گسترش حکایت مردکی را چشم درد خاست بازنویسی صفحه 36 نگارش هشتم
احسانم
عالی بود تفلکو زدن کورش کردن خخخخخخ
Soleymaniiiamirreza
واقعا بی نظیر بود بخاطرش نمره مثبت میگیرم😀
شکوفه
پیر مردی بود که دچار چشم درد شد و بعد از چند روز دید که دردش خوب نمیشود و پی برد که دیگر نمیتواند ان درد لعنتی را تحمل کند و پیش دام پزشکی در شهر خودشان رفت که نامش بر سر زیبانها بود بس که کارش درست بود و به او گفت که ای دکتر چند روزی است چشم درد مرا کلافه کرده ،چشم مرا درمان کن که امانم را بریده است. دکتر ان دوایی را که در چشم اسب و گاو و … می ریخت در چشمش ریخت و مرد به کل کور شد و پیش قاضی رفت و شکایت مرد را کرد و داستان را تعریف کرد.قاضی که مرد منطقی و عاقلی بود، گفت: مجازاتی برای ان مرد در نظر نمیگیرم زیرا تو خر بودی که پیش دام پزشک رفتی اگر عقل داشتی و انسان بودی پیش دکتر انسانها میرفتی نه دام پزشک پس برو که تو مقصری.
Bukani
روزی روزگاری پیرمردی بود که دچار چشم در شده بود رفت و رفت تابه یک دامپزشکی رسید با رفتن پیش دامپزشک و ماجرای خودش را برایش تعریف کرد و گفت چشم هایم را برایم مداوا کن دامپزشک گفت من نمی توانم چشم های تو را مداوا کنم چون من دکتر حیوانات هستمپیرمرد به حرف دامپزشک گوش نکرد و توهم دکتر هستی پس چرا درنگ می کنی زود چشمانم را مداوا کن و از این درد رهاییم ده دامپزشک ناچار شد و درمانی که برای چشم حیوانات استفاده می کرد را در چشم پیرمرد ریخت تا از دست او خلاص شود کمی گذشت و پیر مرد کور شد و به دامپزشک گفت من پیش قاضی می رونم و از تو شکایت می کنم. پیرمرد هم رفت پیش قاضی و همه ماجرا را از اول برای آقای قاضی توضیح داد…. کمی بعد آقای قاضی با جواب دندان شکنی به پیرمرد گفت خطا از دامپزشکی نیست. این خودت هستی که خطاکاری چون تو نباید پیش دکتر حیوانات میرفتی مگر تو حیوان هستی که پیش دامپزشک رفتی ؟ دادگاه هم جای حیوانات نیست پس دیگر حرفی برای گفتن نمانده …… و پیرمرد رفت و تمام باقی عمرش را با چشمهای کور به سر برد.
زری
پیر مردی بود که دچار چشم درد شد و بعد از چند روز دید که دردش خوب نمیشود و پی برد که دیگر نمیتواند ان درد لعنتی را تحمل کند و پیش دام پزشکی در شهر خودشان رفت که نامش بر سر زیبانها بود بس که کارش درست بود و به او گفت که ای دکتر چند روزی است چشم درد مرا کلافه کرده ،چشم مرا درمان کن که امانم را بریده است. دکتر ان دوایی را که در چشم اسب و گاو و … می ریخت در چشمش ریخت و مرد به کل کور شد و پیش قاضی رفت و شکایت مرد را کرد و داستان را تعریف کرد.قاضی که مرد منطقی و عاقلی بود، گفت: مجازاتی برای ان مرد در نظر نمیگیرم زیرا تو خر بودی که پیش دام پزشک رفتی اگر عقل داشتی و انسان بودی پیش دکتر انسانها میرفتی نه دام پزشک پس برو که تو مقصری.پیر مردی بود که دچار چشم درد شد و بعد از چند روز دید که دردش خوب نمیشود و پی برد که دیگر نمیتواند ان درد لعنتی را تحمل کند و پیش دام پزشکی در شهر خودشان رفت که نامش بر سر زیبانها بود بس که کارش درست بود و به او گفت که ای دکتر چند روزی است چشم درد مرا کلافه کرده ،چشم مرا درمان کن که امانم را بریده است. دکتر ان دوایی را که در چشم اسب و گاو و … می ریخت در چشمش ریخت و مرد به کل کور شد و پیش قاضی رفت و شکایت مرد را کرد و داستان را تعریف کرد.قاضی که مرد منطقی و عاقلی بود، گفت: مجازاتی برای ان مرد در نظر نمیگیرم زیرا تو خر بودی که پیش دام پزشک رفتی اگر عقل داشتی و انسان بودی پیش دکتر انسانها میرفتی نه دام پزشک پس برو که تو مقصری.
