خلاصه داستان بخوان و بیندیش بوعلی و بهمنیار صفحه 80 و 81 فارسی ششم
نویسنده
بهمنیار شاگرد بوعلی بود بوعلی استعداد کم نظیر و فکر خلاقی داشت بهمنیار یک بار به خود اجازه داد پیشنهادی به بوعلی بده، پیشنهاد بهمنیار این بود که بوعلی خود را پیغمبر بداند و به مردم بگوید اما بهمنیار جوابی نمیگرفت. در یک شب سرد بوعلی بهمنیار را بیدار کرد و به او گفت از بیرون برای من آب بیار بهمنیار بهانه می آورد در همین حال صدای اذان آمد فردای آن صبح بوعلی روبه بهمنیار کرد و گفت حالا فهمیدی من چرا خود را پیغمبر به مردم معرفی نمیکنم بهمنیار گفت نه بوعلی گفت تو چند سال است که شاگرد من هستی ولی دیشب در آن شب سرد آب نیاوردی ولی در همان موقع یک نفر به عشق پیغمبر در آن سرما رفت و اذان گفت باین حال پیغمبر خدا 400سال قبل گفته بود
فاطیما خداوردی
بهمنیار شاگرد بوعلی سینا بود و همیشه سوالی را از بوعلی می پرسید و بوعلی جوابش را نمی داد از بوعلی می پرسید که چرا خودت را پیامبر معرفی نمی کنیم و او همیشه جوابش را نمی داد تا یک روز زمستانی که هوا سرد بود که بوعلی زیر کرسی خواب بود یک دفعه بوعلی تشنه شد از بهمنیار آب خواست بهمنیار هم غرق خواب بود او با صدای بود که می گفت بهمنیار برایم مهم نگاهی به بیرون کرد و دید هوا سرد است و به او گفت استاد هوا سرد است و ممکن است شما چون بدنتان گرم است سرما بخورید و نرفت و روز بعد بوعلی بهمنیار گفت با اینکه من استاد تو هستم و داستانی برای او تعریف او می گوید آری بهمنیاراکنون دیگر فکر می کنم که……….
کینگ
چرا پس خود سایت خلاصه را ننوشته؟
نویسنده
بهنمیار یکی از شاگردان ابوعلی سینا بوده که همیشه هم از او سوال میکرد که چرا خود را به عنوان پیامبر معرفی نمی کند و سرانجام یک روز که هوا سرد بود ابوعلی سینا ار بهمنیار درخواست آب کرد اما بهمنیار که حاصر نبود در این هوای سرد به بیرون برود با بهانه ترلشی این کار را از سر خود وا کرد و همنطور به بهمنیار ثابت کرد که او پیامبر نیستتارا
ساناز تیموری
خیلی بد بود
خلاصه بخوان و بیندیش صفحه ۸۰ و ۸۱ کتاب ادبیات فارسی پایه ششم خلاصه داستان بخوان و بیندیش بوعلی و بهمنیار از سایت نکس لود دریافت کنید.
جواب بچه ها در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم کاش بچه ها جواب رو بفرستن.
ساغر : بهمنیار یکی از دوستان صمیمی ابوعلی سینا بوده است.
نویسنده : بهنیار یکی از شاگردان نزدیک بوعلی سینا بود خیلی به بو علی سینا احترام میگذشت و همه جا برف بود و بو علی سینا در اتاقی گرم خوابیده بود.
نویسنده :بهمنیار، شاگرد بوعلی سینا همیشه به او میگفت که چرا خودش را پیامبر معرفی نمیکند و یک سر انجام یک روز سرد، بوعلی سینا از بهمنیار درخواست آب کرد و بهمنیار که حاضر نبود در آن هوای سرد بیرون برود، با بهانه تراشی زحمت انجام این کار را از سر خود وا کرد و اینگونه بود که بوعلی سینا به بهمنیار فهماند که پیامبر نیست.
😤😤
چرا پس خود سایت خلاصه را ننوشته؟
خیلی بد بود
خلاصه واقعی
چرا
عالی بود ولی خیلی از چیز ها را نداشت
هدف درس
خلاصه
خرها
کیریبود
وا پس جواب کو یعنی بد ترین سایت هست
واقعا این چه برنامه هست
خوب بود
مرسی
☺️☺️☺️☺️☺️
تنن
خلاصه
او گفت سینه ی شما گرم است و آب سرد و اینطوری مریض میشوید
بهمنیار از شاگردان نزدیک بوعلی سینا بود و به استادش بسیار احترام می گذاشت
روزی بهمنیار به بوعلی گفت : شما ای استاد ! چرا خود را فرستنده خدا معرفی نمیکنید ؟
بوعلی پاسخی نداد در یک روز برفی نزدیک سحر بوعلی. از بهمنیار آب خواست ولی بهمنیار بهانه میکرد .
