جواب درس آزاد خودارزیابی نکته زبانی گفت و گو نوشتن حکایت شعر خوانی صفحه 42 و 43 و 44 و 45 و 46 فارسی نهم

عباس فدایی

خیلی بده

ناشناس

خیلی بده

نویسنده

(ای رهگذر من هم روزی ازاینجارهگذر بودم)سیس ماست

ناشناس

خیلی بد بود

سحر

خیلی بد بود ناموصن

جواب درس آزاد صفحه ۴۲ و ۴۳ و ۴۴ و ۴۵ و ۴۶ کتاب ادبیات فارسی پایه نهم جواب درس آزاد خودارزیابی نکته زبانی گفت و گو نوشتن حکایت شعر خوانی از سایت نکس لود دریافت کنید.

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

امیررضا زارعی : روزی از روزهای بهاری، چیزی گرم و روشن را پشت پلک هایم احساس کردم. پس از آن گرمی نفسی دوست داشتنی را بر پوست بدنم لمس نمودم. وقتی چشم هایم را گشودم، برای چند لحظه هیچ جایی را نمی توانستم ببینم. بعدها که کم کم چشمم به دیدن اطراف روشن شد، فهمیدم که آن چیز گرم و روشن خورشید، و آن نفس های دوست داشتنی، نفس های مادرم بوده که هردو تولّد مرا به این دنیای زیبا خوش آمد گفته اند کم کم از مادرم راه رفتن آموختم. بدین ترتیب دامنه ی شناخت من ازمحیط پیرامونم بیش ترشد.
همین که اندک اندک بزرگ می شدم، با برادران و خواهرانم کشتی می گرفتم و خود را برای روزهای سخت آینده آماده می نمودم.
هنوز یک سال از عمرم نگذشته بود که مردی قد بلند را دیدم که چوب سیاهی در دست داشت. وقتی می خواستم به طرفش بروم، مادرم مرا به داخل لانه کشید و به من فهماند که باید خودمان را از چشم او مخفی کنیم. من که تا به حال با چنین خطری رو به رو نشده بودم، با تعجّب خود را بین دست های مادرم پنهان کردم. آن مرد قدبلند که سایه ای بلندتر از خودش داشت، کم کم باعث ترس ما می شد، خود و سایه ی درازش آهسته آهسته به لانه ی ما نزدیک شدند. چوب سیاهش را به طرف مادرم گرفت و صدای ترسناکی همراه با دود بدبویی از آن خارج شد. مادرم زوزه ی وحشتناکی کشید…. . از کنار گردنش آبی سرخ رنگ پایین خزید و روی دست راست من ریخت. مادرم فرار کرد و آن مرد قدبلند وسایه اش را با خود برد. من دیگر هیچ وقت مادرمهربانم را ندیدم و حالا هر وقت به یاد او می افتم، دست راست خود را لیس می زنم و آرام می گیرم.
روزها گذشتند، من و برادر و خواهرهایم هر روز از گرسنگی و تشنگی رنج بیش تری می بردیم و ضعیف تر می شدیم. نمی دانم چه شد که همه ی ما تصمیم گرفتیم لانه ی خود را رها کنیم و هر یک به سویی رفتیم. من به روستایی آمدم. پسربچه ای مهربان مرا در آغوش گرفت و در کنار باغی برایم لانه ای ساخت. او هر روز به من سر می زدو غذاهای خوشمزّه برایم می آورد.
اکنون دوسال از آن ماجرا گذشته و من و آن پسر مهربان، که بعدها فهمیدم نامش «هیوا» است، دوستی صمیمی شده ایم. ولی هرگز دوست ندارم او پدرش را با خود به این جا بیاورد، چون من از تمام مردها و سایه هایشان متنفّرم. امیدوارم هیوا همیشه دوست خوبی برای من باشد و من هم بتوانم دوستی خود را با او حفظ کنم.
کاش همیشه هوا ابری بود و من سایه هیچ انسانی را بر روی زمین نمی دیدم.

میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
خخ 2 سال قبل
0

ارمین

ناشناس 2 سال قبل
3

خودارزیافی

ناشناس 2 سال قبل
8

واقعا افتضاهه اصلا هیچی باز نمیکنه

ناشناس 2 سال قبل
-2

خود ارزیابی نکته زبانی گفت وگو

مائده 3 سال قبل
5

نکته زبانی یکی بفرستید🥺🙏🏻🙏🏻

عباس فدایی 3 سال قبل
21

خیلی بده

ناشناس 3 سال قبل
17

خیلی بده

zahra 3 سال قبل
12

خیلی به نظر من بده

ناشناس 3 سال قبل
13

خیلی بد بود

نویسنده 3 سال قبل
3

نمیدونمممممم

ناشناس 3 سال قبل
5

نمیاد

نویسنده 3 سال قبل
-2

من میخواستم درس پنجم ادبی پایه هفتم صف ۴۴ را با جواب در داخل دفتر بنویسم ممنون می شم بگید

ناشناس 3 سال قبل
0

ای باو چرا اینجوری..؟

نویسنده 3 سال قبل
0

مولانا

ملیکا 3 سال قبل
0

نمیدونم

علی رضا 3 سال قبل
4

صفحه 31و44و45و46را برای من بفرستید

نویسنده 3 سال قبل
0

صفحه

نویسنده 3 سال قبل
5

گفت وگو صفحه ۴۳

کوثرمحمدی 3 سال قبل
0

گفت وگو صفحه ۴۳ حل شده باشد در مورد قم

نویسنده 3 سال قبل
2

ملیسا

نویسنده 3 سال قبل
5

«خاطرات یک گرگ»