بازنویسی حکایت صفحه ۳۶ کتاب نگارش پایه هشتم گلستان گسترش مردکی را چشم درد خاست پیش بیطار رفت جواب پاسخ حکایت نگاری متن زبان ساده از سایت نکس لود دریافت کنید.
متن بازنویسی حکایت صفحه ۳۶ نگارش هشتم
مردکی را چشم درد خاست. پیش بیطار (دام پزشک) رفت که دوا کن؛ بیطار از آنچه در چشم ستوران می کرد، در دیده او کشید و کور شد. حکومت (شکایت) به داور بردند. گفت: بر او هیچ تاوان نیست؛ اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی». (گلستان)
بازنویسی حکایت مردکی را چشم درد خاست نگارش پایه هشتم
پیر مردی بود که دچار چشم درد شد و بعد از چند روز دید که دردش خوب نمیشود و پی برد که دیگر نمیتواند ان درد لعنتی را تحمل کند و پیش دام پزشکی در شهر خودشان رفت که نامش بر سر زیبانها بود بس که کارش درست بود و به او گفت که ای دکتر چند روزی است چشم درد مرا کلافه کرده ،چشم مرا درمان کن که امانم را بریده است. دکتر ان دوایی را که در چشم اسب و گاو و … می ریخت در چشمش ریخت و مرد به کل کور شد و پیش قاضی رفت و شکایت مرد را کرد و داستان را تعریف کرد.قاضی که مرد منطقی و عاقلی بود، گفت: مجازاتی برای ان مرد در نظر نمیگیرم زیرا تو خر بودی که پیش دام پزشک رفتی اگر عقل داشتی و انسان بودی پیش دکتر انسانها میرفتی نه دام پزشک پس برو که تو مقصری.
جواب بچه ها در نظرات پایین صفحه
پریچهر : روزی پیر مردی دچار چشم درد شد و فهمید ک دیگر نمیتواند این درد را تحمل کند و تصمیم گرفت پیش دامپزشکی ک در شهر خودشان بود و چون کارش درست بود نامش بر سر زبان ها بود برود .
پیر مرد نزد دامپزشک رفت و گفت:دکتر چند روزی است ک چشمم درد میکند و درد آن مرا کلافه کرده،چشم مرا درمان کن ک امانم را بریده و طاقتم تمام شده.
دکتر آن دارویی را ک در چشم اسب و گاو و حیوانات دیگر میریخت در چشم پیرمرد نیز ریخت.
مرد پس از چند روز ب کل کور شد و دیگر جایی را نمیدید،پیر مرد پیش قاضی رفت و از دامپزشک شکایت کرد و داستان را برای قاضی تعریف کرد.
قاضی ک مرد عاقل و منطقی بود ب پیر مرد گفت:برای دامپزشک مجازاتی در نظر نمیگیرم زیرا تو خر بودی ک برای درمان چشمت نزد دامپزشک رفتی.
اگر عقل داشتی و آدم بودی نزد دکتر انسان ها میرفتی ن دامپزشک حالا هم برو ک مقصر تویی
پریچهر : طاقتش طاق شده بود و کاسه صبرش لبریز ، هر دقیقه درد و سوزشش بیشتر و امانش بریده میشد .
