انشا قطره بارانی هستید كه از ابری چكيده ايد صفحه 81 کتاب نگارش هشتم
نویسنده
به سمت سرنوشت خود می روم شاید سرنوشتم رود باشد، خواه دریا ،خواه چشمه، خواه کوهسار ،خواه زمین ترک خورده و خواه جنگل تشنه و خواه گلی خشکیده میروم تا سیراب کنم یا شاید وسیله ای باشم برای سیراب کردن، میروم تا دل تنگی کسی را برای قطره ای آب برطرف کنم، میروم تا گلی نیازمند را سیراب کنم گرچه شاید نتوانم خیلی سیراب کنم اما شاید در راهم به چشمه ای رسیدم و با کمک آب به زمین های تشنه و عاری از آب چاه های خالی از آب و لبان محتاج آب رسیدم و سیرابشان کردم. آری اییجن است رسم زندگانی گرچه کوچکم اما با کوچک بودنم رویاهایی بزگ دارم، رویاهایی دست یافتنی و دست نیافتنی، اما می روم تا همچون مرهمی بر روی ترک لبان کودکان تشنه و خاک خشک شده زمین و درختان باشم.
نویسنده
بند بدنه:لحظه ای بودلحظه خدا حافظیبا آخرین قطره اشکی ک مادرم ریخت ب پایین افتادمتمام ابر ها ناله میکردندغمش زیاد بودتمامِ آسمان آبی را قطرات اشک پر کرده بودچشمانم را بستم و روی یک برگ فرود امدمبرگ خشک شده بودچشمانش را بسته بود و با تمام وجود دهانش را باز کرده بود تا بتواند قطرات باران را حس کندولی دیگر امیدی نبودکل کوهسار خشک شده بودابر ها می گریستندخودم را با تمام وجود روی برگ پهن کردم تا ب توانم ب روزنه هایش ورود پیدا کنمو او را نجات دهمب برگ گفتم نگران نباش،اما…برگ خشک شده از درخت جدا شد و ب زمین بر خوردیک دفعه هم جدا را سکوت فرا گرفتو همه از گریستن دست برداشتندل ابر ها می لرزیدکوهسار خشک شده دیگر آن کوهسار قبلی نشد
زینب
وقتی از اسمان به زمین می امد م با خودم می گفتم به کجا برم به چه کسی کمک کنم کجا بنشینم گفتم اول سراغ کسایی می روم که واقعا محتاج من هستند دوستان ان لحظه با خودم گفتم که مقام مهم نیست مهم این است که به نیاز مندان کمک کنی نه این که فقط دنبال شهرت باشی پس تصمیم گرفتم به همه کمک کنم تا کسی در دنیا نیاز مند نبا شد اری این است رسم زندگانی راست می گویند که از هر دست بدهی از همان دست پس می گیری
مهسا
عاااالییییییییییی
اینو من نوشتم
خوشگله?
صفحه ۸۱ کتاب نگارش هشتم انشا درباره درمورد قطره بارانی هستید كه از ابری چكيده ايد کلاس پایه هشتم یکی از موضوع های زیر را انتخاب کنید و درباره آنها متنی بنویسید از سایت نکس لود دریافت کنید.
انشا درباره اگر قطره بارانی که از ابری چکیده اید
انشا در مورد قطره بارانی هستید كه از ابری چكيده ايد متن و بندی راجع به این موضوعات که در صفحه ۸۱ کتاب نگارش پایه و کلاس هشتم برای دانش آموزان خواسته شده است در این سایت می توانید دریافت کنید با این متن موقتاً گذاشته ایم تا وقتی که بتوانیم انشا درباره درمورد قطره بارانی هستید كه از ابری چكيده ايد را برای دانش آموزان پیدا کنیم این پست باقی خواهد ماند پس از چند روز به این پست سر بزنید تا این پست را آپدیت کنیم.
مقدمه درباره قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید
مقدمه
من اگر…
اگرقطره باران بودم…
اگرآب بودم…
دریا بودم…
من اگر قطره باران بودم چی میکردم؟؟
دراین انشا از زاویه دید اول شخص زندگی یک قطره باران را بررسی میکنیم..