0
هننننن 3 سال قبل

تاممنن

ناشناس 3 سال قبل
2

خیلی خیلی بد بود

محدثه 3 سال قبل
8

نوشتن صفحه ۴۴

ااا 3 سال قبل
4

از کدام سایت پیداش کردید

س 3 سال قبل
0

عالی نبود

نویسنده 3 سال قبل
0

نمیدانم هنوز نخوانده ام.😅😁😬

نویسنده 3 سال قبل
14

(ای رهگذر من هم روزی ازاینجارهگذر بودم)سیس ماست

سحر 3 سال قبل
12

خیلی بد بود ناموصن

3
علی 3 سال قبل

💋💋

نویسنده 3 سال قبل
6

حوصله ندارم

نویسنده 3 سال قبل
3

سلام لطفاً کامل توضیح بدین درس رو عجبااا

مهدی 3 سال قبل
7

باز نمی کنه

1
ناشناس 3 سال قبل

اره راست می گی بدرد نمی خوره

نویسنده 3 سال قبل
6

من چیزی نمی دانم

-2
ناشناس 3 سال قبل

کجاست نمیاره

ناشناس 3 سال قبل
3

ه

نویسنده 3 سال قبل
7

هههغ

خیلی خوب بود 3 سال قبل
-1

عالی

ناشناس 3 سال قبل
-2

نویسنده 3 سال قبل
-2

Azosa 3 سال قبل
-2

ممنون

نویسنده 3 سال قبل
-2

ههه

نویسنده 3 سال قبل
0

ممنون مرسی

نویسنده 3 سال قبل
1

درس آزاد

نویسنده 3 سال قبل
0

جواب درس آزاد

نویسنده 3 سال قبل
-1

خود ارزیابی صفحه ۴۳ فارسی پایه نهم

نویسنده 3 سال قبل
0

جواب نکنه زبانی صفحه ۴۳

نویسنده 3 سال قبل
0

ل

نویسنده 3 سال قبل
0

محمد جواد

ناشناس 3 سال قبل
0

خیلی متن خوبی بود ❣️🥺

نویسنده 3 سال قبل
0

خود ارزیابی

ناشناس 3 سال قبل
-1

عالی

نویسنده 3 سال قبل
0

ححححححححححححححححححححححححححححححح

نازنین 3 سال قبل
0

خوب بود

تی 3 سال قبل
0

ددزیطییاتک ربط نن

نویسنده 3 سال قبل
0

بقیش کو

نویسنده 3 سال قبل
0

خودارزیابی و نکته

ناشناس 3 سال قبل
0

هانی

هانیه 3 سال قبل
0

خیلی خوبه

ناشناس 3 سال قبل
0

بدک نبود

امیر 3 سال قبل
0

خوب بود

ناشناس 3 سال قبل
0

خخخخخخ

نویسنده 3 سال قبل
0

نکته زبانی

ناشناس 3 سال قبل
-1

بد بود

ناشناس 3 سال قبل
-1

خوب بود

نویسنده 3 سال قبل
-1

خوب است

مهدی 3 سال قبل
0

عالی

نویسنده 3 سال قبل
-1

عالیه این داستانهلی

نویسنده 3 سال قبل
0

می خوهام همی درس ببینم

نویسنده 3 سال قبل
1

بببب

مرضیه 3 سال قبل
0

این که هیچی معلوم نیس

نویسنده 3 سال قبل
0

لطفا ادامه مطالب رو بگذارید

نویسنده 3 سال قبل
0

دانش زبان هاش کجاست

نویسنده 3 سال قبل
0

،تژدسنی

نویسنده 3 سال قبل
0

چه مگی کسخل

عالی 3 سال قبل
0

خوب نبود

نویسنده 3 سال قبل
0

خودرابی نکته زبانی

نویسنده 3 سال قبل
0

این

... 3 سال قبل
0

…..

نویسنده 3 سال قبل
0

هیچی

نویسنده 3 سال قبل
0

سلام خوبی عزیزم

نویسنده 3 سال قبل
0

نمیدانم

خوب 3 سال قبل
0

نمیدانم

نویسنده 3 سال قبل
0

شعر های محلی و داستان های قدیمی

نویسنده 3 سال قبل
0

بد نبود

امیرحسین 3 سال قبل
0

پس صفحه 46چی

نویسنده 3 سال قبل
0

ص

عالی 3 سال قبل
0

عالی

نویسنده 3 سال قبل
0

سلام سامان

نویسنده 3 سال قبل
0

رودسیروان

نویسنده 3 سال قبل
0

.