از جایش برخواست تا کاری در راستای بهبودش انجام دهد ، راهش را پیش گرفت و درب خانه دام پزشک را به صدا در آورد و فریاد کنان دام پزشک را صدا میزد و از خاری ک درون چشمانش جا گرفته بود شکایت میکرد .
دام پزشک ، تا حال او را دید و دید کاری از دستش ساخته نیست ، داروی درمان درد چارپایان را مهمان چشم وی کرد و به ناگهان ، دنیا پیش روی مرد تاریک و سیاه شد .
اندکی بعد حکومت او را خواست تا علت کارش را بداند ، دام پزشک در پیش روی قاضی ایستاد و گفت : این شخص اگر خودش را خر نمیدانست ، هیچگاه برای درمان دردش درب خانه دام پزشکی چو من را نمیزد .
فاطمه : در روزگاران قدیم مردی چشم درد گرفت و پیش دام پزشک روستا رفت که بیماری اش را درمان کند دام پزشک از دارویی که برای حیوانات و چهار پایان استفاده میکند به مرد داد زیرا برای چشم درد داروی دیگری نداشت دام پزشک داروی حیوانات را چشم مرد ریخت و مرد کور شد مرد دامپزشک را شکایت کرد و پیش قاضی رفت و قاضی گفت برای این دامپزشک هیچ مجازات نیست زیرا اگر تو هر نبودی پیش دامپزشک نمی رفتی.
مهدی : مردی چشم درد گرفت و پیش دام پزشک رفت که ای دکتر چشم هایم را درمان کن. دام پزشک از آن دارویی که در چشم های اسب (حیوان) میریخت و درمانشان می کرد در چشم این مرد ریخت و چشم مرد کور شد. مرد از ان دکتر به پیش قاضی شکایت کرد و قاضی گفت برای این دامپزشک هیچ تاوانی یا مجازاتی نیست زیرا اگر تو خر (حیوان) نبودی برای درمان درد یا بیماری خود پیش دام پزشک نمی رفتی.
علیرضا عربشاهی : روزی مردنادانی بود که چشمش درد میکرد و بجای اینکه برود پیش دکتر رفت پیش دام پزشک دام پزشک که نادان بود و نمی دانست که داروی انسان وحیوان باهم فرق دارند داروراداخل چشم مرد ریخت ومرد کور شد وبه پیشگاه قاضی رفتن ومردجریان رابرای قاضی گفت و به قاضی گفت چه حکمی میدهیدبرای این مرد گفت هیچ حکمی مگر تو خود نمی دانی نباید برای درد چشم رفت پیش دام پزشک.
یگانه : در روزگار های قدیم یک پیر مردی چشم درد بود و به نزد بک دام پزشک رفت وبه او گفت چشم های مرا درمان کن و دام پزشک از دارو های حیوانات درچشم آن ریخت و آن مر کور شد و به نزد قازی رفت شکاست کرد و قازی گفت برای این دام پزشک تاوانی نیست اگر تو الاغ نبودی برای درمان خود به نزد دام پزشک نمی رفتی.
نویسنده : در روزگاران قدیم پیرمرد حواس پرتی چند روزی چشم درد گرفت بعد از یک هفته دیگر نتوانست درد چشمش را تحمل کند و برای درمان آن نزد دام پزشکی رفت و به او گفت: ای دکتر دانا و توانا که هر دردی را درمان می کنی ، چشم درد دقیقه ای امانم نمی دهد ، این درد من را خوب کن. دام پزشک که چند وقتی حال و حوصله ی خوبی نداشت قطره ای برای پیرمرد تجویز کرد که آن دارو برای درمان چشم بیمار حیوانات استفاده می شد چشم پیر مرد بعد از چند وقت کور شد و او که از این اتفاق شوکه شده بود از دام پزشک نزد قاضی شکایت کرد و قاضی بعد از بررسی ماجرا روبه پیرمرد کردو گفت:ما مجازاتی برای این دام پزشک نداریم چون اگر تو از الاغ بیشتر می فهمیدی برای درمان چشم خود پیش یک دام پزشک که حیوانات را درمان می کند نمی رفتی.
