حکایت نگاری طاووس و زاغ درس سوم صفحه 68 و 69 نگارش یازدهم
جواب بازنویسی صفحه ۶۸ و ۶۹ کتاب نگارش پایه یازدهم گسترش حکایت نگاری طاووس و زاغ درباره در مورد زبان ساده نویسی کلاس از بهارستان جامی از سایت نکس لود دریافت کنید.
ساده نویسی حکایت طاووس و زاغ نگارش یازدهم
روزی یک طاووس ویک زاغ در وسط باغ یکدیگر را دیدند و شروع به بیان معایب ومحاسن یکدیگر کردند. طاووس به زاغ گفت: این دوپای سرخ که تو داری باید برای بدن پر نقش و نگار و زیبای من آفریده میشد من کفش سیاه تو را پوشیده امو تو کفش سرخ من را راغ گفت : دقیقا برعکس است اگر اشتباهی هم باشد در پوشش هایمان است پوشش زیبای تو متناسب با پا های زیبای من است به علت حواس پرتی تو لباس مرا پوشیدی ومن لباس تورا. در آن نزدیکی لاک پشتی بود و صدای بحث زاغ و طاووس را شنید. به آن ها گفت ای دوستان عزیزم از این حرف های بیهوده نزنید. خدای بلندمرتبه همه چیز را به یککس نداده است و هرکسی باید بابت چیزهایی که دارد خوشحال و شکر گزار باشد.
بازنویسی حکایت طاووس و زاغ به زبان ساده
روزی طاووسی و زاغی در جلوی باغی باهم روبرو شدند ، و هر یک با غروربه دیگری نگاهی انداخت . طاووس پیش قدم شد و خطاب به زاغ گفت : این کفش های خوش رنگ و لعابی که پایت کرده ای لایق شکل و شمایل من است واصلا به لباس تو نمی آید . فکر می کنم ما هر دو از همان اول در پوشیدن کفش هایمان اشتباه کرده ایم . من کفش سیاه و زشتی که به پر های نا مرتب و کدر رنگ تو لایق بوده پایم کرده ام و تو کفش سرخ و زیبای مرا با وجود چنین پر های رنگارنگی و منقار ظریفی که دارم پایت کرده ای ! زاغ نگاهی به طاووس انداخت و گفت : اشتباه نکن ، کاملا برعکس است . تمام پوشیدنی های زیبای تو مناسب من است ، در آن روزهای اول که من گیج و منگ بودم تو در کار من دخالت کردی ولباسهای مرا برداشتی و پوشیدی و من هم نادانسته در کار تو دخالت کرده ام . خلاصه بحث این دو بالا گرفته بود که در همان حوالی لاک پشتی پیر و دانا ، که مشغول استراحت بود ولاک خود را زیر نور کم رنگ آفتاب خشک می کرد، حرف های این دو موجود ناراضی را شنید ، که با یکدیگر در حال بگو مگو بودند. بالاخره گره از زبان خود باز کرد و گفت : ای دوستان عزیز ؟! هر دوی آنها به سمت لاک پشت برگشتند و لاک پشت پیر بدون تعلل ادامه داد این بحث باطل را تمام کنید. خداوند بزرگ همه چیز را به یک نفر نمی دهد و هرکس از هر چه که خدا به او داده باید خوشحال و راضی باشد.
جواب بچه ها در نظرات پایین سایت
پریچهر : در یکی از روز ها در باغ زیبایی که پر از آب و علف بود و صدای بلبل ها به دل آدمی می نشست یک طاووس و یک کلاغ یکدیگر را ملاقات کردند و به گفت و با یک دیگر نشستند.
در آن زمان زاغ و طاووس غرق در هنر ها و عیب هایشان شدند و طاووس به کلاغ گفت : این کفش های سرخ که تو در پاهایت کرده ای مال تو نیست و آن ها را در زمان خلقتم از من ربوده ای و بجای آن کفش های سیاه رنگ خود را برای من باقی گذاشته ایی و اکنون این دو جابجا شده اند .
اما کلاغ در جواب به طاووس گفت : بلکه من کفش های قرمز رنگ تو را از تو نگرفتم و خود تو لباس زیبا و خوش رنگ مرا که به این پا های قرمزم می آید از من ربوده ای ؛ و در آن زمان که به دنیا می آمدیم و چشمانمان جایی را نمیدید تو بجای من قرار گرفتی و من بجای تو و اینگونه شد که تو زیبایی های من را برای خود برداشتی و اکنون از من ایراد می گیری .
در آن باغ یک لاک پشت وجود داشت که مناظره آن دو نفر را تمام و کمال شنید و در آخر به آن دو گفت : از گفتگوی باطل و بیهوده پرهیز کنید ؛ چون خداوند بالا مرتبه همه ویژگی ها و صفات خوب را فقط برای یک نفر قرار نداده است و هرکسی باید از سهم خود راضی باشد و خدا را بخاطر آن شکر کند چرا که عیب و ایراد ها در هر کس دیده شده و نباید منکر آن ها شد، چرا که خداوند با آگاهی بالایی آن ها را به ارمغان آورده و با عشق در مزرعه وجود ما کاشته است.
