انشا به روش ناسازی معنایی تضاد مفاهیم صفحه 107 کتاب نگارش دهم
امیرعباس علیپور
عزیزان انشاهایی رو که از توی اینترنت میگیرین رو تغییر بدین حداقل تا یک وقت معلمتون مچ تون رو نگیره چون ممکنه چند نفر توی کلاس یک انشا رو بنویسن واسه من پیش اومده که دارم میگم
زیبا
کاش انشاهای بیشتری هم بود
باران
خوب نبودن و کم بودن انشاها
نویسنده
لطفاً کمی کوتاه کنید انشاهاتون رو تو کتاب جا نمیشه 😂😂
نویسنده
کاش میشد موضوع های بیشتری باشه🦋
انشا صفحه ۱۰۷ کتاب نگارش پایه دهم موضوعی را انتخاب کنید و با استفاده از روش ناسازی معنایی (تضاد مفاهیم) یک متن ذهنی بنویسید از سایت نکس لود دریافت کنید.
انشا صفحه ۱۰۷ کتاب نگارش دهم
امروز برای شما دوستان عزیز قرار است که انشا درباره صفحه ۱۰۷ کتاب نگارش ۱ پایه دهم کلاس دهم که در تجربی ریاضی و انسانی وجود دارد برای شما جوابش را پیدا کنید در این بخش کارگاه نوشتن وجود دارد که گفته است به صورت ناسازی معنایی و تضاد مفاهیم انشایی را بنویسید این پست موقت می باشد و به زودی آن را برای شما دوستان گل تکمیل خواهیم کرد در نظرات نیز می توانید انتقادات و پیشنهاد خود را برای ما بفرستید. برای شما عزیزان گروهی درست کردیم که به بزرگ ترین گروه کشور تبدیل شده است که در آن میتوانید هر انشا و درسی را درخواست بکنید و جوابش را پیدا کنید لینک را در پایین پست میزاریم.
انشا تضاد مفاهیم با موضوع مرگ و زندگی
تصویر ماه کامل بر پیکر اراسته ی اسمان شب تاریکی را سرکوب میکند و با تکبر خاصی در اسمان میدرخشد و دسته دسته ستاره همچون الماس های کوچک به دورش می رقصند باد سرکش به هر جایی سرک میکشد و پرده را عاری از هرگونه تظاهری می رقصاند .
صدای گریه ای سکوت نیمه شب را میشکند نوایی که تازگی دارد؛نوایی که صدای لال شب را در حنجره ی اسمان حبس میکند؛تنها اشک هایی که تبسم را بروی لبان لرزان و خشکیده ی مادر ضعیف می آورد همان اشک هایی که طلایه دار لبخند است.
چشمان به رنگ شبش را باز میکند و نور ماه در ان مردمک ها همچو ستاره ای گمشده در عمق اقیانوس تاریک میدرخشید با ان چشمان سیاه برای نخستین بار نظاره گر اسمان مهتابی شد
در همان لحضه ستاره ای فرخنده با دنباله ی خود پیکر بی پایان اسمان را درید و پس از لحضه ای محو شد .
چشم از اسمان برداشت و خیره ی رخ مادر شد عطر او را نفس کشید و حفظش کرد و به او خو گرفت انگار پرده ی حریری پاک روحش را به نفس های مادر دوخت.
مادر لحضه ای خیره شد در او و با شعف و سرور بوسه ای بر پیشانی لطیفش کاشت.تکه ای از گلیم منفوری به دور نوزاد زیبا کشید و کنار خود خواباند.درد به روحش چنگ میزد و سعی در تسلیم شدنش داشت اما مادر تقلا میکرد که چند لحضه ی دیگر کنار فرزندش باشد و او را در اغوش گیرد .
نگاهی به اطراف کرد به ان اتاقک نگریست که تنهایی همچون عکس های یادگاری قاب دیوار شده بودند؛صدای زوزه ی گرگی زخمی زینت ان هیاهوی لال شد؛گرگ اهنگ درد را میخواند و قطره قطره اشک از چشمان مادر سقوط میکرد.