بند بدنه
من اگر قطره باران بودم بر سرزمینی خشک میباریدم تاآن زمین را سیراب کنم و از دل آن زمین گل های زیبا میرویاندم تا آن گل دل را به دلداری برسانم
من اگر قطره باران بودم برگندم زار میباریدم و یک مزرعه طلایی رنگ می ساختم و باآن برکت خانه ها میشدم و گرسنگان را سیر میکردم
من اگر قطره باران بودم بر چهره زرد بیماری در آن دور دست میباریدم که بخاطر اسراف و نادانی برخی از فرط تشنگی توان راه رفتن ندارد
من اگر قطره باران بودم بر کوهساران میباریدم و با همجنسان خود رودخانه ای خروشان می ساختم و به دریا میرفتم و یکی از جلوه های خداوند را به مردم نشان میدادم
من اگر قطره باران بودم دوست داشتم یک بار از زمین به آسمان بروم و پیغام زمینیان را به آسمان میرساندم و به آسمان میگفتم خدایا دلم از زمینت گرفته آسمانت متری چند؟….
نتیجه
اینکه ما چه باشیم زن یا مرد کوچک یا بزرگ مهم نیست چه بودن مهم نیست چگونه بودن مهم است کآش بیاموزیم تولید مثل را هرجانداری میتواند انجام دهدو ما باید انسانیت از خود به جا بگذاریم
انشا با موضوع بارانی هستید که از ابری چکیده اید
مقدمه : برای آخرین بار نگاهی به مادر مهربانم ( ابر ) کردم و بغضم را فرو دادم و پریدم.
در حین فرود به آسمان نگاه می کردم و سعی میکردم با تمام توانم تصویر پرتوهای خورشید و آسمان را در ذهنم ثبت کنم که ناگهان پرتو خورشید به صورتم برخورد کرد و رنگین کمانی هفت رنگ در برابرم ظاهر شد.
بدنه : چطور می توانم این همه زیبایی و هیجن ارتفاع را از خاطر ببرم و دل تنگ نشوم؟
در همین افکار بودم که ناگهان صدایی شنیدم که از من می خواست به سویش بروم. صدای گلی تشنه بود. گل برگ هایش شادابی خود را از دست داده بودند و پژمرده شده بود. می خواستم به سویش بروم که شاپرکی صدایم کرد و گفت : تو به تنهایی نمی توانی گل را سیراب کنی باید بروی و کمک بیاوری.
اما از کجا ؟ از چه کسی ؟
نمیدانم!
نگاهی به اطراف انداختم و متوجه گذر رودی کوچک شدم. سوار بال های امید شدم و خود را به رود رساندم.
این همه قطره باران کنار هم جمع هستند و به راستی این اتحاد زیباست.
با دوستانم به سوی گل تشنه رفتیم و سیرابش کردیم و حالا آن گل به یک بوته گل تبدیل شده که عطر آنها در فضا هر کسی را مست می کند.
نتیجه : هر نقطه ای از جهان ، چه در آسمان چه در زمین هرجایی زیبایی های خود را دارد. جهان سرشار از زیبایی و نعمت های خداوند است. مهم این است که به یکدیگر کمک کنیم و از این نعمت ها استفاده کنیم
انشا بارانی هستید که از ابری چکیده اید توسط پریچهر
مقدمه : برای آخرین بار نگاهی به مادر مهربانم ( ابر ) کردم و بغضم را فرو دادم و پریدم.
در حین فرود به آسمان نگاه می کردم و سعی میکردم با تمام توانم تصویر پرتوهای خورشید و آسمان را در ذهنم ثبت کنم که ناگهان پرتو خورشید به صورتم برخورد کرد و رنگین کمانی هفت رنگ در برابرم ظاهر شد.