مهشید : روزی روزگاری دریک باغ بزرگ و سرسبز که حیوانات زیادی در آن زندگی میکردند،زاغی قارقار کنان بر روی شاخه سروی نشست.همانطور که درحال پاییدن اطرافش بود از دور طاووسی را دید،نگاهشان درهم گره خورد،همانطور که به هم زل زدهبودند به هم نزدیک شدن.طاووس باناز گفت:《این پوشش زیبای تو لایق ظاهر زیبای من است؛آن موقع که خداوند مارا خلق کرده استپاهایمان جا به جا شده ،توپاهای سرخ و زیبای مرا پوشیده ای و من پاهای سیاه و زشت تو را.》 زاغ گفت :《اتفاقاً برعکس میگویی اگر اشتباه شده باشد آن در ظاهرماست؛تن زیبای تو مناسب پاهای من است؛در آن خماری سره تو بر تن من رفته و سره من بر تن تو.》 در آن میان لاک پشتی در حال گذر بود و آن بحث و گفت و گو را میشنید فریادی زد و گفت :《بچه ها!!! بحث بیهوده نکنید .خدای بزرگ هر چیزی را به اندازه به یک نفر داده است و هیچکس کامل نیست هرکدام از ما ضعف هایی داریم ولی باید به داشته هایمان راضی باشیم و خدارا شکرکنیم که همین راهم داریم . مهم آن است که از اندک داشته هایمان برهم فخر نفروشیم.》
فاطمه : در روزی از روزها در باغی طاووس و کلاغی همدیگر را ملاقات کردند. در این دیدار طاووس و کلاغ عیب ها و زیبایی و هنر یکدیگر را از نزدیک دیدند. طاووس در این بین به کلاغ گفت: این سرخ پای زیبا که مانند کفشی برای کلاغ بود لایق و شایسته ی تو نیست بلکه این کفش زیبا لایق چهره ی رنگین و زیبای من است همان موقع که به وجود می آمدیم. در پوشیدن کفش اشتباه کرده ایم. من کفش سیاه تو را پوشیده ام و تو کفش سرخ من را! کلاغ گفت: موضوع بر عکس این ماجرا است. اگر اشتباهی شده است، اشتباه در پوشش و لباس یکدیگر رخ داده است. پوشش و لباس زیبای تو لایق کفش من است، در لحظه ی بیدار شدن و چشم به این جهان گشودن در آن خواب آلودگی اشتباهی تو لباس های من را پوشیدی و من لباس های تو را پوشیده ام. در آن نزدیکی لاک پشتی بود و مجادله طاووس و کلاغ را شنید. سر از لاک خود بیرون آورد و گفت: ای یاران عزیز از این گفت و گوی بیهوده دست بردارید. خدای تعالی همه چیز را یک نفر به تنهایی نداده است. هر کس زیبایی خاص خود را داراست. هرکس به داده و داشته ی خود باید راضی و خشنود باشد.
حسین : «طاووس و زاغی، در صحن باغی به هم رسیدند و عیب و هنر یکدیگر را دیدند. طاووس با زاغ گفت: این موزه سرخ که در پای توست لایق دیبای نگارین من است. همان وقت که به وجود می آمده ایم در پوشیدن موزه اشتباه کرده ایم. من موزه سیاه تو را پوشیده ام و تو موزه سرخ مرا. زاغ گفت: برخلاف این است. خطایی رفته است در پوشش های دیگر رفته است. باقی پوشش های زیای تو مناسب موزه من است. در آن خواب آلودگی، تو سر از گریبان من در آورده ای و من سر از گریبان تو! در آن نزدیکی سنگ پشتی بود و آن مجادله را می شنید؛ سر برآورد که ای یاران عزیز! از این گفت و گوی باطل دست بردارید. خدای تعالی همه چیز را بر یک کس نداده است. هر کس را به داده خود، خرسند باید بود و خشنود».
برای دریافت "حکایت نگاری طاووس و زاغ درس سوم صفحه 68 و 69 نگارش یازدهم" لطفا نظری در نظرات پایین سایت برای ما بفرستید یا از دکمه صورتی ارسال نظر استفاده کنید.
عالی مرسی
بسیار عالی بود وخیلی خیلی خوبود و خیلی کم کرد به من 🤓🤓🤓💕💗
عالی
من امتحان نکردم .
میگم خودش چی هست.؟
دو
آقا من یه سوال دارم
چرا تعداد دخترایی که نظر دادن بیشتره؟!
