معنی حکایت اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان ساده بازنویسی صفحه 57 نگارش دوازدهم

نویسنده

در جواب اون کسی که نوشته روحانی میخاستم بگم لایک داری

مارال

خیلی باحال بودمخصوصاقسمتی که اخرش نوشته بود مثل …..🤣😊

نویسنده

عالی بود

زیبا ترین دختر در دنیا

به نظر من خیلی کامل نبود ولی بازم خوب بود و من خودم چند تا متن بهش اضافه کردم ولی ای شعری که داخل کتاب من بود داخلش نبود در بیابان خشک وریگ روان /تشنه را در دهان چه در چه صدف

ناشناس

مثل روحانی خخخخ

صفحه ۵۷ کتاب نگارش دوازدهم بازنویسی اعرابی ای را دیدم در حلقه جوهریان بصره معنی شعر در بیابان خشک و ریگ روان ساده نویسی معنی حکایت نگاری انشا که حکایت همی کرد از سایت نکس لود دریافت کنید.

ساده نویسی حکایت نگارش دوازدهم

معنی بیت در بیابان خشک و ریگ روان تشنه را در دهان چه در چه صدف

با سلام خدمت دوستان عزیز در این مطلب حکایت نگاری صفحه ۵۷ کتاب نگارش دوازدهم  اعرابی ای را دیدم در حلقه جوهریان بصره حکایت همی کرد و معنی شعر در بیابان خشک و ریگ روان تشنه را در دهان، چه در چه صدف مرد بی توشه کاو فتاد از پای بر کمربند او چه زر، چه خزف در ادامه مطلب قرار خواهیم داد به ادامه مطلب مراجعه کنید.

متن حکایت نگاری اعرابی را دیدم نگارش دوازدهم

حکایت زیر را بخوانید و به زبان ساده بازنویسی کنید اعرابی ای را دیدم در حلقه جوهریان بصره که حکایت همی کرد که وقتی در بیابان راه گم کرده بودم و از زاد معنی با من چیزی نبود و دل بر هلاکت نهاده که ناگاه کیسه ای یافتم پر مروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریان است و باز آن تلخی و نومیدی که بدانستم که مروارید است. در بیابان خشک و ریگ روان تشنه را در دهان، چه در چه صدف مرد بی توشه کاو فتاد از پای بر کمربند او چه زر، چه خزف گلستان سعدی.

معنی حکایت نگاری صفحه ۵۷ نگارش دوازدهم

معنی جوهریان : جواهر فروشان
معنی و از زاد … نمانده بود : هیچ چیزی برای خوردن نداشتم
معنی دل بر هلاک نهادن : مردن خود را نزدیک میدید
معنی گندم بریان : گندم برشته شده
معنی خزف : مهره بی ارزش

بازنویسی حکایت اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان

روزی از جایی عبود میکردم که دیدم عرب بیابان گردی در جمع جواهر فروشان بصره نشسته بود و داستانی را با شور و شوق تعریف میکرد. شنیدم که میگفت : یک بار که راه خودم را در بیابان گم کرده بودم و هیچ آب و غذایی هم برایم نمانده بود و دیگر فکر می کردم که کارم تمام شده است  زنده نخواهم ماند. ناگهان کیسه ای پیدا کردم که در آن مروارید های درشت و زیبا بود.

هیچ وقت یادم نمیرود وقتی که کیسه را پیدا کردم از خوشحالی و شادی نمیدانستم چه باید بکنم چون فکر می کردم در آن کیسه نان و آب و غذا وجود دارد و می توانم از آن استفاده کنم و زنده بمانم. اما تا دیدم در آن کیسه مروارید های زیبا و چشم نواز بسیار وجود دارد دچاه غم و نا امیدی عجیب شدم. عجیب بخاطر اینکه در آن کیسه پر از مروارید بود و هیچ خوشحال نشده بودم. بی دلیل نیست که گفته اند : در بیابان خشک و سوزانی که هیچ جنبنده ای توان زندگی ندارد برای انسان تشنه هیچ چیزی ارزش آب را ندارد.