بدنه : چطور می توانم این همه زیبایی و هیجن ارتفاع را از خاطر ببرم و دل تنگ نشوم؟
در همین افکار بودم که ناگهان صدایی شنیدم که از من می خواست به سویش بروم. صدای گلی تشنه بود. گل برگ هایش شادابی خود را از دست داده بودند و پژمرده شده بود. می خواستم به سویش بروم که شاپرکی صدایم کرد و گفت : تو به تنهایی نمی توانی گل را سیراب کنی باید بروی و کمک بیاوری.
اما از کجا ؟ از چه کسی ؟
نمیدانم!
نگاهی به اطراف انداختم و متوجه گذر رودی کوچک شدم. سوار بال های امید شدم و خود را به رود رساندم.
این همه قطره باران کنار هم جمع هستند و به راستی این اتحاد زیباست.
با دوستانم به سوی گل تشنه رفتیم و سیرابش کردیم و حالا آن گل به یک بوته گل تبدیل شده که عطر آنها در فضا هر کسی را مست می کند.
نتیجه : هر نقطه ای از جهان ، چه در آسمان چه در زمین هرجایی زیبایی های خود را دارد. جهان سرشار از زیبایی و نعمت های خداوند است. مهم این است که به یکدیگر کمک کنیم و از این نعمت ها استفاده کنیم
متن های ارسالی بچه ها در پایین سایت
پریچهر : موضوع: قطره ای بارانی هستید که از ابری چکیده اید.
هوا شرجی وافتابی بود.خورشید تمام گرمای خود رابه دریا می دادتا شاید قطراتی را بتواند جذب خود کند. در حال بازی بودم که گرمم شدمثل بستنی داشتم آب می شودم تنها فرقم این بود که قطرات ذوب شده ی بستنی به پایین می ریخت ومن به بالا.
خلاصه زمانی نبردکه از دوستانم جدا شدم البته ناخواسته.فاصله ما انقدر زیادشده بودکه دیگه بین قطرات پیدایشات نمی کردم. نمی توانستم بدنم راببینم ولی وجودم را احساس می کردم.
به بالا رسیدیم من ودوستان جدیدم یک گروه را تشکیل دادیم .هفته ها بودکه انجا بودم این جا خیلی بهتر بود.همه چیز اندازه ی خودم بود. خلاصه این دوستی به یک ماه نکشید که از بین رفت
برسراختلافاتی. شب بود هیچ چیزی پیدانبود.دوستم فریاد کشید تا امدم به
خودم بیایم درمیان اسمان وزمین خود را دیدم در حال سقوط بودم اینجا دیگر دوستی نداشتم دریک جای قریب بودم. کویر. اخرمن کجا این جا کجا.
باشدت بادی که می وزید به انجا رفته
بودم .وقتی پایم به زمین رسد انگار همه
منتظر من بودند همه تشنه.سرمن شرط
بندی کرده بودند که چه کسی من را بخورد.خلاصه دریک نقطه سقوط امدم
تا صبح توانستم تحمل کنم .ولی صبح حتس اثرم هم نبود.
پریچهر : در آغوش زیباترین پدیده آسمان نشسته و امروز، دلهره عجیبی در قلبم شروع به تاخت و تاز کرده است .
حس ترس و لرزم، خبر از فرود آمدن به زمین داده و گویا امروز روزش است.
کاش آسمان امشب کمی آرام گرفته و بغض هایش را قورت دهد، کاش امشب نباریده و من را بر سر زمین نیندازد، کاش مرا با قطره ای دیگر جا به جا کرده و با فرود بر زمین ضربه مغزی ام نکند، من می دانم، می دانم به محض بر زمین افتادن متلاشی شده و از بین خواهم رفت، من میدانم درد عظیمی بر جانم نشسته و مرا از بین خواهد برد.
آسمان، بغضی بزرگ بر گلو گذاشته و رنگ های تیره و تیره به خود میگیرد، با تمام وجود آرزو در قورت دادن بغضش هستم، اما او کوتاه نیامده و می خواهد به هر نهوی که شده است، امشب بر سر زمین ببارد.