ارام ارام انگار میخواست نوای سفر دائمی را بخواند جگر گوشه ی زیبای خود را به خدا سپارد شمعدانی های لب پنجره را به باران و خود را به دست فراموشی.
پلک های خسته را برهم گذاشت و قلبش از حرکت ایستاد.
این چنین دفتر نانوشته ی سرنوشت کسی باز شد و کتاب کامل زندگی کس دیگری بسته و این تضاد در مرگ و زندگی تلخ ترین پارادوکس این گیتی بی رحم شد .
نوشته شده توسط دریا مجیدی
انشا تضاد مفاهیم درباره ماه و سایه
ستاره ای از مرز قلمرو بی رحم سایه ها می گذرد.
از پشت پرده توری ابرها سرک می کشد برای دیدن خورشید.
ورود غیرقانونی برای موجودات شب به دنیا روز.
گرد طلایی خورشید که سراسر گیتی را مزین کرده،تحسین می کند.
با نگاه کنجکاوانه اش پرکشیدن کبوتران بی بند از قید و شرط را دنبال می کند.
بوی نداشته گرما را نفس می کشد و این اخرین دیداری بود که هرگز کسی نفهمید بار دیگر نخواهد بود.
با بغضی سنگین خورشید را ترک می کند و در دل امید دیدار دوباره را زنده نگه می دارد.
دور از چشم همه به سایه ها برمیگردد …
شب که شد و لالی صدا آسمان گوش همه را کر کرد،ماه آرزویی می شود برای دل هایی هراسیده از بوی مسموم سایه ها.
ستاره های رقصان پشت ماه را خالی نمی گذارند
ستاره ی ما،ماهی را استعاره ای از خورشید می داند همراهی می کند.
باد آواره تر از هر زمانی به هر سو سرک می کشد.
زوزه بچه گرگ تنها،داستان تراژدیک شب را کامل می کند.
ماه به سایه ای که شب نامیده می شود،زل می زند؛
سرد،ترسناک و با بوی مرگ و از تنهایی رنگ باخته است.
پرده های غلیظ مه نگهبان شب هستند و حقیقت تلخ تاریکی را می پوشانند.
تضاد لکه ای سفید بر سیاهی بی پایان مَثَل ماه در شب است.
تضادی منحصر به فرد که جمعی را می سازند،غیر قابل انکار.
برای یک عاشق شب،فرصتی ست برای به هم بافتن خیالاتش به سوی سرزمین رؤیاها.
برای شب بوهای کوچه باغ پشتی نمایشی است برای برتری.
به رخ کشیدن قدرت آلفای گله گرگینه هاو دلیلی است برای قدردان بودن از خورشید.
برای یک شاعر شب،دیدن چشمانی ست که به یادشان دیوان ها شعر سروده است.
ماه کورسوی امیدی در میان خرابه های تاریکی
هر چند ناچیز، ابهت و هیبت شب را می شکاند.
قاصدک ارزویی می شود و به جور باد برآورده.
سایه همیشه دوام نمی آورد اما وقتی پرنیان روح ستاره ی ما را درید و به ژرفای تاریکی کشید، او در حسرت دیدار مام روشنایی و شمیم گرما ماند و قلب عاشقش از درخشیدن دست کشید و به خواب ابدی فرو رفت.
دل کسی که ستاره را از آن خود می دانست،نا امید کرد.
نوشته شده توسط پرنگ سعیدی
جواب بچه ها در نظرات پایین سایت
پریچهر : دنیای ما
دنیای ما انسان هادنیای عجیبی است،دنیایی متفاوت با انسان های رنگارنگ…
در دنیای امروز نداشته ها بیشتر از داشته ها و شادی ها کمتر از غم هاست.
در این دنیا انسان های خوب کم و انسان های بد زیاد شده است زیرا تعداد بدی ها بیشتر از خوبی ها و جواب خوبی ،بدس است.