ودر همان زمان مردم اذان گفت
فردای آن روز بوعلی به بهمنیار گفت : حالا پاسخ سوال خود را گرفتی .
خیر استاد
آن مرد در آن سرما اذان گفت ولی تو حاضر نبودی به خاطر من در آن سرما برایم آب بیاوری
بهمنیار از شاگردان نزدیک بوعلی سینا بود و به استادش بسیار احترام می گذاشت
روزی بهمنیار به بوعلی گفت : شما ای استاد ! چرا خود را فرستنده خدا معرفی نمیکنید ؟
بوعلی پاسخی نداد در یک روز برفی نزدیک سحر بوعلی. از بهمنیار آب خواست ولی بهمنیار بهانه میکرد .
ودر همان زمان مردم اذان گفت
فردای آن روز بوعلی به بهمنیار گفت : حالا پاسخ سوال خود را گرفتی .
خیر استاد
آن مرد در آن سرما اذان گفت ولی تو حاضر نبودی به خاطر من در آن سرما برایم آب بیاوری
بهمنیار از شاگردان نزدیک بوعلی سینا بود و به استادش بسیار احترام می گذاشت
روزی بهمنیار به بوعلی گفت : شما ای استاد ! چرا خود را فرستنده خدا معرفی نمیکنید ؟
بوعلی پاسخی نداد در یک روز برفی نزدیک سحر بوعلی. از بهمنیار آب خواست ولی بهمنیار بهانه میکرد .
ودر همان زمان مردم اذان گفت
فردای آن روز بوعلی به بهمنیار گفت : حالا پاسخ سوال خود را گرفتی .
خیر استاد
آن مرد در آن سرما اذان گفت ولی تو حاضر نبودی به خاطر من در آن سرما برایم آب بیاوری
خوب نبود
بهمنی
خلاصه
خلاصه
خلاصه
این سایت آشغال
شما خیلی خوبه
خلاصه خداوردی خیلی عالی بود مرسی 😍😘
ببخشید
خلاصه نداره ؟
نتیجشو بچه ها بفرستین
دقیلا کل درس کمترع🤏🏻😂😂
عالی نبود خوب نبود بی نضیر بود احسنت
فکر کنم خلاصه بودا😂🤣
از این سایت نا امید شدم..... 😔
خوب بود عالی نبود
چرته
خیلی بد
خلاصه رو میخام من
خیلی چرته اصلا خلاصه نداره
سلام بچه ها لطف خلاصه را بفرسید ممنون
خ
سلام بچه بهمنیار چه بهانه ای اورد تا بوعلی را از نوشیدن اب منصرف کند؟؟؟
بگید لطفا!!
