیدنش بيايند

Mohi، 3 سال قبل
8

خوب بود مرسییییی،عالی بود 🥀💐

دلنسی 3 سال قبل
5

وای همتون عالی بودین

نویسنده 3 سال قبل
5

صحنه ای دید که هیچ وقت فراموش نمی کرد مردان شجاع و دلیر ایران را دید که یک به یک به شهادت می رسیدند و او نمی توانست کاری برایشان انجام دهد…

محمدمهدی 3 سال قبل
7

عالللللللللللللللی بووووود

Nilofar 3 سال قبل
8

همشون خوب بودن واقعا ممنونم از نویسنده هاش

نویسنده 3 سال قبل
4

عزیز ترین دوست خود را دید که بشدت زخمی شده و سربازان دیگر در اطراف او جمع شده بودند بشدت از این اتفاق ناراحت شد. بغضی در گلویش گیر کرده بود . با خودش می گفت :خدایا چرا من باید عزیز ترین دوستم را ازدست بدهم

نویسنده 3 سال قبل
0

دید

فاطمه صوفی 3 سال قبل
1

لطفا جواب سوال را بدهید

AliJavid 3 سال قبل
0

بچه ها معنی بغضی چیه در انجا نوشته بود .

-1
یکتا 3 سال قبل

گریه

😄 3 سال قبل
7

عالی بود ممنون

هلیا 3 سال قبل
21

نمیدونم اگر اینترنت نبود ما چجوری درس میخوندیم 😂😂مرسی از سایت خوبتون❤

10
N 3 سال قبل

واقعا 😂😂😂

0
امیر 3 سال قبل

ندمبه با تشکر🤣🤣🤣🤣

ناشناس 3 سال قبل
4

من واقعا از مهدی نیکو بخت و هلی خیلی خیلی تشکر میکنم

الناز 3 سال قبل
1

من از هلی خیلی ممنونم که این متن را نو شته است

ریحانه پارسا 3 سال قبل
-1

داستان را باید از کوه بالا می رفت ادمه می دادبد چرا یکی نیست جواب درست بدهد

ناشناس 3 سال قبل
-1

😍😍😍

ابوالفضل 3 سال قبل
0

خیلی خوب

ملیکا🥰🥰🥰 3 سال قبل
6

خیلی به من کمک کرد ومن ازشما متشکرمولی یادمان باشد که باید خودمان فکر کنیم 😍😍😍

دنیا دادرسان 3 سال قبل
10

به دنبال دوست پسر کی میاد

-1
یسنا محمدی 3 سال قبل

فقط میخواهم به شما چه

0
آی تکین 3 سال قبل

چون پسر نیستم پسرم بودم اسکل نبودم با ت باشم😂😂

0
آی تکین 3 سال قبل

من نمیام😂😂

0
Aria 3 سال قبل

من عزیزمممم😂💝

محدثه 3 سال قبل
2

خیلی خوب بود من که دوسش داشتم🌸

amir abbas 3 سال قبل
-1

عالی بود

علی 3 سال قبل
3

عالی بود بهم کمک کرد

دنیا 3 سال قبل
4

یعنی چی چیرو نمیدونی

LG 3 سال قبل
1

خوب بقیش

اریا‌ 3 سال قبل
0

عالی بود

اتنا 3 سال قبل
-1

عالی بود

فاطمه 3 سال قبل
2

خیلی خوب بودوای صحنه غمگین بود واقعا

نویسنده 3 سال قبل
-1

دیدکه مادرش پشت پرده است خوشحال شد و گفت :((مادر شما نباید به اینجا بیاین چون اینجا خطر ناک هس مارش گفت نه پسرم من امدم تا تو را ببینم

ناشناس 3 سال قبل
3

ممنونم💝💟♥️

سایدا 3 سال قبل
2

خوب بود ولی هیچ کمکی به من نکرد

5
.. 3 سال قبل

اره دقیقا👍🏻

0
آره دقیقا همینطوره 3 سال قبل

خوب بود ولی به من کمکی نکرد

0
آره دقیقا همینطوره 3 سال قبل

آره دقیقا

-1
پریا 3 سال قبل

به من که کرد عالیه ممنون

نویسنده 3 سال قبل
10

خب من نمیدونم بخواطر همین تو اینترنت سرچ کردم😐😁

-1
من هرچی سرچ میکنم نمی یاد تو چی زدی اومد 3 سال قبل

یعنی خواستید یه جوابی بدین😒😒😒

نویسنده 3 سال قبل
-2

صفحه65کتاب نگارش ششم محمد حسن طوفانی

ناشناس 3 سال قبل
1

اصلا سوالی که من میخواستم پیدا نشد اااهههه

نویسنده 3 سال قبل
4

عالی

نویسنده 3 سال قبل
1

در مورد یکی از شهدایی که میشناسید گزارش تهیه کنید و در دو بند بنویسید عنوان مناسب برای گزارش پیدا کنید کارگاه و کارگاه نویسی