گریه ها شروع شده و قطره ها صف کشیده اند، هر قطره به سرعت دست قطره جلویی اش را گرفته و باهم از آسمان می پرند، چیزی نمانده تا نوبت من فرا رسد، به راستی که این همه استرس از کجا بر سر من آوار شده اند؟
به محض خارج شدن از افکارم خود را در حال پرواز در آسمان دیده و شروع به فریاد زدن می کنم، چشمانم را بسته و سعی در آرام کردن خود می کنم، با آرامشی که در دلم نشست، چشمانم را باز کرده و خود را بر آغوش گلی خوش رنگ میبینم، باورم نمیشود، هنوز زنده هستم و گل با دیدن من شاداب و خوشحال شده است، خدایا شکرت!
پریچهر : یکی از هزاران قطرات اشکش، هزاران آبی که درخت مینوشد، هزاران قطره ای که بر سر خانه ها می خورد، من هستم.
مشخص نیست،کی ، و در چه موقعیتی از آغوش نرم و آرامش جدا شده و بر زمین بچکم ،اما، اینجا جایم امن و دلم قرص است که دست هیچکس به من نرسیده و از رگ به خداوند نزدیک تر هستم.
با هر ترکیدن بغض ابر، رعشه ای به دلم می افتد که نکند ، امشب دیگر نوبت من باشد و من باید در میان هزار قطره دیگر، بر زمین بیوفتم و یا مهمان شکم درخت و شاخه گلی در باغی سرسبز، و یا یک گل خشکیده در دل زمین باشم .
اما از سوی دیگر،این چکیدن و مهمان آغوش درخت و گلبرگ های گل شدن، آن چنان هم بد نیست، زیرا عمری دوباره به او اهدا کرده و نیمی از او می شوم ، آن چنان که در هم قاطی شده و من او ، و او من می شود .
اما گاهی نیز، خوشحالم میشوم تا ابر، بغضش را ترکانده و مرا به زمین پرت کند،تا شاید کمی دلش آرام گیرد و صدای رعد و برق و ترکیدن بغض های عمیقش، گوش ملت را کر و آن ها را نترسانده و مجور به پناه بردن به خانه هایشان نکند.
به راستی که کدام یک بهتر است؟ این دو دل بودن، همیشه مرا اذیت کرده و می ترساند، که بچکم،یا نچکم…
مهدی : یکی از زیبایی های آفرینش بارش باران است که همهی مردم اط بارش باران خوشحال می شوند.
نویسنده : به کوهساران میروم.. نزد معشوقه ام..معشوقه ای ک از ابر کنار من بر دل کوه افتاد تا بتواند تشنه ای را سیراب کند ..هرچند راه من بس،دور است اما میروم..ب عشق معشوقه ام هم ک شده،قدم در راهی میگذارم ک برایم دران سختی میبارد..ولی ناامید نمی شوم ب عشق شیرینم ب کوه میروم تا شاید فرهادی باشم برای دل او یا شاید فقط خودم….
نویسنده :به سمت سرنوشت خود می روم شاید سرنوشتم رود باشد، خواه دریا ،خواه چشمه، خواه کوهسار ،خواه زمین ترک خورده و خواه جنگل تشنه و خواه گلی خشکیده میروم تا سیراب کنم یا شاید وسیله ای باشم برای سیراب کردن، میروم تا دل تنگی کسی را برای قطره ای آب برطرف کنم، میروم تا گلی نیازمند را سیراب کنم گرچه شاید نتوانم خیلی سیراب کنم اما شاید در راهم به چشمه ای رسیدم و با کمک آب به زمین های تشنه و عاری از آب چاه های خالی از آب و لبان محتاج آب رسیدم و سیرابشان کردم. آری اییجن است رسم زندگانی گرچه کوچکم اما با کوچک بودنم رویاهایی بزگ دارم، رویاهایی دست یافتنی و دست نیافتنی، اما می روم تا همچون مرهمی بر روی ترک لبان کودکان تشنه و خاک خشک شده زمین و درختان باشم..