خلاصه کامل نیست
بدک نبود
چراااااا خلاصه ندارررررررررررهههههههه اوف 😡😡😡😡😡😡😡سرم گیج رفت از بس گشتم 🤮🤮🤮🤮🤢🤢
عالی
خوب بود
پیام مهم این درس چه بود ؟ لطف می کنین اگه بگین
پیام مهم این درس چه بود ؟ ممنون میشم که بگین
ما جواب خواستیم نه توضیح
عالی بود
۲۰ سال
خلاصه
بوعلی به بهمنیار گفت :باید فکر کنم
کوتاه ترین خلاصه
مرسی عاللی بود متن
عالی
خیلی خوب🍷🍷🍷♥️♥️♥️♥️♥️🍭🍭🍭🍬🍬🍬
عالییییییی
خیلی خوب♥️♥️🍭🍭🍭🍬🍬🍷🍷
بهمنیار شاگرد بو علی بود او هر سوالی داشت از بو علی سوال می کرد.ولی دانشمند خیلی بزرگ است
بهمنیار شاگرد بوعلی بود بوعلی استعداد کم نظیر و فکر خلاقی داشت بهمنیار یک بار به خود اجازه داد پیشنهادی به بوعلی بده، پیشنهاد بهمنیار این بود که بوعلی خود را پیغمبر بداند و به مردم بگوید اما بهمنیار جوابی نمیگرفت. در یک شب سرد بوعلی بهمنیار را بیدار کرد و به او گفت از بیرون برای من آب بیار بهمنیار بهانه می آورد در همین حال صدای اذان آمد فردای آن صبح بوعلی روبه بهمنیار کرد و گفت حالا فهمیدی من چرا خود را پیغمبر به مردم معرفی نمیکنم بهمنیار گفت نه بوعلی گفت تو چند سال است که شاگرد من هستی ولی دیشب در آن شب سرد آب نیاوردی ولی در همان موقع یک نفر به عشق پیغمبر در آن سرما رفت و اذان گفت باین حال پیغمبر خدا 400سال قبل گفته بود
شعره یا خلاصه 😐
شعره یا خلاصه😐😐🙄
ما خلاصه میخواسیم خود درسو تحویلمون دادین😡😡😡
واقعا مسخره است
لرجبحیست
خیلی بد بودای سایت شما که بلد نیستن چرا سایت تشکیل میدین دیه داخل این سایت نمیام
😑
عالییی ممنون💓💕
من هم خلاصش رو میخواستم😏
اصلا خلاصه نبود مسخره چرس من دارم تلاش می کنم زود تر بفرستم ولی این دیگه ۳ یا ۴ خط خلاصه نداشت
این دیگه چجور خلاصه ای 🤐🤨
کیر
بهمنیار یکی از شاگردای بوعلی بود اون به بوعلی خیلی احترام می گذاشت بهمنیار از برای پرسید چرا پیامبر نمیشیبوعلی هم به سوال های اون جواب نمی داد یک روز سرد زمستانی بوعلی توی اتاق زیر کرسی خوابیده بود بهمنیار هم کنار اون ب بخواب عمیقی فرو رفته بود وقتی بوعلی از خواب بیدار شد خیلی تشنه بود آب هم دم دست نبود اون بهمنیار رو بیدار کرد و به اون گفت که بره براش آب بیاره بهمنیار به بیرون نگاه کرد گفت هم خیلی سرده آب هم یخ زده، بهمنیار وقتی دید استادش خیلی اصرار میکنه رفت و آب آورد فردای اون روز استادش ازش پرسید جواب سوالی که از من پرسیدی رو پیدا کردی،؟ بهمنیار گفت نه استاد، برای گفت جواب سوالت اینکه وقتی شاگردمن به حرف من گوش نمیده من چجوری پیامبر مردم باشم.
خلاصه این کجاست 🤔🤔🤔
خلاصه نداره ان چه سایتیه
خلاصه بیارید
نمیدونم خلاصه بیاورید بهتره
خلاصه ی درس را نمی اورد
بله موافقم😠😠😠😤😤😤😬😬😡😡😡😳😳😥😥😤😤😣😣😩😩😝😝😫😫👊👊👊👊
چرا نمیاره
لطفاً اگر میدانید بنویسید
خلاصه ندارد
آره منم خلاصه شو می خوام پس برای چی کسی پاسخ نمیده
پس این خلاصه کجاست؟؟🤔😠👿
خلاصه اش نیست چرا😔😔
این که اصلآ معنی نداره
خلاصه نداره چرا
سلام چرا خلاصه نداره من خلاصه میخوام🙄🤗
چرا خلاصه نداره😐😐
چرا خلاصه نداره کجاست اصلا داره؟؟؟؟؟
چرا پس نمیاره؟؟؟
لطفاً خلاصه
عالی بود به دردمن که خورد شمارو که نمیدونم🙏🏻✌🏻🤘🏻🤟🏻🤘🤟
وا چرا خلاصه نداره حالم از این سایت بد شد
بهمنیار یکی از شاگردان نزدیک بوعلی بود اوبه بوعلی خیلی احترام می گذاشت وبوعلی استعداد خدادادی کم نظیروفکر خلاق او بهمنیار را دچار شگفتی کرده بود یک روز سرد زمستانی بوعلی توی اتاق زیر کرسی خواب بود وبهمنیار هم کنار او به خواب عمیقی فرو رفته بود که بوعلی از خواب بیدار شد و به شدد تشنه بود و آب هم دم دست نبود بهمنیاد را بیدار کرد وبه اوگفت که از بیرون آب بیاورد بهمنیا گفت هوا آنقدر سرد است که آب یخ زده است بهمنیار وقتی دید که استاد آنقدر اصرار میکند رفت وآب آورد فردای آن روز استاد از بهمنیار پرسید آیا جواب سوال خود،را پیدا کردی بهمنیار گفت خیر استاد گفت جواب سوال تو آن است که وقتی شاگرد من به حرف من گوش نمی دهد من چجوری پیرو مردم باشم
بهمنیار، شاگرد بوعلی سینا همیشه به او می گفت که چرا خودش را پیامبر معرفی نمی کند تا اینکه یک شب بسیار سرد، نزدیک سحر بوعلی سینا از بهمنیار درخواست آب کرد و بهمنیار که حاضر نبود در آن هوای سرد بیرون برود، با بهانه تراشی زحمت انجام این کار را از سر خود وا کرد در حالیکه همان زمان صدای موذن از مسجد به گوش میرسیداینگونه بود که بوعلی سینا به بهمنیار فهماند که پیامبر نیست جرا که با وجودیکه سالها استاد بوعلی بوده است نتوانسته کاری کند او برایش آب بیاورد درحالیکه همان لحظه مسلمانی از روی علاقه و بدون اجبار شروع به گفتن اذان میکند و این محبت زیاد مسلمان به خدا و پیامبرش را میرساند.
