انشا حیاط مدرسه صفحه 20 کتاب نگارش هفتم
نویسنده
روزی راکه دوست دارم تکرار شود
نویسنده
و زباله های بچه ها همچنین در حیاط مدرسه است
ناشناس
حیاط یک نفس کشید و گفت خدا به داد مادر وپدر های شما برسد
Negar
لطفا برای پاییز هم بزار
amir
دوست عزیز من که تو تیز هوشان درس میخونم به نظرم متن خیلی قشنگی هست نمیدونم چرا شما این شکلی تفکر میکنید
انشا صفحه ۲۰ کتاب نگارش پایه کلاس هفتم درباره درمورد حیاط مدرسه شکل گیری نقشه ذهنی سفر نوشتن از سایت نکس لود دریافت کنید.
حیاط مدرسه صفحه 20 کتاب نگارش هفتم
با سلام خدمت شما دوستان عزیز که برای جستجوی اینجا درباره انشا حیاط مدرسه وارد سایت ما شده اید سایت نکس لود همه انشا های همه پایه ها را در اختیار شما عزیزان قرار خواهد داد شما کافی است در گوگل پس از جستجوی اسم انشا و صفحه انشا در آخر جستجو اس نکس لود را بنویسید و جستجو کنید وب سایت ما اولین سایتی خواهد بود که انشا را برای شما نمایش خواهد داد.
انشا حیاط مدرسه با مقدمه بدنه و نتیجه گیری
مقدمه : هرشخصی در زندگی خود قدم در مکان هایی میگذراد اما یکی از مکانهایی که تمام ما قطعا در آن قدم میگذاریم حیاط مدرسه است.
بدنه : مادرم با مهربانی دستم را گرفت و باهم برای اولین بار وارد حیاط مدرسه شدیم تا آن روز من هیچ وقت وارد مدرسه نشده بودم با خود فکر کردم چقدر حیاط مدرسه بزرگ است میتوانم هر چقدر دوست داشته باشم بازی کنم از توپ بازی گرفته تا لی لی هفت سنگ و سایر بازیها به تنها چیزی که فکر میکردم بازی بود .با شنیدن صدای زنگ همه به صف شدیم تا کلاسها مشخص شود بعد به کلاس رفتیم من در جایی نشستم که کنار پنجره بود و میتوانستم از آنجا حیاط را هم ببینم من عاشق حیاط مدرسه مان بودم زیرا کاربردهای زیادی داشت هم میتوانستیم در آنجا بازی کنیم ، هم نظم وانضباط را یاد می گرفتیم هم می توانستیم از ابخوری برای رفع تشنگی استفاده کنیم و خوراکیهایمان را بخوریم و کارهای دیگر . همیشه دوست داشتم جای بچه های کلاس پنجم باشم ، تا بالاخره آن روز فرارسید و من به جای بچه های کلاس پنجم ایستادم و حالا ارزوی ایستادن در صف بچه های نهمی را دارم. نمیدانم بعد از آن دست سرنوشت مرا به کدام مدرسه خواهد برد. نمیدانم در آنجا نیز آرزوی ایستادن در صف بچه های ارشد مدرسه را دارم یا نه.
نتیجه : مطمئنم خداحافظی با حیاط مدرسه بسیار تلخ خواهد بود. حیاط مدرسه برای من به مانند رفیقی قدیمی است و جدایی از او بسیار سخت! و مطمئنم تمام کسانی که فارغ التحصیل شده اند حتی برای یک روز یا یک لحظه دلشان برای حیاط مدرسه و خنکای آب آبخوری تنگ شده است. برای آن فروشنده ای که در بوفه کار میکرد و….