نویسنده 3 سال قبل
0

سوال اول صفحه ی ۶۹ نگارش پایه ی ششم

مهتاب 3 سال قبل
10

سوال یک و دو چی؟؟

زهرا شیرینکار ۱۲ ساله از بزنگان 3 سال قبل
9

بامردی روبه رو شد که تابه حال ندیده بودش خواست که جانش را نجات دهد هر کاری کرد اما نشد. نتوانست جانش را نجات دهد.حالا او مانده بود و یک سنگر تنهایی

نویسنده 3 سال قبل
12

نمی دونم خدایی😂😂😂

پارمیسا 3 سال قبل
0

هیچ اتفاقی نیفتاد و رفت پی زندگی اش خخ والا پ میخاستی یه ساعت واست بنویسم والا خخخ

نویسنده 3 سال قبل
0

دید که…

😍😍😍 مائده 3 سال قبل
10

با صحنه ای رو به رو شد که هیچ وقت فراموش نمیکرد و دید که بهترین دوستش در حال جان دادن بود و بسیار نارحت شد کمی به او آب داد وبعد از چند دقیقه دید که دوستش درحال خواندن شهادتین است. او شهید شد و روحش به اسمان پرواز کرد .

نویسنده 3 سال قبل
5

از پشت سرش کسی داد زد :« دست ها بالا ، بی حرکت » و لوله تفنگش را به کمر او چسباند. فهمید که دشمن سنگرش را اشغال کرده است .یاد آموزش هایی افتاد که در آنها ، این صحنه را چندین بار تمرین کرده بود . دسته شقایق ها را محکم در دستش گرفت و با یک چرخش کمر ، با پا به سر دشمن زد و به گوشه ای از سنگر پرتاب کرد

محمد 3 سال قبل
0

واقعا عالی دستتون درد نکنه

کامیار 3 سال قبل
0

عالی ممنون بابت گذاشتن جواب ها

حسین 3 سال قبل
0

عالی

ناشناس 3 سال قبل
-1

بدی از خودته

محمد رضا قیصری 3 سال قبل
4

سلام خیلی خوبه ومن همه ی جواب رو از اینجا میگیرم

محمدرضا قیصری 3 سال قبل
3

سلام خیلی خیلی خوبه 🤩🤩😍😍😍😍

نویسنده 3 سال قبل
5

دید که عراقی ها به آن منطقه حمله کرده،و همه ی هم سنگری هایش به شهادت رسیده اند و فرمانده که تازه از راه رسیده بود ،با گریه بر سر آنها روضه میخواند.او با ناراحتی گل های شقایق را روی شهدا میگذارد و برای آنها گریه میکند

نویسنده 3 سال قبل
4

🌷شهیدان برای ما خیلی زحمت میکشنوما باید از انها سپاس گزار باشیم مثل حاجقاسم سلیمانی همه میشناسینش

نویسنده 3 سال قبل
-1

امام حسین را دید،از شدت شگفت زدگی میخواست داد بزند ولی نتوانست،امام به او گفت:(( از درجات رفیع زیادی از جمله درجه رفیع شهادت که دلت میخواهد خواهی رسید)). فورا از خواب بیدار شد و دعا میکرد که خوابش به حقیقت به پیوندد، او شهید حاج قاسم سلیمانی بود.

نویسنده 3 سال قبل
12

با خوشحالی پرده سنگر را کنار زدچیزی را که در پشت پرده دید حتی به آن فکر هم نمی کرد که ممکن بود این چیز تعجب آور منظور او باشد؟او دلاور مردان ایرانی را می دید که تک تک جان باختندولی افسوس که دیگر نمی توانست کاری انجام دهد

نویسنده 3 سال قبل
6

سرش رابرگرداند و دید بهترین دوستش زخمی شده است و ناراحت شد

ناشناس 3 سال قبل
5

عالیه

ناشناس 3 سال قبل
4

ممونم از دوستان که نظر دادن ❤❤❤

نویسنده 3 سال قبل
3

او با کسی رو به رو شد که خودش تعجب کرد

سیتا 3 سال قبل
0

عالی بود من که خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد خوشم اومد مرسی ازتون و ممنون گرم ؟؟؟

ریحانه 3 سال قبل
1

خیلی هم عالی خیلی هم طولانی نیست اشتباه میکنید

برای پاسخ کلیک کنید