خلاضه داستان بو علی و بهمنیار پتبه ی ششم
بو علی
سلام میشه بیشتر درباره خلاصه بخون و بیندیش این توضیح دهید
بو علی و بهمنیار استا د و شاگرد بودند که بقیه شو نمی دونم 🤔😂😆
متن تون کجاست 😤😤😤😤😤😤
بهمنیار شاگرد بوعلی سینا بود و همیشه سوالی را از بوعلی می پرسید و بوعلی جوابش را نمی داد از بوعلی می پرسید که چرا خودت را پیامبر معرفی نمی کنیم و او همیشه جوابش را نمی داد تا یک روز زمستانی که هوا سرد بود که بوعلی زیر کرسی خواب بود یک دفعه بوعلی تشنه شد از بهمنیار آب خواست بهمنیار هم غرق خواب بود او با صدای بود که می گفت بهمنیار برایم مهم نگاهی به بیرون کرد و دید هوا سرد است و به او گفت استاد هوا سرد است و ممکن است شما چون بدنتان گرم است سرما بخورید و نرفت و روز بعد بوعلی بهمنیار گفت با اینکه من استاد تو هستم و داستانی برای او تعریف او می گوید آری بهمنیاراکنون دیگر فکر می کنم که……….
چرا خلاصتون اندازه مورچس
خلاصه درس لطفا
نمی دونم والا چی بنویسماکرم جوادی
زیاد خلاصه نبود 🌻🌻🌻
کاش یکی خلاصه درس بزاره
چرا خلاصه تون از این همه متن خیلی کمه
خلاصه بخوان و بیند یش بو علی و بهمنیار تا اخر
نمدونم والا
خلاصهبهمنیار شاگرد بوعلی بود که بوعلی به ان دکتری را می اموخت.بعد از آن شب شد و هوا در ان محل خیلی سرد بود و بوعلی در اتاقش زیر کرسی خوابیده بود وقتی نزدیک صبح بود برخاست و دید که خیلی تشنه بود. از بهمنیار خواهش کرد ک برایش اب بیاورد .بهمنیار خواست اب برایش بیاورت وبه بوعلی گف الان بیرون خیلی سرد است و حتما هم اب یخ کردهبوعلی گف من خیلی تشنه ام برو بیاور اشکالی ندارد ک خیلی سرد باشد و بهمنیار گف الان بدنتان گرم است نمیشود اب سرد بخوری.بوعلی گف من دکتر هستم و میدانم که چه بخورم و در چه وقتی بخورم.بهمنیار گف که من نمی توانم در هوای سرد برای شما اب بیاورم.بعد صدای دلنشینی از بیرون امد … ان صدا ، صدای یک مردی بود که در هوای سرد داشت اذان میگفتبوعلی گف شما نتوانستید ابی برایم بیاورید و یک پیر مرد در هوای به این سردی اذان میگویداین پیر مرد به فرمان پیامبر (ص) عمل میکند
.
