انشا بازی در یک روز بارانی صفحه 21 کتاب نگارش فارسی پنجم

یسنا موسوی کوشک کلاس چهارم

من و دخترخاله ام در خیاط خانه ی پدربزرگم در حال بازی کردن بودیم . آسمان ابری شد. ابرهای سیاه و تیره آسمان را پوشاند و رعد برقی آمد. مادربزرگ برای ما چتر آورد. بازی در باران برای من خیلی لذت بخش بود. بعد از بازی مادربزرگ برای ما آش درست کرد . خاطره ی هوای سرد و روز بارانی و آش گرم در خانه پدربزرگ و مادربزرگ برای من همیشه بیاد ماندنی است

نویسنده

وخاطرات این روزبارانی راهیچ وقت فراموش نخواهیم کرد

نویسنده

روزی بود و روزگاری من و دوستانم در یک روز بارانی به پارک رفتیم داشتیم در پارک بازی میکردیم که یک دفه باران شروع به باریدن کرد کیف پول دوستم در باران گمشد ما به مسجد محل خود رفتیم دیدم دوستم داشت گریه میکرد گفتم:《چی شده او با گریه گفت:《کیف پولم را گم کردم👈😭 من به او گفتم:《نگران نباش باران بند آمد میرویم و کیف پولت را پیدا میکنیم چند ساعت گذشت من و دوستانم به جاهایی که رفته بودیم گشتیم اما کیف پول نبود ومن کیف پول خودم را به او دادم و او خوشحال شد😊

ناشناس

خوب

نویسنده

من کودکی هستم که بازی در یک روز بارانی را خیلی دوست دارم همهی ماانسان هابازی دریک روزبارانی رادوست داریم روز بارانی به ماکمک میکند تا شرایط خوبی داشته باشیم…

انشا صفحه ۲۱ کتاب نگارش فارسی پایه کلاس پنجم دبستان ابتدایی خاطره بازی در یک روز بارانی از سایت نکس لود دریافت کنید.

انشا بازی در یک روز بارانی

انشا بازی در یک روز بارانی نگارش پنجم

روزی با دوستم قرار بازی در حیاط خانه مان را داشتیم پتو ی کو چکی تهیه کرده و عروسک ها یمان را با خود آورده بودیم عروسک دوستم مادر بزرگ شده بود و عروسک من عروس خانه بود ما داشتیم خاله بازی می کردیم و برای پذیرایی استکان های خالی را به هم تعارف می کردیم در این لحظه باران به شدت شروع به باریدن کرد باران بهاری که مثل رگبار تند و پشت سر هم می آمد کمی مقاومت کردیم و همچنان با کشیدن چادر بر سرمان داستان خاله بازی را ادامه دادیم ولی صدای مادرم درآمد که زود بیایید داخل خیس شدید ما مجبور شدیم که داخل خانه برگردیم وقتی باران بند آمد دوباره به حیاط برگشتیم با کمال تعجب دیدیم که استکانهای چای ما پر شده است از آب باران و چند گنجشک کوچک زیبا در حال خوردن آب داخل استکان ها هستند من و دوستم به خاطر دیدن این صحنه کلی خندیدیم.

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

نویسنده : من کودکی هستم که بازی در یک روز بارانی را خیلی دوست دارم همهی ماانسان هابازی دریک روزبارانی رادوست داریم روز بارانی به ماکمک میکند تا شرایط خوبی داشته باشیم…

میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
ناشناس 2 سال قبل
0

ففخ

محمد پارسا رحیمی 2 سال قبل
0

سلام عالی

ناشناس 2 سال قبل
0

خیلی خیلی عالی بود♡☆🤩😍🤩😚🤗

ناشناس 2 سال قبل
2

خیلی عالی

-1
اره 2 سال قبل

اره

بی‌نام 2 سال قبل
1

عالی بود من هم خاطرات دارم درباره یک روز بارانی 😘

0
اره 2 سال قبل

اره

ات 2 سال قبل
1

خوبه

ناشناس 2 سال قبل
3

خوب است

ناشناس 2 سال قبل
2

عالی بود

واقعا ممنون

ناشناس 2 سال قبل
0

عالییی

ناشناس 2 سال قبل
0

عالی

ناشناس 2 سال قبل
-2

عالی

فائزه 2 سال قبل
-2

عالی بود

ناشناس 3 سال قبل
-2

عالی

0
ناشناس 3 سال قبل

خیلی خوب بودش

ناشناس 3 سال قبل
1

بنظرم بهتره از دهن کمک بگیریم زیرا تقلب خیلی کار بدی هست

ناشناس 3 سال قبل
0

عاللیییی

رضا سلیمی 3 سال قبل
0

اسم و منطقه و ساعت را نه نوشته اید

1
البته خیلی خو ب بود 3 سال قبل

ای لب از الان تنها ددت دستتنت

نویسنده 3 سال قبل
4

من کودکی هستم که بازی در یک روز بارانی را خیلی دوست دارم همهی ماانسان هابازی دریک روزبارانی رادوست داریم روز بارانی به ماکمک میکند تا شرایط خوبی داشته باشیم…

نویسنده 3 سال قبل
1

عالیولی پتو عجیب بود

2
یلدا دست اموز 3 سال قبل

میشه بگی چیش عجیب بود

نویسنده 3 سال قبل
3

من یک روز با پسر خاله ام در زیر باران دوچرخه سواری می کرده این. بهار سلطانی

بهار سلطانی 3 سال قبل
0

عالیه برای بهتر انشاع نوشتن🙏🙏🙏

1
معلم ادبیات 3 سال قبل

واقعا از تو انتطار نداشتم

نویسنده 3 سال قبل
-1

یک روز در بازار بودیم داشتیم به خانه برمی گشتیم که یکدفعه باران گرفت

الهه امانی 3 سال قبل
1

عالی بود عالی بود فقط خیلی توی جزعیاترفته بود ! 🙂

ناشناس 3 سال قبل
-2

عالی

ناشناس 3 سال قبل
2

خوب بود

نویسنده 3 سال قبل
-1

چون بازی در روز بارانی به انسان ارامش میده همون ارامشی که یه پدر میتونه به دخترش بده همون ارامشی که من زیر بارون دنبالش گشتم چون از اون ارامش پدری چیزی نصیبم نشد و منم با بارون اروم میگیرم

0
ناشناس 2 سال قبل

چرا نصیبت نشدع؟

نویسنده 3 سال قبل
3

باران خیلی خوب است

ناشناس 3 سال قبل
-1

خوب بود عالیه 🌹

نویسنده 3 سال قبل
7

وخاطرات این روزبارانی راهیچ وقت فراموش نخواهیم کرد

حانا 3 سال قبل
-2

بدک نیس

رقیه عبد الله پور 3 سال قبل
-2

خیلی خیلی خوب بود

نویسنده 3 سال قبل
-2

من بازی در یک روزی برفی را دوست دارم علی سینا حیدری

نویسنده 3 سال قبل
-1

عالیه انشاء من ۲۰ شد 😘😘

نویسنده 3 سال قبل
-2

یک روز بارانی من از خواب پا شدم

پانیذ اسماعیل زاده 3 سال قبل
0

عالی عالی عالی عالی و عالی

دریا کاکایی 3 سال قبل
-1

عالی

نویسنده 3 سال قبل
0

خیلی قشنگ بود

-1
ناشناس 3 سال قبل

سلام من از این متن خیلی خوشم اومد و من در کل وز بارانی رو دوست دارم و در خیلی چیزها کمکم کرد تشکر ازشما 🌹

نویسنده 3 سال قبل
-1

من یک روز با دوستم در روز بارانی بازی می کردیم که یه هو رد برق آمد من و دوستم ترسیدم و رفتیم خانه ی دوستمان مادر دوستم به ما گفت شما تب دارید و تمام

نویسنده 3 سال قبل
-1

اره بازی در یک روز باری زیباستو عالی و لذت بخش

عالی 3 سال قبل
0

خیلی خوب بود

یسنا موسوی کوشک کلاس چهارم 3 سال قبل
10

من و دخترخاله ام در خیاط خانه ی پدربزرگم در حال بازی کردن بودیم . آسمان ابری شد. ابرهای سیاه و تیره آسمان را پوشاند و رعد برقی آمد. مادربزرگ برای ما چتر آورد. بازی در باران برای من خیلی لذت بخش بود. بعد از بازی مادربزرگ برای ما آش درست کرد . خاطره ی هوای سرد و روز بارانی و آش گرم در خانه پدربزرگ و مادربزرگ برای من همیشه بیاد ماندنی است

