ساده نویسی حکایت سوداگری بار آبگینه داشت بازنویسی صفحه 104 کتاب نگارش دوازدهم
عرفان ۲
روزی تاجری به قصد تجارت عزم سفر کرد و تصمیم گرفت در این سفر تجاری خود باری که دارای پیمانه های بلورین است را برای فروش با خود ببرد.در بین راه ، دزدان از خدا بی خبر با خود می اندیشند که بهتر است امروز از این تاجر دزدی کنیم. دزدان کمین کردند و به قصد دزدی ، به تاجر نگون بخت حمله کردند.سردسته دزدان ، لگام حیوان بار کش را به دست گرفت و بدون اطلاع از نوع بار با عصایش ضربتی سخت بر بار شیشه ای تاجر زد و گفت: ای رفیق! چه با خود داری؟تاجر پاسخ داد: اگر ضربه ای دیگر زنی هیچی نخواهم داشت!!!
عرفان
روزی تاجری به قصد تجارت عزم سفر کرد و تصمیم گرفت در این سفر تجاری خود باری که دارای پیمانه های بلورین است را برای فروش با خود ببرد.در بین راه ، دزدان از خدا بی خبر با خود می اندیشند که بهتر است امروز از این تاجر دزدی کنیم. دزدان کمین کردند و به قصد دزدی ، به تاجر نگون بخت حمله کردند.سردسته دزدان ، لگام حیوان بار کش را به دست گرفت و بدون اطلاع از نوع بار با عصایش ضربتی سخت بر بار شیشه ای تاجر زد و گفت: ای رفیق! چه با خود داری؟تاجر پاسخ داد: اگر ضربه ای دیگر زنی هیچی نخواهم داشت!!
علی
خوب می نویسی
النار
ما که معلم داشتیم ولی به ما چیزی نمی گفت
سایه
تاجری که کارش تجارت شیشه وبلور بود در راه به راهزنان برخورد کرد یکی از راهزنان با چوب به بار تاجر کوبید وگفت در این بار چه داری؟تاجر که بارش شیشه وبلور بود وباضربه خورد میشد گفت اگر یک ضربه دیگرهم بزنی دیگر چیزی ندار
ساده نویسی حکایت نگاری صفحه ۱۰۴ کتاب نگارش دوازدهم به زبان ساده بازنویسی سوداگری بار آبگینه داشت حکایت زیر را بخوانید و آن را به زبان ساده بازنویسی کنید از سایت نکس لود دریافت کنید.
متن حکایت سوداگری بار آبگینه داشت
سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بار گیرش به بگرفتو بر آن بار آبگینه چوب دست خویش محکم فرو کوفت و گفت ای رفیق چه در بارداری گفت اگر چوب دیگر زنی هیچ پریشان قاآنی.
جواب بچه ها در نظرات پایین سایت
پریچهر : تاجری بر اسب خود، بار شیشه داشت. در میانه ی راه باج گیران کمین کرده بودند، زمانی که تاجر را به همراه اسب و بار او دیدند یکی از باج گیران افسار اسب او را گرفت و با چوب دستی که در دستش بود محکم به روی بار شیشه ی تاجر کوبید و به تاجر گفت: ای رفیق! چه در بار خود داری؟ تاجر گفت:
اگر بار دیگر چوب خود را بکوبی هیچ چیزی از آن باقی نمی ماند زیرا همه ی شیشه ها می شکستن یا خرد می شدند و نه چیزی برای تاجر می ماند و نه چیزی برای باج گیر! این داستان حکایت آن دسته افرادی است که سعی در کندن از دیگران و سود بردن از آن ها هستند اما با حماقت و ناآگاهی خود موجب می شوند که هم دیگران صدمه ببینند و هم خودشان در این ماجرا سرشان بی کلاه بماند اما کاش به جای آن و به جای سود بردن از زحمات دیگری بدون آنکه خودمان زحمتی بکشیم، برویم و کار کنیم و از دست رنج خودمان بهره مند شویم تا دیگران نیز از طریق ما دچار آسیب و ضرر نشوند. زیرا دزدان هیچوقت سرانجام خوبی نخواهند داشت و همیشه و در همه حال، پس از هر موفقیت و لبخند چند لحظه ایشان، سختی و بدبختی های عظیمی پیش خواهند داشت.
