انشا کتاب از نگاه ویراستار صفحه 92 کتاب نگارش هشتم درس هشتم
من...
واتاق ذهن تاریک و خاموش گردد😥😥😥
انشا صفحه ۹۲ کتاب نگارش هشتم پایه هشتم درس هشتم یکی از خوشه های نمودار زیر را انتخاب کنید و از نگاه او متنی درباره کتاب بنویسید دگرگونه ببینیم گونه گون بنویسیم از سایت نکس لود دریافت کنید.
انشا درباره کتاب از نگاه ویراستار نگارش هشتم
با سلام خدمت شما دوستان عزیز در این مطلب قرار است که برای شما عزیزان جواب صفحه ۹۲ کتاب نگارش هشتم درس هشتم که در آن خواسته شده است که یکی از خوشه ها را انتخاب کنید و درباره کتاب متناسب با آن خوشه انشایی بنویسید ما در این مطلب انشا از نگاه ویراستار درباره کتاب را خواهیم نوشت و در ادامه مطلب جواب را خواهیم گذاشت به ادامه مطلب مراجعه کنید تا انشا ها را مشاهده کنید.
انشا با موضوع کتاب از نگاه ویراستار
مقدمه
زنگ خانه به صدا درآمد با شور و شوقی وصف ناشدنی از پله ها پایین آمدم و به سمت در رفتم در را که باز کردم خشکم زد پسر جوانی با شانه های افتاده و لباس چروکیده و با حالتی ملتمسانه گفت:((سلام،نویسنده جدید هستم و کتابم را برای ویراست آوردهام…))
بند یک
از شادی در پوست خود نمی گنجیدم. بعد از این همه مدت باز هم کتاب جدید!
به داخل دعوتش کردم و برایش قهوه آوردم؛ شروع کرد به گفتن چکیده ای از داستان اش نمی فهمیدم چه می گفت! زبانم بند آمده بود و گوش هایم نمی شنید کتابش را از روی میز برداشتم. حدود هزار برگه کاهی که رد عرق نشان از زحمات نویسندهاش برای نوشتن آن بود.بعد از دو سال میتوانستم کتاب جدیدی را آماده و ویراست کنم
بند دو
بوی کتاب مستم کرده بود، روی برگ ها دست میکشیدم و پوستم با تمام وجودش تلاش می کرد اهمیت کلمات حک شده بر روی آن را به من یاد آور شود سرم را که بالا آوردم جوان نبود. او ترجیح داده بود برود؛ تنها یادداشتی بر روی میز گذاشته بود که حتماً حاوی اطلاعاتی راجع به کتاب بود. کتاب را مجددا برداشتم و به ویراسته نیمهکاره و ضعیفش نگاه کردم آن همه زحمت تنها با تعدادی نخ به هم وصل بودند و این رسالت من بود تا این برگهها را کنار یکدیگر نگه دارنم. از روی مبل بلند شدم و به سوی پله ها حرکت کردم…
نتیجه گیری
حال ویراست آن کتاب تمام شده است و یکی از پرفروشترین کتاب هاست. هر بار که به آن نگاه می کنم خیال مرا در برمیگیرد. کتاب تنها امید و دلگرمی باقی مانده از روزهای گذشته است که در این دنیای الکترونیکی امروز باقی مانده و هنوز هم بسیاری از انسانها را به خود مشغول کرده کتاب دریچه ای است به روی آگاهی و نوری از درخشان همراه با پرتوهای زندگی که از پنجره ذهن انسان عبور می کند و در اعماق او جا میگیرد. امان از روزی که این نور خاموش گردد…
واتاق ذهن تاریک و خاموش گردد😥😥😥
نمیدونم
خوبه