ممنون از نویسندهی این مطلب 💝😎🌷
واقعا براتون متاسفم شما سایت زدید که ما جواب بدیم میکردی خودت که این سایتو زدی اینکارو
خیلی غلط داشت
هیچی نمیدانم به خدا
خلاصتون خیلی کوتاه
سلام بهمنیار یکی از شاگردان نزدیک بوعلی سینا بود و به استادش بسیار احترام می گذاشت استعداد خدادادی کم نظیر و فکر خلاق بوعلی بهمنیار آن را دچار شگفتی کرده بود بوعلی در حواس فکرش قوی تر از حد معمول بود چون آدم خارق العاده ای بود بهمنیار میگفت چرا خود را پیامبر معرفی نمی کنی سرانجام در یک روز سرد بوعلی سینا از بهمنیار درخواست آب کرد و بهمنیار که حاضر نبود در آن هوای سرد بیرون برود با بهانه تراشی زحمت انجام این کار را از سر خود وا کرد و اینگونه بود که بوعلی سینا بهمنیار فهماند که پیامبر نیست. ستایش احمدی
من چه سایتیه خیلی مسخرست هیچی ندارهمثلا مدیرش باید خلاصه بزاره نه مااصلا شما ها چیکاره اید
ممنون عالی بود
پیام این بخوان و بیندیش(مهربان و حرف گوش کن باشیم)
خیلی خوب
من چیزی نمدانم
خوبہ اما کمی زیاد خلاسش کردیعالی بود
خوب بود
خلاصه داستان
بو علی چگونه بهمنیار را اشتباهش آگاه کرد؟
بهمنیار یکی از شاگردان بوعلی بود اون از بوعلی میخواست که خودش را پبامبر معرفی کند ولی چیزی نمیشن بد تا اینکه روزی سرد و برفی بود که بوعلی از او درخواست اب کرد ولی او نمیخواست قبول کند و با بهانه کار از زیر کار در رفت بوعلی بعد این کار به اون فهماند که نمیتواند پیامبر باشدامید وارم کمکتان کند 🙂😊
کار بلد نیستن خوب انجام ندان
بهمنیار شاگر بوعلی بود بهمنیار از او همیشه میپرسید چرا خودت را پیامبر معرفی نمیکنی سرانجام یک روز بوعلی به اوگفت برو آب بیار و بهمنیار بهانه ایی رو کرد و خود را از این کار وا داد بعد از این کار بهمنیار بوعلی خوب به او توضیح داد که چرا پیامبر نیستنرگس
آفرین
خوب
خلاصه داستان بوعلی و به بهمنیار
به بهمنیار شاگرد بوعلی بود
خلاصه داستان چیه
چرا آخه کامل نیست؟
پس کجاست 🤔🤨
چرا درس خلاصه نیست؟؟؟؟؟
من نتیجه ی این درس رو میخواستم …⚘🌻
خلاصه باید چند خط باشه نه دو سه صفحهاونجایی که نویسنده نوشته شده خلاصه درسهواقعا نمیفهم بعضی ها نوشتن خلاصه کجاست ؟جلوی چشمتونه بعد میگین نیست 😑به نظر من عالی بود 👍آوا 💜
متلب خوبی نبود
بعد اب خواست همین
بهمنیار یکی از شاگردان بوعلی بود . روزی بوعلی از بهمنیار در هوای سرد زمستان درخواست کرد که آبی برای او بیاورد اما بهمنیار این کار را انجام نداد چون هوا بسیار سرد بود. بوعلی صدای اذان را شنید که پیامبر در حال ستایش و نیایش خداوند دید و در آن زمان بوعلی از بهمنیار پرسید که جواب سوالات را گرفتی؟ پاسخ داد که هنوز جواب سوالش را نگرفته وبوعلی توضیح داد که در این هوای سرد تو برای آوردن آب تنبلی کردی ولی این پیامبری که در حال نیایش و ستایش خداوند است سرما و سرد بودن هوا را تحمل میکند اما تو قادر به آوردن آب برای من نیستی..