پریناز : روزی شربتعلی چشمش درد گرفت.پیش دامپزشک رفت و به او گفت من چشمم درد میکند،درد من را دوا کن.دامپزشک از آن دارو و موادی که در چشم چهارپایان میریخت در چشم شربتعلی نادان هم ریخت. چند روز گذشت و شربتعلی کور شد.به دادگاه رفت و پیش قاضی از دامپزشک شکایت کرد.قاضی گفت:دامپزشک هیچ تقصیری ندارد و مقصر خودت هستی.شربتعلی با تعجب گفت:مقصر خودم هستم؟ آخر چرا؟ قاضی گفت:تو اگر نادان و بی عقل نبودی برای درد چشمت به پیش دامپزشک نمیرفتی.
امیر محمد مقصودی نژاد : اگر پیرمرد عاقل بود پیش دام پزشک نمی رفت و پیش دکتر انسانها میرفت پس برو که تو مقصری نه دام پزشک.
نویسنده : روزی یک مرد که مدام چشمش درد میکرد و از درد رنج می برد میخواست پیش یک دام پزشک که دکتر حیوانات بود برود اوبه دیدن دامپزشک رفت وگفت :من چشم هایم چند روزی است که درد میکند لطفا برایم یک داروی چشم که چشمم را خوب می کند بنویس. دامپزشک که داروی چشم برای یک ادم را نداشت به او داروی که برای چشم حیوانات استفاده میشه را نوشت و بعد که مرد آن را داخل چشم خود کرد احساس کرد که چشمانش تار میبیند و چشم هایش دیگر چیزی ندید او که خیلی ناراحت شده بود رفت پیش قاضی واز دامپزشک شکایت کرد و قضیه را به قاضی گفت قاضی در جواب به او گفت او خطا کار نیست تو یک ادم پست و نادانی اخر مگر میشود پیش دکتر حیوانات رفت و پیش یک دکتر حسابی نرفتی پس خودت برای خودت بد بختی درست کردی.
ناشناس : در دوران قدیم مردی چشم درد کردوبرای خوب شدن چشمش به دام پزشک مراجعه کرد دام پزشک چون داروی مخصوص نداشت ازداروی حیوانات درچشم اوریخت !مردکورونابیناشد وبرای شکایت ازدست دام پزشک به پیش قاضی رفت قاضی اوراجواب داد :دام پزشک هیچ مجازاتی ندارد بلکه تونباید پیش دام پزشک می رفتی.
نویسنده : روزی روزگاری پیرمردی چشمش درد میکند و پیشه دام پزشک میرود و دام پزشک نادان از درمان چهار پایان و حیوانات برای مرد استفاده میکند ومرد پس از چند روز کور میشود و پیشه قاضی شکایت میکند و قاضی به مرد میگوید اگر تو بی عقل نبودی پیشه دام پزشک نمی رفتی پس دام پزشک هیچ گناهی ندارد.
ناشناس : آقای سلمانی بعد از اینکه شامش را خورد. تلفن همراهش را برداشت تا وقایع را بررسی کند. آنقدر از این صفحه به آن صفحه رفت که چشمانش قرمز شد و درد گرفت. فکر کرد اگر بخوابد، خوب می شود. دستمالی روی چشمانش بست و دراز کشید اما درد خوب که نشد هیچ، بدتر هم شد. آقای سلمانی که خیلی آدم تنبلی بود، حوصله نداشت به یک بیمارستان برود. برای همین به طبقه پایین رفت و از همسایه اش که دامپزشک بود، دارویی برای درمان دردش خواست. همسایه گفت: برادر من عزیز من, من پزشک حیواناتم، تو باید به چشم پزشک مراجعه کنی، آقای سلمانی همچنان اصرار کرد. همسایه که خسته بود و آن روز چهار زایمان گاو انجام داده بود، رفت و قطر ای آورد و همین که آن را در چشم آقای سلمانی چکاند، یکدفعه آقای سلمانی داد زد: سوختم سوختم و تمام شب درد کشید. صبح روز بعد به دادگاه رفت و شکایت کرد که همسایه چشم او را کور کرده است. چند روز بعد که دادگاه تشکیل شد و قاضی همه ماجرا را شنید، دام پزشک را بی گناه اعلام کرد. آقای سلمانی عصبانی شد و با صدای بلند از قاضی دلیل کارش را پرسید. قاضی لبخندی زد و گفت: اگر خر نبودی که برای درد پیش دام پزشک نمی رفتی!