این یعنی پسرا خرخونن یا دخترا 😑
عالی بود🌹❤
ساده نویسی باید کم باش هر چه کمتر بهتر ولی باز خوب
عالی
عالی
خوابم میاد🤕😩
خیلی بد😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑
انشاتون رو دوست نداشتم😐
عالیبود خیلی عالی
خوب بود شد
عالی بود دمتون گرم👏🏻👏🏻👏🏻
متوسط بود میتونستید بیشتر هم داستان را کش بدین و با حفظ مفهوم وقایع اضافه تری را هم به گفت و گو اضافه کنید ولی همینم خوب بود
خیلی مفید و بدرد بخوره
خیلی خوب است من که از انشاهای این سایت راضی هستم
خیلی خوبه فقط توصیف یک چیز رادر انشاء بیشتر کنند
خوب بود
سلام خیلی خوب بود ممنون😉😉😉
انشا بیشتر میخوام
مری
👍👍👍
عالییییییی است
(✿^‿^)
میشع از انشا ها استفاده کرد
۹
خیلی خوب بود 🥰مرسیییییییی
اه اه اه
یازدهمه ولی شبیه بچه میمونع😑
ی ذرم کشش میدادی مرسیییییی رو😑
خوشحالبودن یعنی توانمندیِ بالای ما در شکیبایی و استقامت در برابر سختیها
خوشحالی یعنی اطمینانی درونی به این که درد و رنج و سختی و بیماری و مرگ جزء لاینفک زندگیست
اما هیچ کدام از آنها نمیتواند مرا از پا بیاندازد
خوشحالی یعنی میل به زندگی
علیرغم علمِ به فانی بودنِ همه چیز
خوشحالی یعنی در سختیها لبخند زدن
خوشحالی یعنی آگاهی از توانمندی بزرگ
ما برای به دوش کشیدنِ مشکلات
خوشحالی یعنی بعد از هر زمین خوردن همچنان بتوانیم بلند شویم
بعد از هر گریه همچنان بتوانیم بخندیم
و لبخند بر لبِ دیگر همنوعان بیاوریم
خوشحالی یعنی حضورِ کامل ما در هستی
خوشحالی یعنی همچون رودجاری بودن و در حرکت بودن،
عبور کردن و به عظمتی بیپایان چشم دوختن
خوشحالی یعنی توانایی ما به گفتنِ
یک آریِ بزرگ به زندگی…
عالی بود دست شما درد نکنه
عالیییی
عالی بود استفاده کردم ممنونم
خوب معلومه من تایپ کردم حکایت نگاری درس ۳ نگارش یازدهم بعدشم این لینک زدم خودش آورد خیلیم مفیده
واقعا عالی بود ممنون یه جوریه که اصلا معلم مون شک نمیکنه لطفا بقیه درسارو هم بزارید تشکر
22
عالی
عالی
عالی بود ❤😍
عالی بود ممنون
عالی بود.تشکر❤
دستتون درد نکنه .مفید بود
خیلی عالیع
تشکر خوب بود
خیلی عالی
خیر همون ۶۸ه
عالی بود
خیلییییییی خیلیییییییی عالی بود
ممنونم ازتون🙂🙏💖
لطفا برای بقیه درس ها هم انشا بذارید
خیلییییییی خیلیییییییی عالی بود
ممنونم ازتون🙂🙏💖
خیلییییییی خیلیییییییی عالی بود
ممنونم ازتون🙂🙏💖
عالیه خیلی هم خوب👌👌
بله
روزی یک طاووس ویک زاغ در وسط باغ یکدیگر را دیدند و شروع به بیان معایب ومحاسن یکدیگر کردند. طاووس به زاغ گفت: این دوپای سرخ که تو داری باید برای بدن پر نقش و نگار و زیبای من آفریده میشد من کفش سیاه تو را پوشیده امو تو کفش سرخ من را راغ گفت : دقیقا برعکس است اگر اشتباهی هم باشد در پوشش هایمان است پوشش زیبای تو متناسب با پا های زیبای من است به علت حواس پرتی تو لباس مرا پوشیدی ومن لباس تورا. در آن نزدیکی لاک پشتی بود و صدای بحث زاغ و طاووس را شنید. به آن ها گفت ای دوستان عزیزم از این حرف های بیهوده نزنید. خدای بلندمرتبه همه چیز را به یککس نداده است و هرکسی باید بابت چیزهایی که دارد خوشحال و شکر گزار باشد.
با تشکر سید پویا حسینی، مدرس خصوصی ادبیات
عالی بود ممنونم دستتون درد نکنه😍😘
وایییی واقعا عالی بود دستتون درد نکنه انشاهاتون تکن تک 🤏👌
خیلی ممنون 😌
درجه یک و عالی بود تشکر فراوان لطفا برای درس های بعدی نگارش هم بزارید 🙏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
وقعا دستتون درد نکنه
😊😊👌👌ممنونم از زحماتتون
سلام خیلی ممنون انشاهای تان بی نظیر است خیلی خیلی ممنون 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
سلام خیلی ممنون انشاهای تان بی نظیر است خیلی خیلی ممنون 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