این الان خلاصه بود خدایی😐
باشه
بچه ها خلاصش یکم زیاد تر باشه اخه این خیلی کمه😪😥لطفا جواب بدین
من نمی دونم ای کاش یچه ها یکم جواب های طولانی تر بفرستن
من نمی دونم ای کاش یچه ها یکم جواب های طولانی تر بفرستن
خوب
بهمنیار شاگرد بوعلی سینا بود بهمیار به بوعلی سینا گفت چرا خود را پیامبر معرفی نمی کنیم یه روز سرد بود که بوعلی سینا به نام یار در خواست آب کرد به نام یار حاضر نبود این کار را انجام بده و بوعلی سینا به من فهماند که پیامبر نیست.و این کار به بسیار زشت بود
بهمنیار شاگرد بوعلی بود بوعلی استعداد کم نظیر و فکر خلاقی داشت بهمنیار یک بار به خود اجازه داد پیشنهادی به بوعلی بده، پیشنهاد بهمنیار این بود که بوعلی خود را پیغمبر بداند و به مردم بگوید اما بهمنیار جوابی نمیگرفت. در یک شب سرد بوعلی بهمنیار را بیدار کرد و به او گفت از بیرون برای من آب بیار بهمنیار بهانه می آورد در همین حال صدای اذان آمد فردای آن صبح بوعلی روبه بهمنیار کرد و گفت حالا فهمیدی من چرا خود را پیغمبر به مردم معرفی نمیکنم بهمنیار گفت نه بوعلی گفت تو چند سال است که شاگرد من هستی ولی دیشب در آن شب سرد آب نیاوردی ولی در همان موقع یک نفر به عشق پیغمبر در آن سرما رفت و اذان گفت باین حال پیغمبر خدا 400سال قبل گفته بود
عالی بود
منم همینطور:-)
چرا اینطوری زحمت کشیدین نوشتین حداقل یکم هم باحوصله مینوشتین همش قاطی پاتی, خودم بنویسم بهتر از نت هس
بود دا
ولی بوعلی نپذیرفت
بوعلی سینا شاگردی داشت که نامش بهمنیار بود .یک روز سرد بوعلی سینا در اتاق گرم خوابیده بود .بوعلی سینا به بهمنیار درخواست آب کرد بهمنیار حاضر نبود که بیرون در آن روز سرد برود
خیلیییی عالیییییییییهههه
بهمنیار شاگرد بوعلی سینا همیشه به او میگفت که چرا خودش را پیامبر معرفی نمیکند.یکی از شب های سرد زمستانی بوعلی از بهمنیار درخواست آب کرد و بهمنیار که حاضر نبود در آن هوای سرد بیرون برود با بهانه تراشی زحمت انجام این کار را از سر خود وا کرد و اینگونه بود که بوعلی به بهمنیار فهماند که پیامبر نیست.
بهمنیار شاگرد خوب بوعلی سینا بوداو همیشه به او میگفت که چرا خودش را پیامبر معرفی نمی کند در یک روزسرد بو علی از بهمنیار خواست تا کمی آب بیاورد او هم که حاضر نبود در آن هوای سرد بیرون برود هی بهانه آورد زحمت انجام کار را از سر خود وا کرد و اینگونه بود که بوعلی سینا به بهمنیار فهمود که پیامبر خدا نیست
بهمنیار شاگرد خوب بوعلی سینا بوداو همیشه به او میگفت که چرا خودش را پیامبر معرفی نمی کند در یک روزسرد بو علی از بهمنیار خواست تا کمی آب بیاورد او هم که حاضر نبود در آن هوای سرد بیرون برود هی بهانه آورد زحمت انجام کار را از سر خود وا کرد و اینگونه بود که بوعلی سینا به بهمنیار فهمود که پیامبر خدا نیست
بهمنیار، شاگرد بوعلی سینا همیشه به او می گفت که چرا خودش را پیامبر معرفی نمی کند و یک سر انجام یک روز سرد، بوعلی سینا از بهمنیار درخواست آب کرد و بهمنیار که حاضر نبود در آن هوای سرد بیرون برود، با بهانه تراشی زحمت انجام این کار را از سر خود وا کرد و اینگونه بود که بوعلی سینا به بهمنیار فهماند که پیامبر نیست.
من خودمم نمیدونم خلاصش چه طور !😅
بوعلی و بهمنیار استاد و شاگرد بودند
بهنمیار یکی از شاگردان ابوعلی سینا بوده که همیشه هم از او سوال میکرد که چرا خود را به عنوان پیامبر معرفی نمی کند و سرانجام یک روز که هوا سرد بود ابوعلی سینا ار بهمنیار درخواست آب کرد اما بهمنیار که حاصر نبود در این هوای سرد به بیرون برود با بهانه ترلشی این کار را از سر خود وا کرد و همنطور به بهمنیار ثابت کرد که او پیامبر نیستتارا
میشه ۱۰ خط ادامه دهید