پریچهر : روزی روزگاری تاجری بود که درحال سفر بود و بار شیشه داشت. در میانه راه راهزنان به او حمله کردند و خواستند اموالش را غارت کنند. یکی از راهزنان افسار اسب او را گرفت و با چوب دستی اش ضربه ای به روی بارش که شیشه بود زد. سپس از تاجر پرسید؟ بارت چیست؟ تاجر پاسخ داد : اگر ضربه دیگری بزنی هیچ چیزی آز آن باقی نخواهد ماند.
مهدی : تاجری بود که تعدادی شیشه داشت و قصد سفر کردن داشت… در راه نقصد با راهزنان برخورد کرد یکی از راه زنان با چوبی بر جعبه ای که شیشه ها درون آن قرار داشت کوبید و از تاجر پرسید : درون این جعبه چه داری؟ تاجر گفت : اگر دوباره با چوب بر آن بکوبی دیگر هیچی نخواهم داشت.
فاطمه : «سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش بگرفت و بر آن آبگینه چوب دست خویش محکم فروکوفت و گفت : ای رفیق، چه در بار داری ؟ گفت : اگر چوب دیگر زنی هیچ!» تاجری بر اسب خود، بار شیشه داشت. در میانه ی راه باج گیران کمین کرده بودند، زمانی که تاجر را به همراه اسب و بار او دیدند یکی از باج گیران افسار اسب او را گرفت و با چوب دستی که در دستش بود محکم به روی بار شیشه ی تاجر کوبید و به تاجر گفت: ای رفیق! چه در بار خود داری ؟ تاجر گفت: اگر بار دیگر چوب خود را بکوبی هیچ چیزی از آن باقی نمی ماند زیرا همه ی شیشه ها می شکستن یا خرد می شدند و نه چیزی برای تاجر می ماند و نه چیزی برای باج گیر! این داستان حکایت آن دسته افرادی است که سعی در کندن از دیگران و سود بردن از آن ها هستند اما با حماقت و ناآگاهی خود موجب می شوند که هم دیگران صدمه ببینند و هم خودشان در این ماجرا سرشان بی کلاه بماند اما کاش به جای آن و به جای سود بردن از زحمات دیگری بدون آنکه خودمان زحمتی بکشیم، برویم و کار کنیم و از دست رنج خودمان بهره مند شویم تا دیگران نیز از طریق ما دچار آسیب و ضرر نشوند. زیرا دزدان هیچوقت سرانجام خوبی نخواهند داشت.
تاجری قصد سفر داشت و بار او شیشه بود در راه راهزنان کمین کرده بودند و راه رابستند و ب پیش تاجر رفتن یکی از راهزنان افسار اسب را کشید و با چوب به بار اوزد و گفت داداش چی داری تاجرگفت اگر یک بار دیگر بزنی هیچی ندارم چون اگر میزد همه شیشه ها خورد میشدند و ن چیزی برای تاجرمیماند و نه برای راهزنان این داستان ب اون دسته از آدم ها اشاره میکنه که با ناآگاهی قصد سواستفاده از دیگران را دارند و هم خودشان ضرر میکند هم فرد دیگر پس بهتر است خودمان کار کنیم و از نتیجه کار خودمان بهره ببریم چون دزدی سر انجام خوبی ندارد .