انشا درباره حیاط مدرسه نگارش هفتم
پنج دقیقه مانده به زنگ تفریح کم کم زیپ کیف ها قژقژشان بالا می گیرد. دست ها داخل کیف ها می روند، مثل جاسوس هایی که می خواهند چیزی را کشف کنند. بعد مشت های پر زیر مقنعه ها قایم می شوند. از زیر مقنعه ها صدای وزوز پوست شکلات با صدای ریز نخودچی ها می اید که با هم دربارۀ قشنگی خودشان حرف می زنند. کم کم کلاس از این صدای ریز پر می شود. . . زنگ که می خورد بچه ها کتاب هایشان را داخل کیف ها می چپانند و با سرعت به حیاط مدرسه می دوند. انگار که داخل حیاط مدرسه می خواهند چیزی را خیر کنند. دم دکۀ قاسم خان آن قدر شلوغ می شود که فکر می کنی بچه ها آدم معروفی را دیده اند و می خواهند از او امضا بگیرند. بعضی بچه ها هم دستشان را پشت سرشان نگه می دارند و همراه دوستانشان حیاط را مدام دور می زنند مثل یک چرخ و فلک چرخ می زنند و چرخ می زنند و حرف زدنشان گل می کند. از آشپزی و گلدوزی گرفته تا مدل بینی دختر همسایه، حرف می زنند و حرف می زنند. حالا حیاط مدرسه است که دست هایش را دو دستی روی گوش هایش گرفته است و می خواهد یک جیغ بلند بکشد که دست خانم ناظم زنگ را فشار می دهد و ترمز دستی همۀ پچ پچ ها، دویدن و. . . را می کشد و بچه ها را به طرف کلاس می برد. حالا حیاط مدرسه تا یک ساعت و نیم بعد می تواند یک نفس خالی از صدا و دویدن و. . . بکشد.
پریچهر : حیاط مدرسه مانند خود مدرسه شامل خانه دوم ما است که اتفاق های شیرین و تلخ زیادی را در ان تجربه کردیم حیاط مدرسه ما مانند همه مدرسه ها دارای شیر اب خوری و زمین فوتبال و والیبال است و درختچه ها و درخت های زیبایی دارد که ما همراه با دوستان مان همیشه در زیر سایه های ان دور هم می نشینیم و لحظات زیبای کودکی و نوجوانی و جوانی خود را رقم می زنیم .
حیاط مدرسه ی ما جایی است پراز درختان سنوبر و کاج که زیر سایه ی ان می نشینیم.و با دوستانمان گل می گوییم و گل می شنویم.زمین فوتبالی دارد و با تیرک دروازه که همیشه عده ایی از بچه ها در حال بازی در انجا هستند و توپ راازاین سمت به ان سمت می برند و گاهی میخندند و گاهی دعوا می کنند.
بچه ها زنگ تفریح خود را در حیاط مدرسه میگذرانند و مشغول استراحت و بازیکوشی هستند
همچنین بچه ها در حیاط بازی های فوتبال بین مدرسه ای و مسابقات انجام میدهند.
نظافت حیاط به عهده همه ما دانش آموزان مدرسه است. تمام حواسمان جمع هست تا مبادا حیاط مدرسه چهره ای آشفته و ناپاک به خود بگیرد. البته گاهی بعضی ها خواسته یا ناخواسته زمین مدرسه را پر از زباله می کنند و نظافت را رعایت نمی کنند.
پریچهر : درب سفید آهنی رنگ را پشت سر گذاشته و وارد گامی جدید از زندگی ام می شوم، اینجا همان جاست، همان جایی که منتظر است مرا با هر سنی از نو تربیت کند.
نگاهی به اطراف می اندازم، چشم انداز گسترده و حیاطی بزرگ به چشمم می خورد، جالب است، مدارس دوران کودکی ام چنین حیاط هایی نداشته اند.
بر هر دیوار متناسب با یک رشته تحصیلی نقاشی شده و مشخص است دیوار ها تازه نقش و نگار به خود گرفته اند، چرا که توسط بچها خط خطی و کنده کاری نشده اند، شاید هم در این سن و این مدرسه دیگر خبری از این شیطنت ها نیست.
در کنج سمت راست حیاط، آب خوری به چشمم می خورد که تمیز بوده و مشخص و تازه ترمیم شده است و پشت سر آن، سرویس بهداشتی بزرگی که آلوده و کثیف به نظر نمی رسد.
اینجا، همان جایی است که پس از ساعت ها خستگی روحی تازه به جان ما دمیده و قوی تر از قبل برای زنگ بعد مارا به داخل هدایت می کند.