در این دنیا گاه قدر داشته هایمان را میدانیم و گاه نمیدانیم.
ما انسان ها در این دنیا گاه بین ماندن و نماندن ،و گاه بین بودن و نبودن گیر میکنیم.اما گاه بهتر است نباشیم تا قدر بودن هایمان را بدانند.
گاه تمام هستی مان را فدای نیستی و گاه تمام مان را فدای نا تمام های عمرمان میکنیم.
برخی از ما زنده زنده مرده ایم و فقط در این دنیا نفس میکشیم .
گاهی آرامیم و گاهی چنان آشوبی درونمان برپا میشود ک هیچ چیز نمیتواند آراممان کند.
در این دنیا گاه مهربانیم و گاه سنگدل ،گاه میخندیم و گاه اشک هایمان صورتمان را میپوشانند،گاه بحاطر شادی ها و گاه بخاطر غم ها.
گاه از درون میشکنیم و گاه از بیرون ضربه میخوریم.
اما کاش همیشه از بیرون ضربه بخوریم چون زخم های روی بدنمان خوب میشود ولی زخم هایی ک در دورونمان است شاید خوب شوند اما همیشه رد شان میماند.
چ بسیار حق ها ک در این دنیا پایمال شد و چ نا حق هایی ک ب مقصد رسید.
گاه زندگی ب کاممان تلخ و گاه زندگی شیرین است…
گاه از این ونیا طلب کاریم ک گاه بدهکار.
گاه در این دنیا خالی از امید میشویم،و گاه پر از حسرت،گاه خالی از احساس و گاه پر از عشق.
و در آخر گاه نرسیدن بهتر از رسیدن است،رسیدن هایی ک تهشان بن بست است ،و فقط خسته و افسرده ات میکند
پریچهر : اینجا دنیای وارونه هاست جایی که شیاطین اش فرشته اند و فرشتگانش شیاطینی سیاه ،سفیدی اش به سیاهی،و سیاهی اش به سفیدی میزند!حقیقت در قالب دروغ و دروغ در قالب حقیقت میزیستد و من می بینم مردمانی را که چه ساده مغلوب شده اند.
بیایم واقعاً با هم بررسی کنیم و ببینیم کدام یک باخته ایم و کدام یک بردهایم ؟
تو می گویی :نماز خواندن با خدا سخن گفتن است تصورش را بکن کسی با مخاطبش مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه میگوید، فقط تمام کوشش این باشد که با دقت و وسواس مضحکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلیش صادر کند اگر هنگام حرف زدن “ص” را “س” تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلاً نفهمیدم چه حرفهایی میزند ،و به مخاطبش چه میگوید غلط نمیشود؟! من در تمام تاریخ بشر شماها را دیده ام که با التماس و اصرار و اخلاص دارید از کسی چیزی یا چیزهایی طلب میکنید اما نمیدانید آنچه میخواهید چیست.
اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفات دقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی را از شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اما خودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی بر شما دست می دهد؟ شما به او چه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و به عنوان وظیفه یا از ترس هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ و چه باید بکنید؟ گوشتان را پنبه نمیکنید؟
و اکنون شیطان ،زاده ذهن، یا آزادی در بند دین ،فرشتهای رانده شده، یا قصه ای مخوف برای ترساندن مردم؟ خود لیاقت پرستیدن را به باد دادیم شیطان نمادی برای خلاص شدن از بار گناه بود وگرنه انسان هم هم لایق پرستیدن بود.
هلیا مراد خانی : هسته ها : خنده و گریه
خوشه ها : شادی، امید، نشاط، لبخند، زندگی، موفقیت
ناامیدی، غم، افسردگی، اخم، شكست
از قدیم گفته اند آخر خنده گریه است، بعد هر خنده غصه ها یك به یك می آیند و دریچه های قلبم را می زنند.