رضوان امیری : در روستاهای دور در یک روستا مردی چشمش درد میکرد وبهفکر این بود که به بیطار دام پزشک برود و آماده رفتن به دام پزشک کرد وقتی به دام پزشک رسید چشمش را به آن نشان داد دام پزشک هم درمانی راکه برای حیوانات دیگر انجام میداد را برای ار انجام داد مرد کور شده بود برای شکایت و به قاضی رفت و موضوع را توضیح داد و قاضی جواب داد که : او هیچ حقی ندارد و اگر حیوان یا (خر) نبود نزد دام پزشک نمی رفت. (رضوان امیری مدرسه شاهد نجمه)
محمد حسین : در روزگاری و در بلاد و روستایی پیر مردی به علت پیری به چشم درد دچار شد. او برای مداوای چشمان خود نزد دامپزشک رفت. دامپزشک بعد از پرسیدن مشکل او با تعجب اشتباه پیرمرد را برایش توضیح داد اما پیرمرد گفت:”من نزد تو آمدم تا مداوایم کنی. توهم که دکتر هستی پس چرا درنگ میکنی؟زودتر از این درد رهاییم ده. ”دامپزشک ناچار دارویی را که برای چشم حیوانات استفاده میکرد درون چشم پیرمرد ریخت تا از شر او خلاص شود. پیرمرد چندی بعد کور شد و برای شکایت از دامپزشک نزد قاضی رفت. او ماجرا را برای قاضی توضیح داد و قاضی با پاسخی دندان شکن گفت:”دامپزشک بی گناه است. بلکه گناهکار خودت هستی. مگر تو حیوان هستی که نزد دکتر حیوانات رفتی؟داخل دادگاهم جای حیوانات نیست. پس دگر حرفی برای گفتن نمی ماند. ”پیرمرد که از پاسخ عاجز بود با عصای خود تق تق کنان بیرو رفت و تا آخر عمر از کوری چشمانش رنج برد.
M : روزی مرد نادانی به چشم درد مبتلا شد و از درد ناتوان شده بود که به دامپزشک روستا مراجعه کرد و دامپزشک گفت دارو هایی که من استفاده می کنم برای چهار پایان است نه برای انسان ها گفت برای من مهم نیست که داروهایی که تو استفاده می کنی برای چهار پایان است یا انسان ها دامپزشک دارویی را در چشم او ریخت و چشم او کور شد بین دامپزشک و ان مرد نادان دعوا شد و اختلاف پیش امد و ان مرد پیش قاضی شکایت خود را از دام پزشک کرد و قاضی گفت ای مرد تو اینقدر نادان هستی که به جای ان که پیش پزشک بروی پیش دام پزشک رفتی پس این برای نادانی توست.
