برای کودکی که ناچار است همیشه از چرخک استفاده کند یک داستان کوتاه با موضوع تاب آوری تحمل و امید بنویسید صفحه 129 تفکر و سبک زندگی هفتم

رضوان

یک روز پسری روی یک ویلچر در سالن والیبال پسران نشسته بود و با حسرت به بچه ها نگاه میکرد که با خوشحالی بازی میکردند خیلی دلش میخواست جای آنها بود در افکارش غرق بود که یکی از بچه ها او را صدا زد و به او پیشنهاد بازی داد اوهم با خوشحالی قبول کرد و به زمین بازی رفت و از اینکه از او دعوت کرده بودند بسیار خوشحال بود و هیچوقت فکر نمی کرد که بتواند به همراه ویلچرش بازی کند

نویسنده

.

نویسنده

چرا فقط یه جواب

نویسنده

دوست دارم

نویسنده

مرد ثروتمندی سوار بر اتومبیل گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابانی می گذشت.ناگهان پسربچه ای پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که صدمه ی زیادی به اتومبیلش وارد شده. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند.پسرک گریه کنان ، با تلاش فراوان توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کرد.پسرک گفت :”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من نتوانستم بلندش کنم . برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”مرد بسیار ناراحت شد و به فکر فرو رفت. برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد.در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند.

جواب فعالیت بحث کلاسی صفحه ۱۲۹ کتاب تفکر و سبک زندگی پایه هفتم برای کودکی که ناچار است همیشه از چرخک استفاده کند یک داستان کوتاه با موضوع تاب آوری تحمل و امید بنویسید از سایت نکس لود دریافت کنید.

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

مهدی : نمیدونم کاش بچه ها جواب رو بفرستن.

نویسنده :‌پسری روی چرخک خیره ب بچه ها ک بدمینتون بازی میکردند نگاه میکرد و حسرت میخورد یکی از بچه ها او را دعوت ب بازی دو نفره کرد و او با اصرار فراوان پذیرفت وقتی شروع ب بازی کرد باورشان نمیشد انگار ک برای این کار ب دنیا امده بود سال ها بعد نام اودر بین بهترین بازیکنان میدرخشید.

میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
ناشناس 2 سال قبل
0

جواب.مرحله.فندق.۵.کلمه.۲۰۷

3 سال قبل
0

لطفاً جواب کوتاه

ناشناس 3 سال قبل
0

اگر آن کودک را کمک کنیم میتوانیم کار بزرگی در حقش کنیم

محمد احمدی 3 سال قبل
0

داستان کوتاه برای پسرک فلج

نویسنده 3 سال قبل
0

کوثر طالب زاده ارسال کننده نظر یادم رف اسممو بنویسم

نویسنده 3 سال قبل
3

مرد ثروتمندی سوار بر اتومبیل گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابانی می گذشت.ناگهان پسربچه ای پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که صدمه ی زیادی به اتومبیلش وارد شده. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند.پسرک گریه کنان ، با تلاش فراوان توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کرد.پسرک گفت :”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من نتوانستم بلندش کنم . برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”مرد بسیار ناراحت شد و به فکر فرو رفت. برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد.در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند.

❤💖 3 سال قبل
0

عالیییییی👌👌

نویسنده 3 سال قبل
0

عالی 👌👌👌

0
واقعا ممنون داستان کوتاه بسیار زیبایی بود من که ازش استفاده کردم 3 سال قبل

محدثه

رایان 3 سال قبل
0

عالیییی

ناشناس 3 سال قبل
0

خیلی عالی بود ولی داستانش کمه

ناشناس 3 سال قبل
0

عالی بود👍

نویسنده 3 سال قبل
0

چیزی نمدونم🤭😉

0
پریا مهدوی 3 سال قبل

برای چی

اسما 3 سال قبل
0

خیلی عالی بود واقعا متشکرم

قشنگ بود ولی ربطی نداش به موضوع 3 سال قبل
0

قشنگ بود

نویسنده 3 سال قبل
0

در برابر سختی ها و مشکلات کم نیاوریم. و از شکست خوردن پیروز شویم.و برای هر مشکلی چاره ای بیندیشیم.

رضوان 3 سال قبل
15

یک روز پسری روی یک ویلچر در سالن والیبال پسران نشسته بود و با حسرت به بچه ها نگاه میکرد که با خوشحالی بازی میکردند خیلی دلش میخواست جای آنها بود در افکارش غرق بود که یکی از بچه ها او را صدا زد و به او پیشنهاد بازی داد اوهم با خوشحالی قبول کرد و به زمین بازی رفت و از اینکه از او دعوت کرده بودند بسیار خوشحال بود و هیچوقت فکر نمی کرد که بتواند به همراه ویلچرش بازی کند

نویسنده 3 سال قبل
2

عالی بود

ناشناس 3 سال قبل
0

عالیییییییییییییی بوددددددددددد👌👌👌

نویسنده 3 سال قبل
1

خیلی زندگی برایش سخت است اما باید در زندگی امید داشته باشم.

پریا مهدوی 3 سال قبل
2

واقعا عالی بودافرین واقعا اشک منم در اومد 😭😭😭😭😭

پریا مهدوی 3 سال قبل
1

خوبه بدک نیستاینم خوبه 😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊

ناشناس 3 سال قبل
1

عالییییییییییییییییی بود👌 و من ازش استفاده کردم😊

2
مبیناخطایی 3 سال قبل

ازاین داستان خیلی خوشم اومد😉😊

نویسنده 3 سال قبل
3

دوست دارم

دمت گرم بابا 3 سال قبل
2

سلام علیکم همه عالی بودین دم همه تون گرم !!!😍⭐🌺✅

1
Y 3 سال قبل

داستان کوتاه 🌸

نویسنده 3 سال قبل
4

.

نویسنده 3 سال قبل
2

❤❤

تکتم 🌹 3 سال قبل
2

مرسی عااالی بو د

نویسنده 3 سال قبل
3

چرا فقط یه جواب

نویسنده 3 سال قبل
0

پسری روی چرخک خیره بحچه ها که بد مینتون بازی میکرند نگاه میکرد تینا ملازم دوست هستم امشب پرسپولیس 2 به استقلال میزنه پرسپولیس عشقه

برای پاسخ کلیک کنید