انشا عاقبت فرار از مدرسه صفحه 81 کتاب نگارش نهم در قالب نوشتاری درس ششم
نویسنده
بهتر ا است در آخر همه انشا ها قالب اونجام می نوشتید با تشکر اینجانب فائزه حسینی هستم
انشا صفحه ۸۱ کتاب نگارش نهم درس ششم عاقبت فرار از مدرسه در قالب داستان خاطره گزارش طنز زندگی نامه سفرنامه نامه رسمی غیر رسمی درباره درمورد قالبی برای نوشتن برگزینیم از سایت نکس لود دریافت کنید.
انشا عاقبت فرار از مدرسه در قالب نوشتاری
مقدمه : به نام خالق بخشنده موضوع : عاقبت فرار از مدرسه هر نبی و هر ولی را مسلکی ست لیک با حق می برد جمله یکی ست روزی مردی که شغل آن بارکشی در بازار بود از کار خویش بسیار اندوهگین و خسته نفس بودو به یاد آن زمانی می افتاد که در دوران کودکی و هر دقیقه به دنبال راهی بود که از مکتب فرار کند و به دنبال بازی گوشی های خویش برسد.
بدنه : همین طور که یاد گذشته بود آن روزی را به خاطر اورد که استاد به او گفت :به خانه برو و شیشه ای را که در تاقچه ی خانه است را بیاور اوگفت : برایم روشن کن کدام یک را برایتان بیاورم استاد گفت :ای مرد لوچ آنجا شیشه وجود ندارد دوبینی را رها کن ولی او به گفته ی خود اصرار داشت. استاد هم که دید چاره ای ندارد به او گفت که پس یکی را بشکن و دیگری رابیاور او به خانه رفت و یکی از آن دو شیشه را که میدید شکست . زمانی که این کار را کرد دید که هر دو شیشه شکسته و خرد شده و او دانست که دوشیشه وجود ندارد و به این حقیقت پی برد که لوچ است . واین خاطره را سر لوحه ی خود قرار داد و از آن به بعد متوجه شد که.
نتیجه گیری : هر کار اشتباهی روزی مایع پشیمانی است و حسرت گذشته را میخورد مواظب موقعیت ها و کارهایمان باشیم.
جواب بچه ها در نظرات پایین سایت
پریچهر : مدرسه فرصتی برای پیشرفت، برای انتخاب مسیر زندگی و برای گزینش هدف آینده ی خود است مدرسه مانند کودکی نوپا گام گذاشتن در این مسیر را مانند مادری مهربان می آموزد و پله های پیشرفت و ترقی را به ما نشان می دهد و ما نیز با سپردن خود به این مادر مهربان به او در یاری رساندن به خود کمک می کنیم و با گوش جان سپردن و اجرا نمودن خواسته هایش همراه با او قدم های زندگی را محکم می گذاریم و یا مانند کرم ابریشمی که با پیله بستن به دور و گذراندن دوره ایی تبدیل می شود به پروانه ایی خوش رنگ و زیبا که بال هایش را می گشاید و در اوج آسمان پرواز می کند.
مدرسه مسیری برای رسیدن به دانشی بزرگ است که بدون مدرسه نمیشود به دانشی که نیاز داریم برسیم.
مانند هر مسیری که باید مراحلی را گذراند مدرسه نیز مرحله است برای رسیدن به خواسته ها و نزدیک شدن به پیشرفت.
دانش آموزانی که از مدرسه فرار می کنند در اصل پا در مسیری می گذارند که به آدم های خوبی آشنا نمی شوند
این کار می توان اشتباه ترین تصمیم زندگی انسان بوده و مسیر پیش رویش را ناهموار سازد، پس باید بکوشیم و با دوستی با رفیقان ناباب، زندگی خود را مختل نکنیم.
پریچهر : همه چیز، در یک زمان خاص، میل و آرزوی تمام کودکان بوده است، شاید برخی به آن رسیده و برخی ترسشان غلبه کرده است.
سخت ترین کاری که یک کودک می تواند انجام دهد، همین است، کودکی که بخواهد این کار را انجام دهد، عاقبتش چه خواهد شد؟
خسته و کوفته به مدرسه رسیده و سر صف می نشیند، یا صدای سوت نازم به خودش آمده و با طی کردن پیاپی پله ها، خودش را در کلاس پرتاب میکند.
کاپشن سبز رنگش را بر سر کشیده و سرش را روی کیف قهوه ای رنگش می گذارد تا غرق در خواب شود، با ورود معلم، سعی در باز نگه داشتن چشم هایش دارد، اما توان این کار از جانش خارج است.