چه مروارید های درخشان چه صدف های گرانبها برای او جای آب و غذا را نمی گیرد. برای مرد از پا افتاده و ناتوان در دل بیابان فرقی که چه به همراه داشته باشد. حال می خواهد طلا و اشیای گرانبها باشد و یا چیز های دیگر و بی ارزش آنچه در آن شرایط برای او ارزش دارد و او را نجات می دهد آب است و نه هیچ چیز دیگر.

ساده نویسی حکایت اعرابی ای را دیدم در حلقه جوهریان

در روزگاران قدیم، در ولایتی کوچک یک مرد زندگی میکرد که قصد داشت همه چیز را یک شبه بدست بیاورد. همه کار میکرد و از مردم کمک میخواست تا با این کار هایش راه صد ساله را در یک روز طی کند. گاهی خرید و فروش انجام میداد و گاهی در خیابان دستفروشی میکرد. گاهی خیاط میشد و گاهی نانوایی میکرد. خلاصه در یکی از روز ها پیرمردی از این شهر میگذشت تا اینکه چشمش به این مرد افتاد که در گوشه دیوار آه و ناله میکرد و خود را میزد. پیر مرد رو به مرد کرد و گفت : ای مرد چرا اینطوری شده ای ؟ مرد در پاسخ به پیرمرد گفت : بخاطر اینکه کلی کار عوض کردم و هیچ نتیجه ای نگرفتم.

پیرمرد سوال کرد : کارت چیست مرد گفت : یک روز خیاطم یک روز نانوا یک روز خبازم و یک روز آقا. پیر مرد گفت : میخواهی یک راهی به تو نشان دهم تا یک شبه پولدار شوی ؟ مرد گفت : واقعا ؟ من زمان زیادی است که منتظر این لحظه بودم. پیر مرد گفت : باید به شهری که در چند فرسخی اینجا هست بروی و از آنجا نخود و عدس بخری و در شهر خودت بفروشی فقط به خاطر داشته باش همراه خودت آذوقه ببری. مرد از فرط خوشحالی به ادامه حرف های پیرمرد گوش نداد و آبی برداشت و به بیابان رفت.

مرد به راه خود ادامه داد تا اینکه گشنه شد ولی یادش افتاد که آذوقه ای با خودش نیاورده و در اینجا پیدا کردن آذوقه کار بسیار سختی است. به دنبال غذا میگشت که ناگهان کیسه ای به چشمش خورد. با کنجکاوی به سمت کیسه رفت و فکر میکرد درون کیسه گندم است. اما وقتی درون کیسه را دید و متوجه شد که گندم داخلش نیست کیسه را دور انداخت و از شدت گرسنگی متوجه نشد که داخل کیسه پر از مروارید است و فرصت راه صد ساله ای که میخواست در یک شب طی کند را از دست داد. مرد که طاقت گرسنگی را نداشت به شهر خود بازگشت و کار های قبلی خود را تکرار کرد. (مثل روحانی)

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

پریچهر : روزی از جایی عبور میکردم ک دیدم عرب بیابان گردی در جمع جواهر فروشان نشسته است و داستانی تعریف میکند.
شنیدم ک میگفت:یک بار ک راه خودم را در بیابان گم کرده بودم و هیچ آب و غذایی برایم نمانده بود و دیگر فکر میکردم ک کار تمام است و زنده نمی مانم…
ناگهان کیسه ای پیدا کردم ک در آن مروارید های درشت و زیبا بود
هیچوقت یادم نمیرود زمانی ک آن کیسه را پیدا کردم از خوشحالی و شادی نمیدانستم چ باید بکنم چون فکر میکردم ک در آن کیسه آب و غذا است و میتوانم زنده بمانم
اما وقتی ک دیدم در آن کیسه مروارید های زیبا و چشمگیری است غم بزرگی سر تا سر وجودم را فرا گرفت
بخاطر اینکه در آن کیسه پر از مروارید بود و من هیچ خوشحال نشدم و بی دلیل نیست ک میگویند در بیابان خشک و سوزانی ک هیچ جانداری قدرت تحمل ندارد انسان هم با وجود مروارید های گران قیمت قادر ب زندگی کردن نیست
چیزی ک در آن شرایط جان او را نجات میدهد مروارید و طلا نیست بلکه نان و آب است…

میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
حسین 3 سال قبل
0

چگونگی تهیه ی خشت وآجرو استحکام خانه های خشتی و آجری

مارال 3 سال قبل
18

خیلی باحال بودمخصوصاقسمتی که اخرش نوشته بود مثل …..🤣😊

نویسنده 3 سال قبل
18

در جواب اون کسی که نوشته روحانی میخاستم بگم لایک داری

احسان 3 سال قبل
5

عالیه

بنده خدا 3 سال قبل
7

خیلی ممنون ولی طولانی بود

حانیه 3 سال قبل
8

عالی بود آفرین

نویسنده 3 سال قبل
13

عالی بود

Nazanin rostami 3 سال قبل
4

عالی است

محمد 3 سال قبل
4

بابا دمتون گرممم!!

مالمیر 3 سال قبل
4

عالی بود مرسی

بی نام 3 سال قبل
2

مرگ

sama 3 سال قبل
7

Awlii💜

زیبا ترین دختر در دنیا 3 سال قبل
12

به نظر من خیلی کامل نبود ولی بازم خوب بود و من خودم چند تا متن بهش اضافه کردم ولی ای شعری که داخل کتاب من بود داخلش نبود در بیابان خشک وریگ روان /تشنه را در دهان چه در چه صدف

10
Aryoobarzan 3 سال قبل

موافقم

mozhdeh 3 سال قبل
6

عالی بود

نویسنده 3 سال قبل
3

مرسی ازتون

ممد 3 سال قبل
10

کشته ی اون تشبیه اخرشم…مثل..😂😂😂😂

.... 3 سال قبل
5

عالی🤗

Saye 3 سال قبل
2

متن خوبي بود

ناشناس 3 سال قبل
11

مثل روحانی خخخخ

leila 3 سال قبل
7

خوبه ولی طولانیه😊💛

سحر 3 سال قبل
2

عااالی

بانوی ابی 3 سال قبل
5

هنوز نخوندم خیلی طولانیه

فاطمه قربانی حریت 3 سال قبل
4

سلام باحرف های زیر کلمه بسازیدلطفاجواهر

7
Mohammd 3 سال قبل

جواهر میشه

شهلا 3 سال قبل
4

عالی بود ممنون خیلی روان وزیبا معنی شده بود

نویسنده 3 سال قبل
8

هرچیز به جای خویش نیکوست

ترنم 3 سال قبل
7

هرچیز به جای خویش نیکوست

ناشناس 3 سال قبل
2

متن جالبی بود😍🤨

0
هادی پورزاد 3 سال قبل

خوب بود داستانش

دنیا 3 سال قبل
1

تشبیه اخرش خیلی خوب بود مثل…. 😂😂😁

ناشناس 3 سال قبل
3

خوب

ناشناس 3 سال قبل
1

ممنون از شما

نویسنده 3 سال قبل
-1

😑

تکراری میزارید 3 سال قبل
0

تکراریه جدید بزارید با داستان های متنوع حداقل ۲۰ تا

ناشناس 3 سال قبل
-1

عالی

نویسنده 3 سال قبل
1

خوب بودافرین

نویسنده 3 سال قبل
1

نگین

نویسنده 3 سال قبل
-1

تنتاتننن

ناشناس 3 سال قبل
-1

Ok

عسل 3 سال قبل
0

خوب بود مرسی..

برای پاسخ کلیک کنید