خوب است که بزرگ شدم و حال امکانات بیشتری در حیاطی بزرگ با زمین های خط کشی شده برای والیبال و بسکتبال دارم.
پریچهر : موضوع : حیاط مدرسه
مقدمه : از درب آهنین آبی زنگ عبور کرده و پا بر آسفالت سیاه رنگه حیاطی میگذرام که مدرسه را در آغوش گرفته است .
بدنه : بهترین مکان برای رفع خستگی های پیاپی در کلاس ، همینجاست ، همینجاست که نفسی تازه شده و لبخند بر لب کودکان است .
دیوار ها ، با رنگ های متنوعی نقاشی شده اند که هرکدام خبر از رشته و یا حروف الفبا می دهند . کودکان می ایستند و شروع به خواندن دیوار ها میکنند ، عده ای دیگر در گوشه سمت راستی حیاط آب میخورند و با دست آب ها را به سمت یک دیگر نشانه میگیرند و عده ای دیگر بر جدول زرد و سفید رنگ کنار حیاط نشسته و خنده های آن هارا تماشا میکنند و عده ای ، از غلط کوچکی در امتحان ، دریای چشمانشان مواج است و در گوشه ای زانوی غم بغل گرفته اند .
نتیجه : اینجا همه چیز زیباست ، دل ها بی آلایش است و کودکان از شادی بر لی لی نقش بسته در حیاط ، می پرند .
پریچهر : موضوع : پاییز
مقدمه : نگاهی به اطراف می اندازم،سرم را از این سو ، به آن سو ، گردش میدهم تا بوی نم پاییز در سرم جریان یابد و رنگ های سرد و گرمش،جانی دیگر به روحم هدیه کند.
بدنه : چند قدم بر میدارم ، تا صدای آواز برگ های لباس زرد و نارنجی بر تن کرده ، در آغوشِ نمناک کفش های پاییزی ام غرق شود.
سرم را رو به آسمان میکنم،دیدنش راحت تر شده.دیگر،درختان سر به فلک کشیده با لبخند سرشان را به سویم خم نکرده و در برابر آسمان دیوار نشده اند.آسمان،راحت می تواند زیباییش را به رخِ درختان بکشد.
سرم را به پایین خم کرده و سعی میکنم رنگ لباس هایی که برگ های سب بهاری بر تن کرده اند را تشخیص دهم،اما چقدر دشوار است.یکی نارنجی با اندکی زرد و یکی زرد با اندک نارنجی و حتی دیگری با شالگردنی سبز و لباسی نارنجی.
نمیشود دقیق رنگ هارا به خاطر بسپارم زیرا قلمِ خداوند،هرروز بر آغوشِ زمین رنگ میپاشد و لباسی نو هدیه میکند،گویی هدیه ای برای زیباییِ بی حدشان،یا شاید هم به خاطر لباسی گرم شدن برای زمین میگیرند.
نتیجه : زندگی زیباست و پاییز زیباترین ، در وصفش زبان قاصر و چشم ها بارانِ اشک است و چه خوب خواهد شد اگر ، جای برگ های پاییزی ، زباله هارا پیراهن زمین نکنیم.
خوب راستش معلم ما سخت گیره و اینا را قبول ندارم
حیاط یک نفس کشید و گفت خدا به داد مادر وپدر های شما برسد
روزی راکه دوست دارم تکرار شود
سلام میشه درمورد پاییز انشا بگذارید؟
لطفا برای پاییز هم بزار
عالیه
و زباله های بچه ها همچنین در حیاط مدرسه است
خوب بود ممنون❤❤🌹🌹
دوست عزیز من که تو تیز هوشان درس میخونم به نظرم متن خیلی قشنگی هست نمیدونم چرا شما این شکلی تفکر میکنید
هیچ خوب نبود شما یکم جدی تر می کردین
خیلی خوب بودند واقعا دستتون درد نکنه ❤️❤️🙏🙏🙏🙏🙏
سلام خوب راستش معلم ما خیلی سخت گیره و اینا رو قبول ندارم