فکری به سرش خطور کرده و با پریدن از جای، جلوی میز معلم ظاهر شده و با اجازه معلم، از کلاس خارج شده و به سمت سرویس بهداشتی حرکت می کند.
با نگاهی سر سری، دیوار های مدرسه را سنجیده و با پرشی قوی دستش را بر گردن دیوار آویز می کند، چشمانش را به هم فشرده و به زور پاهایش را به بالا می کشد، روی دیوار نشسته و با نگاهی به پایین برای سنجیدن فاصله، با چهره مدیر مدرسه رو به رو می شود که خشم چشمانش ببری وحشی در خود نگه داشته است.
به آرامی از پشت دوباره به حیاط مدرسه پریده و سعی دارد از دست مدیر فرار کند، اما با پیچ خوردن پایی بر زمین افتاده و مدیر بالای سرش ظاهر می شود؛ عصبانیت اش را قورت داده و با متانت، رو به او می گوید، تمام این کار ها به ضرر تو خواهند بود، اگر کسی هدف بزرگی در آینده داشته باشد، حتی جمعه ها را برای آمدن به مدرسه طلب می کند.
پریچهر : مقدمه : چه کسانی فرار می کنند؟
فرار از کجا؟
به عقیده من فرار از هرجایی می تواند صورت گیرد!
از هرجایی…
از زندگی ، از مسئولیت از عشق و از مدرسه…
بدنه : نمیدانم با چه اعتماد به نفسی از مدرسه فرار کردم و چند ساعت دویدم که خیالم آسوده گشت از اینکه کسی دنبالم نیست و نشستم …
اصلا شاید از ابتدا هم کسی دنبال من نبود…
اصلا مدیر مدرسه با ان سن و سالش که نمی تواند مرا دنبال کند…
به خیابان پیش رویم نگریستم و با خود گفتم : حالا که فرار کرده ام کجا می خواهم بروم؟
خانه؟
برای رفتن به خانه بود که فرار کردم؟
از ترس امتحان فرار کردم؟
نه!
نمیدانستم چرا فرار کردم…
اصلا شاید اگر فرار نمی کردم بهتر بود…
کوله پشتی ام را برداشتم و به مدرسه بازگشتم…
مدیرمان که مرا دید لبخندی زد و گفت : پسرجان! فرار راه حل نیست!
گفتم: راه آخر است؟
گفت: اگر راه آخر است پس چرا برگشتی؟
نتیجه : نمیدانم فرار کار ترسو هاست یا کسانی که کم آورده اند. اما نباید فرار کرد.
فرار آخرین راه نیست و راه حل هم نیست!
به خصوص اگر حال اسیری را داشته باشی که بداند کسی منتظرش نیست و فرار کند ، آنگاه اسارت از آزادی و فرار زیباتر است.
پریچهر : موضوع : عاقبت فرار از مدرسه
قالب : داستان
سنگینی پلک هایش ، امانش را بریده و طاقتش را طاق کرده بودند ، چرت در کلاس نیز مساوی با اخراج از آن جا بود .
پس از گذراندن دوره سخت زنگ اول ، جرقه ای در سرش روشن شد و چشمک زد ، که او را به سمت خود کشید ، جرقه ای که به او ، به راحتی اجازه خواب را میداد .
با به صدا در آمدن زنگ مدرسه و فرا خواندن بچها برای زنگ زدم ، در وسط های کلاس ، از معلم اجازه برای رفتن به دسشویی گرفته و با اجازه معلم ، کلاس را ترک کرد .
دیوار ها چقدر امروز به نظر کوتاه میرسیدند ، چقدر امروز مدرسه ساکت بوده و چقدر همه چیز برای فرارش از آنجا فراهم بود .
سنگ ها را پله کرده و زیر پا میگذارد و آن ها را یکی پس از دیگری طی میکند ، دستی بر لبه دیوار گذاشته و با خم شدن به سمت پایین ،مدیر مدرسه از زیر دیوار با لبخندی بر لب ، برایش دست تکان داده و سپس با دست او را به سمت داخل هدایت میکند ، با ترس ، به تندی به عقب برگشته اما با لغزش و رقص سنگ ها بر روی یک دیگر ، بر آغوش آسفالت فرو میرود ، و اینگونه میشود که دیگر نه پایی برایش میماند ، نه خوابی .
بهتر ا است در آخر همه انشا ها قالب اونجام می نوشتید با تشکر اینجانب فائزه حسینی هستم