دلم تنگ می شود برای خنده های كودكی، برای ریسه رفتن هایم و برای خوشحالی بی دلیل.
خوشحالی هایی كه با چشم بر هم زدنی گذشتند اما دوامشان در ذهنم جاودان است.
در میان انبوه دلتنگی هایم لبخند تو را به یاد می آورم ، لبخندی كه در اتاق نیمه تاریك قلبم را باز می كند و می گذارد هوای تازه و روشنی خورشید به آن وارد شود .
دوباره دلم گرم می شود به حضورت ، به اینكه هنوز هستی و هنوز هم وقتی دلم لبریز هق هق است، آهنگ نوازشگر خنده هایت زیباترین سمفونی جهان را می نوازد.
نگاه محبت آمیز وپرمهرت گرمای وجودم را زیاد می کند .
هنوز لبخندت بر جراحت اخم هایم مرهم می گذارد.
و حال دوباره میان سیلاب اشك هایم خنده ام می گیرد و دستهای نوازشگرت را در ذهنم حس می کنم.
حضورت را حس می کنم اما تو را نمی یابم .
عطرت درمشامم و اتاقم پیچیده اما نمی بینمت.
راست می گویند مادر ها بو دارند .
کاش بوی مادر ها هیچ وقت تمام نمی شد و کاش …
کاش میشد موضوع های بیشتری باشه🦋
شاهانه فردوسی نمیخوام بنویسم یک صفحه میخواد نه ده هزار صفحه این رو کجای کتاب جا کنم
عامم موضوع هاتونو بیشتر کنین:.)
مثل هم نشع هاح=/
چرا باید به درسی مثل انشا اهمیت بدیم 😑
مفاهیم
شهر و روستا
عالیه واقعا خیلی زیبان ولی نمیشه کپی کرد چون این انشاها رو دبیران هم میتونن با سرچ کردن موضوع انشا ببینن و ی صفر قشنگ بزارن براتون
من حالا چی بنویسم 😐🥺
بسیار عالی همش از اینجا مینویسم به معلم میفرستم 🤣😜
عزیزان انشاهایی رو که از توی اینترنت میگیرین رو تغییر بدین حداقل تا یک وقت معلمتون مچ تون رو نگیره چون ممکنه چند نفر توی کلاس یک انشا رو بنویسن واسه من پیش اومده که دارم میگم
خوب نبودن و کم بودن انشاها
کاش انشاهای بیشتری هم بود
کاش انشای بیشتری بود
کاش به جای اینکه یه انشارو تو همه سایت ها بزارید انشا های متفاوتی میزاشتین ک ساده باشه
ان چشمان تو ایمان مرا بردایمان مرا بردایمان مرا برد:))😐
تا غمی نباشد ،قدر شیرینی های زندگی خود را نمیدانیمپس انقدر ها هم بد نیس گاهگداری در زندگی با در بسته ای رو ب رو شویمهم از لطف و بزرگی خداوند جا نمیمانیمو هم قدرشناس او میباشیمهمیشه ب نیمه خالی لیوان نگاه نکنیم!
همه دنیا پر از شادی است ولی من نمیدانم چرا شاد نیستممحمد
عالی بسیار خوب و آموزنده بود
انشا با موضوع دنیای ما و انسان ها
با روش تضاد مفاهیم متنی در مورد سایه و خورشید بنویسیدلطفا یک انشا درباره این موضوع برام بفرستید با تشکر
با روش تضاد مفاهیم متنی در مورد سایه و خورشید بنویسیدلطفا یک انشا درباره این موضوع برام بفرستید با تشکر
خیلی طولانی ان
دقیقا👍😂😂
دقیقا👍😂😂
عالی درجه 1 شه شه شه شه سه ش
بله تو کتابمون جا نمیشه
عالی
متنی با حجم کمتری بپذارید
اره
بابا متن های کوچکی بنویسید
موندم این معلم عجیب غریب ما چشه میگه درس نگارش از هندسه بهتره خوب نگارش چه درسیه 😒😒