نویسنده 3 سال قبل
0

جواب شعر خوانی ص ۴۶

نویسنده 3 سال قبل
1

گفت وگو کنیدروژین عباسب

نویسنده 3 سال قبل
0

روزی روزگاری در روستاهای استان سمنان یه پیرمرد بود امیرمهدی عرب صالحی

نویسنده 3 سال قبل
0

جواب درس آزاد صفحه فارسی نهم درمورد اصفهان

نویسنده 3 سال قبل
0

خر

بد‌نبود 3 سال قبل
-1

بد نبود

ناشناس 3 سال قبل
0

جالب بود

نویسنده 3 سال قبل
1

جواب خود ارزیابی صفحه 43

نویسنده 3 سال قبل
0

چی بگم اخه ………

نویسنده 3 سال قبل
0

ااتکنبنیکیتی یککسی قن ف یگب فوفک۴ ل ل ع فوفک قیتقنق ق قتق ق قتقو یابق

نویسنده 3 سال قبل
0

خودارزیابی ونکته زبانی و گفت وگو و نوشتن و حکایت و شعرخوانی

نویسنده 3 سال قبل
0

خودارزیابی

ریحانه سادات 3 سال قبل
1

خیلی مزخرفه

علی 3 سال قبل
-1

عالی

م 3 سال قبل
-1

عالی

مهدی 3 سال قبل
-1

خوب

نویسنده 3 سال قبل
0

اا

امير حسین شهبازی 3 سال قبل
0

بفرستید درس ازاد و

نویسنده 3 سال قبل
0

ف

عبدالله محمدی 3 سال قبل
1

درس ازاد خود ارزیابی گفت وگو نکنه زبانی نوشتن حکایت شعر خوانی

نویسنده 3 سال قبل
0

یکی بود یکی نبود تمام💔

اتت 3 سال قبل
0

ایطبتلنلخیازتلح

نویسنده 3 سال قبل
0

ه۰۰

نویسنده 3 سال قبل
-1

۰۰۰

نویسنده 3 سال قبل
0

ه

نویسنده 3 سال قبل
0

هههه

نویسنده 3 سال قبل
0

نکته زبانی درس ازاد پنچم نهم

نویسنده 3 سال قبل
0

در مورد شیراز

ناشناس 3 سال قبل
-1

خواب بود

نویسنده 3 سال قبل
-1

درس آزاد همش

نویسنده 3 سال قبل
3

عالی بود

نویسنده 3 سال قبل
5

عالی بود و خیلی بود

نویسنده 3 سال قبل
3

گفت و گو

نویسنده 3 سال قبل
3

باز نمیشه

نویسنده 3 سال قبل
-1

م

. 3 سال قبل
0

.

نویسنده 3 سال قبل
-1

نکته زبانی :احمد خانه ای بزرگتر از محسن دارد .محمد بستنی اش خوشمزه تر از رضا استدر این دو جمله به کلمات بزرگتر و خوشمزه تر اشاره شده است و این دو کلمه آخر خود تر دارد که به این دو کلمه معنا میدهد .sara

نویسنده 3 سال قبل
2

جواب درس ازاد خود ارز یابی نکته زبانی گفت وگو نوشتن حکایت شعر خوانی صفحه ۴۲و۴۳و۴۴و۴۵و۴۶ درس نهم

زینب پیرآلو 3 سال قبل
1

حوصله خوندنشو ندارم

نویسنده 3 سال قبل
1

لطفا یه چیز خوب بزاریدعسل😜😅

ههه 3 سال قبل
1

دااا

نویسنده 3 سال قبل
1

درس ازادصفحه۴۴نوشتن

ARMY 3 سال قبل
1

حکایتتت

حسین 3 سال قبل
0

عاای

نویسنده 3 سال قبل
2

نوشتن

نویسنده 3 سال قبل
0

بله

نویسنده 3 سال قبل
4

حکایت :ﺳُﻮﻳﺪ بن غفله ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ:ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻠﺎﻓﺖ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻴﻌﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ، ﺭﻭﺯﻯ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﻴﺪﻡ، ﺩﻳﺪﻡ ﺭﻭﻯ ﺣﺼﻴﺮ ﻛﻮﭼﻜﻰ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺟﺰ ﺁﻥ ﺣﺼﻴﺮ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﻴﺴﺖ.ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ: ﻳﺎ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ! ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺷﻤﺎﺳﺖ، ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺟﺰ ﺣﺼﻴﺮ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺍﺯ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﻧﻤﻰ ﺑﻴﻨﻢ. ﻓﺮﻣﻮﺩ:ﭘﺴﺮ ﻏﻔﻠﻪ! ﺁﺩﻡ ﻋﺎﻗﻞ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﻘﻞ ﻣﻜﺎﻥ ﻛﻨﺪ، ﺍﺳﺒﺎﺏ ﻭ ﻭﺳﺎﻳﻞ ﺟﻤﻊ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ، ﻣﺎ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﻣﻦ ﻭ ﺭﺍﺣﺘﻰ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﻰ ﻓﺮﺳﺘﻴﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻯ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﻛﻮﭺ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﻛﺮﺩ. مهدیه سادات میری

نویسنده 3 سال قبل
0

حکایت صفحه۴۵ کلاس نهم

نویسنده 3 سال قبل
0

هادی حمیدی

3
سهترع 3 سال قبل

خیلی بده

برای پاسخ کلیک کنید