حسین : در روزگاری و در بلاد و روستایی پیر مردی به علت پیری به چشم درد دچار شد. او برای مداوای چشمان خود نزد دامپزشک رفت. دامپزشک بعد از پرسیدن مشکل او با تعجب اشتباه پیرمرد را برایش توضیح داد اما پیرمرد گفت:”من نزد تو آمدم تا مداوایم کنی. توهم که دکتر هستی پس چرا درنگ میکنی؟زودتر از این درد رهاییم ده. ”دامپزشک ناچار دارویی را که برای چشم حیوانات استفاده میکرد درون چشم پیرمرد ریخت تا از شر او خلاص شود. پیرمرد چندی بعد کور شد و برای شکایت از دامپزشک نزد قاضی رفت. او ماجرا را برای قاضی توضیح داد و قاضی با پاسخی دندان شکن گفت:”دامپزشک بی گناه است. بلکه گناهکار خودت هستی. مگر تو حیوان هستی که نزد دکتر حیوانات رفتی؟داخل دادگاهم جای حیوانات نیست. پس دگر حرفی برای گفتن نمی ماند. ”پیرمرد که از پاسخ عاجز بود با عصای خود تق تق کنان بیرو رفت و تا آخر عمر از کوری چشمانش رنج برد.
مهسا : یکی بود یکی نبود درروزگاران قدیم مردی زحمتکش بود که کار او نجاری بود این مرد درحالی که داشت کار میکرد یک تیکه چوب بر چشم او پرید این مرد خیلی چشمانش درد میکرد تا اینکه به پیش یک دامپزشک رفت دامپزشک هرکاری که برای خوب شدن چشمان چهار پایان می کرد برای این مرد هم انجام داد بعد از چند روز مرد کور شد این مرد به پیش قاضی رفت و از دامپزشک شکایت کرد گذشت تا گذشت روز دادگاه رسید مرد پیش قاضی رفت و جریان را تعریف کرد قاضی گفت من برای دامپزشک مجازاتی تعیین نمیکنم تو اگر عقل داشتی پیش دامپزشک نمی رفتی.
عرفان : اقای پورسلیم چشمش درد می کرد بعداز چندروز پیش دامپزشکرفت دکترداروی که درچشم چهارپایان می رخت درچشم وی ریخت بعد کور شد رفت پیش قاض وشکایت کرد قاض گفت برای دکتر هیچ مجازاتی نیست اگرتو عاقل بودی پیش دکتر دام ها نمی رفتی.
شاهین : روزی روزگاری مردی ثروتمندی بود وخیلی تنبل بود روزی چشمش درد می کند ومی گوید مشکلی نیست روزی چشمم خوب میشه وهر روز دردش زیاد تر می شود وروزی می رود کنار دام پزشک وبه او می گوید می توانی یک درمان به من بدهی و دام پزشک خمیرحیوانات به چشمش برای همیشه کور شد ومرد رفت کنار قاضی شهر شان تاشکایت از دام پزشک کندوماجرا رابرای قاضی شرح داد و قاضی گفت خطا از خودت نه از دام پزشک،دام پزشک دانسته که شما هر هستی.
علی : در روزگاران قدیم پیرمرد حواس پرتی چند روزی چشم درد گرفت بعد از یک هفته دیگر نتوانست درد چشمش را تحمل کند و برای درمان آن نزد دام پزشکی رفت و به او گفت: ای دکتر دانا و توانا که هر دردی را درمان می کنی ، چشم درد دقیقه ای امانم نمی دهد ، این درد من را خوب کن. دام پزشک که چند وقتی حال و حوصله ی خوبی نداشت قطره ای برای پیرمرد تجویز کرد که آن دارو برای درمان چشم بیمار حیوانات استفاده می شد چشم پیر مرد بعد از چند وقت کور شد و او که از این اتفاق شوکه شده بود از دام پزشک نزد قاضی شکایت کرد و قاضی بعد از بررسی ماجرا روبه پیرمرد کردو گفت:ما مجازاتی برای این دام پزشک نداریم چون اگر تو از الاغ بیشتر می فهمیدی برای درمان چشم خود پیش یک دام پزشک که حیوانات را درمان می کند نمی رفتی.