زینب :وقتی از اسمان به زمین می امد م با خودم می گفتم به کجا برم به چه کسی کمک کنم کجا بنشینم گفتم اول سراغ کسایی می روم که واقعا محتاج من هستند دوستان ان لحظه با خودم گفتم که مقام مهم نیست مهم این است که به نیاز مندان کمک کنی نه این که فقط دنبال شهرت باشی پس تصمیم گرفتم به همه کمک کنم تا کسی در دنیا نیاز مند نبا شد اری این است رسم زندگانی راست می گویند که از هر دست بدهی از همان دست پس می گیری.
فردا امتحان انشا دارم به نظرتون چه موضوع هایی مهم تره میاد داخل امتحان 😕
عالی بود 👏
ممنون خیلی مفید بود
عالی
عالییییی بهترین انشایی که تا حالا خونده بودم
عالیییه دستتون درد نکنه عالللیییییهههه
🩸🐈⬛Mrc
انشا درباره پروانه ای هستید که ...
زایه
خوب بود
خوب بود
سلام انشا های خوبی هستند ولی خانم انشا ما پسند نمی کنند و خیلی کم هستش نهایتن چهار خط بیشتر نیست ولی خوشگلن میشه خوند و بعد ازشون کمک گرفت برای نوشتن ممنون
مکلابببیبلللااتنننممنننتتاللبععهخخختاللییقفع۶هه
عالی بود
واقعا عالی بود دمتون گرم
عالی
فعلییفف
خیلی بکارم اومد
عالی
عالی جواب هاتون
به کوهساران میروم.. نزد معشوقه ام..معشوقه ای ک از ابر کنار من بر دل کوه افتاد تا بتواند تشنه ای را سیراب کند ..هرچند راه من بس،دور است اما میروم..ب عشق معشوقه ام هم ک شده،قدم در راهی میگذارم ک برایم دران سختی می بارد..ولی ناامید نمی شوم ب عشق شیرینم ب کوه میروم تا شاید فرهادی باشم برای دل او یا شاید فقط خودم…
عالی بود ممنون که به فکر ما هستید
به سمت سرنوشت خود می روم شاید سرنوشتم رود باشد، خواه دریا ،خواه چشمه، خواه کوهسار ،خواه زمین ترک خورده و خواه جنگل تشنه و خواه گلی خشکیده میروم تا سیراب کنم یا شاید وسیله ای باشم برای سیراب کردن، میروم تا دل تنگی کسی را برای قطره ای آب برطرف کنم، میروم تا گلی نیازمند را سیراب کنم گرچه شاید نتوانم خیلی سیراب کنم اما شاید در راهم به چشمه ای رسیدم و با کمک آب به زمین های تشنه و عاری از آب چاه های خالی از آب و لبان محتاج آب رسیدم و سیرابشان کردم. آری اییجن است رسم زندگانی گرچه کوچکم اما با کوچک بودنم رویاهایی بزگ دارم، رویاهایی دست یافتنی و دست نیافتنی، اما می روم تا همچون مرهمی بر روی ترک لبان کودکان تشنه و خاک خشک شده زمین و درختان باشم.
وقتی از اسمان به زمین می امد م با خودم می گفتم به کجا برم به چه کسی کمک کنم کجا بنشینم گفتم اول سراغ کسایی می روم که واقعا محتاج من هستند دوستان ان لحظه با خودم گفتم که مقام مهم نیست مهم این است که به نیاز مندان کمک کنی نه این که فقط دنبال شهرت باشی پس تصمیم گرفتم به همه کمک کنم تا کسی در دنیا نیاز مند نبا شد اری این است رسم زندگانی راست می گویند که از هر دست بدهی از همان دست پس می گیری
بند بدنه:لحظه ای بودلحظه خدا حافظیبا آخرین قطره اشکی ک مادرم ریخت ب پایین افتادمتمام ابر ها ناله میکردندغمش زیاد بودتمامِ آسمان آبی را قطرات اشک پر کرده بودچشمانم را بستم و روی یک برگ فرود امدمبرگ خشک شده بودچشمانش را بسته بود و با تمام وجود دهانش را باز کرده بود تا بتواند قطرات باران را حس کندولی دیگر امیدی نبودکل کوهسار خشک شده بودابر ها می گریستندخودم را با تمام وجود روی برگ پهن کردم تا ب توانم ب روزنه هایش ورود پیدا کنمو او را نجات دهمب برگ گفتم نگران نباش،اما…برگ خشک شده از درخت جدا شد و ب زمین بر خوردیک دفعه هم جدا را سکوت فرا گرفتو همه از گریستن دست برداشتندل ابر ها می لرزیدکوهسار خشک شده دیگر آن کوهسار قبلی نشد
خوب بود ولی انشا ها یکم سنگین بود و بزرگانه
انشاهای زیبایی هستند اما اگر می شه لطف کنید انشاهای متعدد و بیشتری در سایت قرار بدید .