مریم 3 سال قبل
1

عالی بود

نویسنده 3 سال قبل
1

من روز بارانی را دوست دارم یک حال آرامش بخش به من میده

-2
سمیه 3 سال قبل

من باران را دوست دارم

علیرضا 3 سال قبل
1

۴۴۴۴

نویسنده 3 سال قبل
2

من۱۱

نویسنده 3 سال قبل
-2

روزی یک باران شدید آمدمن و خواهرم خیلی دوست داشتیم به بیرون برویمولی مادرم گفت:«شما می توانید چتر های تان را بردارید و به حیاط بروید

نویسنده 3 سال قبل
0

روزی یک باران شدید آمدمن و خواهرم خیلی دوست داشتیم به بیرون برویمولی مادرم گفت:«شما می توانی چتر های تان را بردارید و به حیاط بروید

هلنا 3 سال قبل
2

عااااااااااااالی

سارا 3 سال قبل
1

من روز بارانی را خیلی دوست دارم یک روزی که با دوستم در کوچه قدم میزدیم یگ دفعه هوا ابری شد و باران آمد من و دوستم چتر هایمان را باز کردیم و قدم زدیمآن روز به ما ولی خوش گذشت و هیچ موقع این خاطره را فراموش نمیکنم

ناشناس 3 سال قبل
4

خوب

نازنین زهرا غالبی 3 سال قبل
0

🥰🥰🥰❤❤

مهدیه میرشاهی 3 سال قبل
2

خیلی خوب بود حرف نداشت

نویسنده 3 سال قبل
4

روزی بود و روزگاری من و دوستانم در یک روز بارانی به پارک رفتیم داشتیم در پارک بازی میکردیم که یک دفه باران شروع به باریدن کرد کیف پول دوستم در باران گمشد ما به مسجد محل خود رفتیم دیدم دوستم داشت گریه میکرد گفتم:《چی شده او با گریه گفت:《کیف پولم را گم کردم👈😭 من به او گفتم:《نگران نباش باران بند آمد میرویم و کیف پولت را پیدا میکنیم چند ساعت گذشت من و دوستانم به جاهایی که رفته بودیم گشتیم اما کیف پول نبود ومن کیف پول خودم را به او دادم و او خوشحال شد😊

نویسنده 3 سال قبل
-2

حتی چیزی خوب نویسن

نویسنده 3 سال قبل
-2

یک روز بارانی بسیار خوش گذشتنویسنده

نویسنده 3 سال قبل
-2

خیلی خوب بود از نویسنده ممنونم اما کاش کل کتاب بود بیشتر ممنون میشودم اگر متونید کل کتاب را اضافه کنید

-1
دیانا 3 سال قبل

واقعا

😎Sh😎 3 سال قبل
1

روز بارانی همان روز دوباره متولد شدن است دراین روز احساس کودکی در ما دوباره رشد می کنه

نویسنده 3 سال قبل
-1

چیزی برای نوشتن ندارم

maral 3 سال قبل
0

عالی بود من که خیلی ازش خوشم اومد 😍😜

نویسنده 3 سال قبل
1

باران

نویسنده 3 سال قبل
-2

من هم دوست دارم

آره تو راست میگی😂😂😂 3 سال قبل
-2

آره تو راست میگی😂

نویسنده 3 سال قبل
-2

من هم دوست دارم دوست عزیز من من هم باران رو دوست دارم و هم تو رو

محمد ایزدی 3 سال قبل
-2

سلام خوبین این متن ها عالین

نویسنده 3 سال قبل
-2

بله میخواهیم

سلام 3 سال قبل
-2

🙌خوب افرین

نویسنده 3 سال قبل
0

چ

نویسنده 3 سال قبل
-2

عالی

نویسنده 3 سال قبل
-1

روزی من و دوستم میخواستیم توی حیاط مدرسه باهم بازی کنیم ولی یهو نم نم باران اومدو ماباهم کلی بازی و شادی کردیم

نویسنده 3 سال قبل
-2

انشا

برای پاسخ کلیک کنید