منتظر شما هستیم …
عالی بود
بسیار عالی وکامل من میلاد نوروزی از مشهد سیدی صبا
Ok
خوب بود:/
خوبه
ممنون از کانال عالی
حرفی نعرم ولی واقعا دسخوش
عالی
واقعا عالی بود 👏👏👏
عالیه
عالیهه♥♥
مردکی
سلام
متن خیلی زیبایی بود
عالی
و میزارد که با این متن می توانیم از جمله این متن استفاده کردم او متن زیبایی بسازیم
متن خیلی زیبایی بود
عالی
و میزارد که با این متن می توانیم از جمله این متن استفاده کردم او متن زیبایی بسازیم
🙋♀️😁عالیییییییییی
عالی
اکنون بر اساس نمونه حکایت زیر را به زبان ساده امروز بازنویسی کنید
عالی دمتون گرم ممنون♡♡¿¿
ممنون
از خوبی شما هرچه بگم بازم کمه
عالی
دست شما درد نکند خیلی خوب بود 😍😍😍
واقعا بی نظیر بود بخاطرش نمره مثبت میگیرم😀
عالی بود
خیلییی عالی
ممنون بابت سایتتون اگ این برنامه نباشه هیچ چیزی راه اندازی نمیشه ممنون ❤❤❤❤😍
خب بود
یک روز پیر مردی چشمش درد میکرد و به پیش دام پزشک روستا رفت که اورا درمان کند و دام پزشک آن درمان هایی که چشم های حیوانات و چهار پایان می ریخت به چشم پیر مرد ریخت و چشم های پیر مرد به طور کامل کور شد و پیر مرد برای شکایت از پیر مرد به پیش قاضی رفت و داستان را برای قاضی تعرف کرد و آقای قاضی گفت ای پیر مرد تو گاو هستی که به پیش دام پزشک رفتی اگه انسان بودی به پیش دکتر انسان ها میرفتی پس برو که مقصری
عالی بود تفلکو زدن کورش کردن خخخخخخ
عالی
ممنونم
خیلی خیلی خیلی عتلی
به زبان ساده بازنویسی
به زبان معیار
لطفلا
خیلی خوبه
پیر مردی بود که دچار چشم درد شد و بعد از چند روز دید که دردش خوب نمیشود و پی برد که دیگر نمیتواند ان درد لعنتی را تحمل کند و پیش دام پزشکی در شهر خودشان رفت که نامش بر سر زیبانها بود بس که کارش درست بود و به او گفت که ای دکتر چند روزی است چشم درد مرا کلافه کرده ،چشم مرا درمان کن که امانم را بریده است. دکتر ان دوایی را که در چشم اسب و گاو و … می ریخت در چشمش ریخت و مرد به کل کور شد و پیش قاضی رفت و شکایت مرد را کرد و داستان را تعریف کرد.قاضی که مرد منطقی و عاقلی بود، گفت: مجازاتی برای ان مرد در نظر نمیگیرم زیرا تو خر بودی که پیش دام پزشک رفتی اگر عقل داشتی و انسان بودی پیش دکتر انسانها میرفتی نه دام پزشک پس برو که تو مقصری.
روزی روزگاری پیرمردی بود که دچار چشم در شده بود رفت و رفت تابه یک دامپزشکی رسید با رفتن پیش دامپزشک و ماجرای خودش را برایش تعریف کرد و گفت چشم هایم را برایم مداوا کن دامپزشک گفت من نمی توانم چشم های تو را مداوا کنم چون من دکتر حیوانات هستمپیرمرد به حرف دامپزشک گوش نکرد و توهم دکتر هستی پس چرا درنگ می کنی زود چشمانم را مداوا کن و از این درد رهاییم ده دامپزشک ناچار شد و درمانی که برای چشم حیوانات استفاده می کرد را در چشم پیرمرد ریخت تا از دست او خلاص شود کمی گذشت و پیر مرد کور شد و به دامپزشک گفت من پیش قاضی می رونم و از تو شکایت می کنم. پیرمرد هم رفت پیش قاضی و همه ماجرا را از اول برای آقای قاضی توضیح داد…. کمی بعد آقای قاضی با جواب دندان شکنی به پیرمرد گفت خطا از دامپزشکی نیست. این خودت هستی که خطاکاری چون تو نباید پیش دکتر حیوانات میرفتی مگر تو حیوان هستی که پیش دامپزشک رفتی ؟ دادگاه هم جای حیوانات نیست پس دیگر حرفی برای گفتن نمانده …… و پیرمرد رفت و تمام باقی عمرش را با چشمهای کور به سر برد.