تو زندگی فکر نکنم روزی برم بیابان و ظرف شیشه ای حمل کنم اخه بدبخت این حکایت مگه معنی ای هم داره 😅
همه این ۱۲ سالی ک واسه نگارش صرف کردیم بخاطر چن نامه بوده
ببینید تو زندگی خیلی چیزای فراتری از ایناس ک باید بدونی
اگ بلد بودم ابنجا نبودم
اووووووف ما چقد بدبختیم
ایشالا همشون ب فیض شهادت نائل بشن:)))))))
ما هم نداشتیم😂 اخه این چه اموزش پرورشیه نه معلم مدیریت داشتیم نه سلامت نه هویت نه نگارش😑
مرسی واقعا کمک کرد بهم چون ما اصلا این قسمت از کتابو هنوز تموم نکرده بودیم😊😊
خیلی عالی بود
خیلی عالی بود ممنون
ما که معلم داشتیم ولی به ما چیزی نمی گفت
ما هم دبیر نگارش نداشتیم
🙂 چرا اونوقت ؟
روزی تاجری به قصد تجارت ظروف کریستالی به سفر رفت در میانه راه راهزنان به او حمله کردند یکی از انها افسار اسب را در دست گرفت و با چوب دستی خود بر روی بار ان زد و رو به تاجر گفت چه در بار خود داریتاجر گفت اگر باری دیگر زنی چیزی نخواهم داشت
خوب بودممنون
اخه نگارش چه ب دردمون میخوره
قبل از نوشتن چند لحظه ای به چیزی فکر نکنید و بزارید مغزتون خودش یه چیزایی رو لود کنه وافعا کمکتون میکنه این روش
تاجری که کارش تجارت شیشه وبلور بود در راه به راهزنان برخورد کرد یکی از راهزنان با چوب به بار تاجر کوبید وگفت در این بار چه داری؟تاجر که بارش شیشه وبلور بود وباضربه خورد میشد گفت اگر یک ضربه دیگرهم بزنی دیگر چیزی ندارم
تاجری که کارش تجارت شیشه وبلور بود در راه به راهزنان برخورد کرد یکی از راهزنان با چوب به بار تاجر کوبید وگفت در این بار چه داری؟تاجر که بارش شیشه وبلور بود وباضربه خورد میشد گفت اگر یک ضربه دیگرهم بزنی دیگر چیزی ندار
روزی تاجری به قصد تجارت عزم سفر کرد و تصمیم گرفت در این سفر تجاری خود باری که دارای پیمانه های بلورین است را برای فروش با خود ببرد.در بین راه ، دزدان از خدا بی خبر با خود می اندیشند که بهتر است امروز از این تاجر دزدی کنیم. دزدان کمین کردند و به قصد دزدی ، به تاجر نگون بخت حمله کردند.سردسته دزدان ، لگام حیوان بار کش را به دست گرفت و بدون اطلاع از نوع بار با عصایش ضربتی سخت بر بار شیشه ای تاجر زد و گفت: ای رفیق! چه با خود داری؟تاجر پاسخ داد: اگر ضربه ای دیگر زنی هیچی نخواهم داشت!!!
خیلی ممنون ساییتوون خیلی تاپه
تاجري با بار بي ارزش
خوب بود
۰۹۰
حار۸فا۸دت
ن۹ن۹ن
تاجری بار شیشه را بر اسب خود کرد و راه افتاد در راه چند راهزن جلو تاجر را گرفتند و با چوب دستی خود بر گونی رویه اسب تاجر کوبید از تاجر پرسید چ بر گونی خود داریتاجر گفت اگر بار دیگر با چوب دستی بزنی هیچ(چون بار شیشه است یا میشکند یا خرد)[مهدی]
باز نویسی
نام حسین زعناویان: تاجری بار ضروف داشت که داشت راه می رفت و در راه با راهزنان روبه رو شد و یکی از انان گفت چه چیزی در بارت داری او گفت اگر باچوب روی بار بزنی دیگر هیچی نمی ماند همیه بار خراب میشود وشیشه وظروف شکسته می شوند
good
بد نبود
عالی
خوبه ممنون
عالی
خوب بود
خوب
فک کن 12سال درس بخونی آخرش بیایی از گوگل دراری معنی اینا رو