عالی
عالی
دقیقا
عالیه
سلام انشا اول از همه انشاه بهتر بود
خوب بودن
👍👍👍👍👍👍 خیلی سطحش بالا هست
سلام
واقعا عالیه ممنونم ازتون
سرنوشت خود را بسازید.زندگی زیباست.زندگی مانند یک کتاب همیشه پر از خاطرات خوب است.آن را از دست ندهیم.نام و نام خانوادگی: آیدا دست باز
بدنه و سلامتی برای شما
واقعا عالی بود ممنون از ارسال کنندگان❤❤❤😘😘🙏🙏💐💐🥺❤
خوبه
ممنان از سایت خبتون
مرسی عالی بود
عالی است
عالی بود😘
خیلی خوبههه😘😘😍😍
امیر محمد درازهی
ممنون از متن های قشنگتون
عاللللییییییی20
از جایی بیرون آمدم نوری چشمم را کور کرد انجا برایم وحشتناک بود چند ابر و خورشید و … من تازه آن ها را میدیدم تازه پا به این دنیا گذاشته بودم یادم است وقتی 10 سالم بود مادر و پدرم به من میگفت تو وقتی بزرگتر شدی یک عملیات بزرگی داریی فقط فقط همین را میگفتن و بعد کمی ناراحت میشدند و من نمیدانستم آن غم مادر و پدرم برای چیست 18 سالم که شد مادرم گفت وقت عملیایتت رسیده گلم من گفتم عملیات من چیست مادرم گفت تو باید به همراه بقیه بباری و به زمین بروی و به هر جا که نیاز به باران هست و آنجا را سیراب کنی من خیلی ناراحت شدم که باید از پدر و مادرم جدا شوم ولی باید میرفتم که به نعمت های خداونر ببارم و آن را وسعت دهم
از جایی بیرون آمدم نوری چشمم را کور کرد انجا برایم وحشتناک بود چند ابر و خورشید و … من تازه آن ها را میدیدم تازه پا به این دنیا گذاشته بودم یادم است وقتی 10 سالم بود مادر و پدرم به من میگفت تو وقتی بزرگتر شدی یک عملیات بزرگی داریی فقط فقط همین را میگفتن و بعد کمی ناراحت میشدند و من نمیدانستم آن غم مادر و پدرم برای چیست 18 سالم که شد مادرم گفت وقت عملیایتت رسیده گلم من گفتم عملیات من چیست مادرم گفت تو باید به همراه بقیه بباری و به زمین بروی و به هر جا که نیاز به باران هست و آنجا را سیراب کنی من خیلی ناراحت شدم که باید از پدر و مادرم جدا شوم ولی باید میرفتم که به نعمت های خداونر ببارم و آن را وسعت دهم
انشای اول و دوم فوق العاده زیبا بودن💕،ایده خیلی خوبی دادن و با کمی تغییر تونستم یه انشای عالی بنویسم
بدبدبد
خوبه
من اگر قطره بارانی بودم به دشت کویر میرفتم وانجاراسرسبز وزیبا میکردم
سلامانشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابریچکیده اید لطفا یکن بیشتر بزارید
ممنون عالیییییی🥰😍😁😁🥰🥰
ممنون عالیه خیلی به درد
قطرات باران همچون الماس های سفید بر روی زمین فرود می آید
عالی فنیتو همه چی خوب
خوب