پیر مردی بود که دچار چشم درد شد و بعد از چند روز دید که دردش خوب نمیشود و پی برد که دیگر نمیتواند ان درد لعنتی را تحمل کند و پیش دام پزشکی در شهر خودشان رفت که نامش بر سر زیبانها بود بس که کارش درست بود و به او گفت که ای دکتر چند روزی است چشم درد مرا کلافه کرده ،چشم مرا درمان کن که امانم را بریده است. دکتر ان دوایی را که در چشم اسب و گاو و … می ریخت در چشمش ریخت و مرد به کل کور شد و پیش قاضی رفت و شکایت مرد را کرد و داستان را تعریف کرد.قاضی که مرد منطقی و عاقلی بود، گفت: مجازاتی برای ان مرد در نظر نمیگیرم زیرا تو خر بودی که پیش دام پزشک رفتی اگر عقل داشتی و انسان بودی پیش دکتر انسانها میرفتی نه دام پزشک پس برو که تو مقصری.پیر مردی بود که دچار چشم درد شد و بعد از چند روز دید که دردش خوب نمیشود و پی برد که دیگر نمیتواند ان درد لعنتی را تحمل کند و پیش دام پزشکی در شهر خودشان رفت که نامش بر سر زیبانها بود بس که کارش درست بود و به او گفت که ای دکتر چند روزی است چشم درد مرا کلافه کرده ،چشم مرا درمان کن که امانم را بریده است. دکتر ان دوایی را که در چشم اسب و گاو و … می ریخت در چشمش ریخت و مرد به کل کور شد و پیش قاضی رفت و شکایت مرد را کرد و داستان را تعریف کرد.قاضی که مرد منطقی و عاقلی بود، گفت: مجازاتی برای ان مرد در نظر نمیگیرم زیرا تو خر بودی که پیش دام پزشک رفتی اگر عقل داشتی و انسان بودی پیش دکتر انسانها میرفتی نه دام پزشک پس برو که تو مقصری.
خیلی عالیه مرسی 👏👏
خیلی خنده دار وعالی بود
جاتون تو قلبمهعالی هستن۱۰۰دوستتون ندارمهررری
دمت😂😂😂😂😂😂 منم خوندم کولی غلط املایی داشت
عالی
در طبقه بندی نوشتن اموختیم ، باید ساختمان نوشته رعایت شود یعنی باید دارای موضوع، مقدمه و بند میانی(بدنه) و بند پایانی(نتیجه) باشد که نوشته این موارد را ندارد به جز بند میانی.در بازنویسی حکایت باید با نام گذاری اشخاص و مکان ها و زمان وقوع حکایت و با ایجاد گفت و گو میان شخصیت های حکایت و اصافه کردن صفت و مضاف الیه ها به اسم ها ، حکایت را گسترش داد.
خوب هست ولی آشغال هم هست
عالی
عالی ولی زیاده
خیلی ممنونم از شما
مردی بود که درد چشم داشت.روزی مرد فهمید که نمیتواند دردش را تحمّل کند، پیش دام پزشک رفت.مرد داستان درد چشمش را برای دام پزشک تعریف کرد.دام پزشک همان چیزی را که در چشم حیوانات ریخته بود، در چشم مرد ریخت و در آخر مرد نابینا شد.بعد از نابینا شدن مرد، مرد از او شکایت کرد.قاضی گفت: او هیچ گناهی نکرده است. اگر این قدر نادان نبودی، پیش دام پزشک نمیرفتی!
سلام چیزی نمیدونم والا
خیلی سایت تون عالیه میخواستم اینو بگم
عالی بودش عالی